دایی ات درست می گوید
یکی از فضلای قم که ایشان از لباس روحانی خارج شد و به شهرداری رفت گفت، من رفتم خدمت امام و گفتم، می خواهم پیش شما درس منظومه به طور خصوصی بخوانم. امام گفتند: «وقت ندارم». رفتم پیش دایی ام و گفتم رفته ام پیش آقای خمینی و تقاضای درس خصوصی کرده ام اما ایشان گفتند وقت ندارم. دائی ام گفت ،بیخود گفته وقت ندارم، آقای خمینی از عهدۀ درس گفتن برنمی آید. ـ این را گفت تا بلکه امام تحریک شوند ـ یک همچو جمله ای را به هر کس بگویند ناراحت می شود. رفتم پیش آقای خمینی و حرف دایی ام را گفتم. امام گفتند: «دایی ات
کتابسلسلۀ موی دوستصفحه 185 درست می گوید».
* * *
کتابسلسلۀ موی دوستصفحه 186