علت تکفیر و مخالفت با درس فلسفه
ما اُنسمان با ایشان به تدریج بیشتر می شد و کم کم در درس منظومۀ ایشان شرکت کردیم که از اول منظومه تا اول طبیعیات را پیش ایشان خواندیم و آخرین درس منظومۀ ایشان همین بود، که دیگر منظومه نگفتند. بعد از منظومه مبحث نفس اسفار را پیش ایشان خواندیم که آن هم آخرین درس اسفار بود که دیگر ایشان بعداً
کتابسلسلۀ موی دوستصفحه 214 نگفتند. افرادی که دیده بودند می گفتند: «قدرت بیان ایشان در منظومه و اسفار خیلی عجیب بود». به خصوص این منظومه که در آخر گفتند خیلی عمیق گفتند. چون منظومه لُب و خلاصۀ اسفار است و ایشان مطالب اسفار را هم در منظومه بیان می کردند. آن قدر ایشان مطالب را خوب بیان می کردند به طوری که انسان به عمق مطلب پی می برد. بعضی درسها هست که لفظ پرانی آن زیاد است؛ ولی مطلب آن روشن نیست که طرف خوب بفهمد؛ ولی ایشان این قدرت را داشتند که مطالب خیلی عمیق را جوری بیان کنند که شاگردان خوب درک بکنند. من یادم است این مسأله «وحدت حقیقت وجود» که فهلویون می گویند: «الفهلویون الوجود عندهم حقیقة ذات تشکّک تعم» را که معروف است، ایشان به قدری خوب بیان کردند که من یادم هست به ایشان عرض کردم، حاج آقا ـ چون ما آن موقع به ایشان حاج آقا خطاب می کردیم این مطلب وحدت حقیقت وجود یک مطلب بدیهی و روشن است، پس چرا اینقدر دربارۀ آن بحث و تضییق و تکفیر شده است؟ ایشان فرمودند: «این مخالفت ها و تضییق و تکفیرها برای آن است که افراد فلسفه را پیش استاد و اهلش نمی خوانند، می خواهند با مطالعه فقط بفهمند و بعضی درسها هست که باید از استادی که وارد است تلقی کرد». علی ای حال بیان ایشان، بیان بسیار جالبی بود که خیلی از آنها استفاده نمودیم. همیشه اینطور بود که بعد از درس، استاد و شاگرد با هم به درس مرحوم آقای بروجردی می رفتیم، و نوعاً به وسط درس می رسیدیم. یک روز مرحوم آیت اللّه بروجردی با ناراحتی و عصبانیت گفتند: «چرا اینطور می کنید، خوب اگر نمی خواهید، نیایید». آنگاه من به امام گفتم خوب است درس اسفار را زودتر تمام کنید که به اول درس ایشان برسیم.
* * *
کتابسلسلۀ موی دوستصفحه 215