به من فشار آورده اند شهریه بدهم
یک روز یکی از خدمتکاران منزل امام به منزل من مراجعه کرد و گفت امام با شما کار دارند. وقتی وارد اتاق ایشان شدم دیدم یکی از ملازمینِ بیتِ یکی از مراجع در خدمت ایشان است. تا من وارد اتاق شدم او خداحافظی کرد و رفت. نگاه کردم دیدم دو دفتر که در آن موقع اسامی طلاب را برای شهریه در آنها می نوشتند خدمت امام است. امام
کتابسلسلۀ موی دوستصفحه 199 مرا دید فرمود: «فلانی به من فشار آورده اند که باید شهریه بدهم. شما نامهایی را که توی این دفتر (یکی از آن دو دفتر قدیمی تر می نمود) که مال بیت فلانی است (معلوم شد آن فرد که خدمت امام آمده این دفتر را از طرف یکی از مراجع به امام داده بود) در این دفترچه بنویسید و خط کشی کنید». گفتم اطاعت. من هم که طلبه بودم دفتر را بردم که بنویسم. امام مواظب بودند که وقت طلبگی ما صرف این امور نشود. لذا فرمودند: «هر وقت فرصت پیدا کردی مشغول شو». شبها مشغول نوشتن بودم. شب سوم همان خدمتکار دوباره آمد و گفت امام فرموده بیا. رفتم؛ قدری از شب گذشته بود. امام فرمودند: «دفتر را به کجا رساندی»؟ گفتم آقا به حرف «ی» رسیده ام. فرمودند: «پس دیگر تمام است». گفتم بله. فرمودند: «می خواستم از شما بخواهم که قبول کنید شهریه طلاب را تقسیم کنید». عرض کردم اگر امر است من اطاعت می کنم، ولی اگر به اختیار من باشد من عرض می کنم عُرضۀ پرداختن شهریه را ندارم. امام فرمودند: «می دانم شأن شما بالاتر است، ولی با دوستان که مشورت کردم چه کسی از طرف من شهریه بدهد، همه گفتند محمدی شهریه بدهد. آقای صانعی که دم در اتاق سرپا ایستاده بود خطاب به من گفت: «فلانی آقا فرموده»؛ تااین را گفت امام با تندی به او گفتند: «نخیر، ایشان خودشان مختار هستند، الزامی در کار نیست». بعد فرمودند: «اگر شما یک ماه شهریه می دادید تا فکری بکنم خوب بود». عرض کردم آقا، تمرد نمی کنم این کار از طاقت من بیرون است. فرمودند: «چه کسی را پیشنهاد می کنی». نام یکی از آقایان را بردم، امام با فراست خاصی که داشتند تا نام او را شنیدند فرمودند: «او آدم تندی است. شهریه را باید کسی بدهد که خیلی ملایم باشد».
* * *
کتابسلسلۀ موی دوستصفحه 200