امام پیاده به دنبال طبیب رفتند
حضرت امام(ره) اگر مطمئن می شدند طلبه ای زحمتکش است و درس می خواند، خیلی برایش احترام قائل بودند. یادم نمی رود هنگامیکه در درس اسفار امام شرکت می کردم (در آن زمان اسفار تقریباً غیرمرسوم و در حکم قاچاق بود) مبتلا به حصبه شدم. فصل زمستان بود. آن موقع حصبه بیماری خطرناکی به شمار می رفت. منزل ما در گذر جدّا بود. از قضا منزل امام هم در حوالی آن گذر بود. ایشان پس از آنکه
کتابسلسلۀ موی دوستصفحه 115 از بیماری من اطلاع پیدا کردند، هر صبح و شب به عیادت من می آمدند. یادم است یک شب که ایشان به عیادت من آمده بودند، پزشکی قبل از ایشان آمده بود و داروی اشتباهی داده بود و حال من بسیار بد بود. حضرت امام در آن زمستان سرد، پیاده به دنبال طبیبی که به طرز قدیم معالجه می کرد رفتند و او را آوردند. پس از بهبود نسبی حال من، منزل را ترک فرمودند. آنگاه وسایل انتقال مرا به بیمارستان فراهم ساختند. اینها فراموش شدنی نیست. به جد اطهرم سوگند، آن مقدار که حضرت امام(ره) در مدت بیماری به من مهربانی کردند و از من مراقبت فرمودند، اگر پدرم در قم بود، این مقدار از من مراقبت نمی کرد. این تنها به لحاظ این بود که من طلبه ای بودم غریب و در قم درس می خواندم. روحیۀ شاگردپروری و غریب نوازی ایشان، موجب شده بود که از من مراقبت کنند. دیگران هم بودند که در درسشان شرکت می کردم؛ اما یک مرتبه هم به عیادت من نیامدند. حتی یک نفر را نفرستادند که ببینند چرا در درس شرکت نمی کنم. ظاهراً آن موقع امام مشهور به استاد فقه و اصول و نیز صاحب مرجعیت نبودند. فقط اسفار درس می دادند و احتمال آن هم نمی رفت که العیاذباللّه ایشان بخواهند مرا پرورش دهند که بعداً مروج رسالۀ ایشان باشم. خدا می داند که ایشان فوق این حرفها بودند.
* * *
کتابسلسلۀ موی دوستصفحه 116