وقتی مصطفی من از کوزه آب خورد
رفیقی داشتم که گاهی اوقات به مدرسۀ دارالشفاء می آمد. او با آنکه اهل علم، بزرگوار و بزرگ زاده بود، اما با حضرت امام به لحاظ عنایت ایشان به فلسفه مخالف بود. این فرد، در شمار کسانی بود که معروف بود به اینکه مثنوی مولوی را با انبر بلند می کند تا آلوده نشود. هر بار وارد مدرسۀ دارالشفاء می شد، تا نزدیک حجرۀ من می آمد، ولی جلوتر نمی رفت و می گفت: «دیگر جلوتر نمی توانم بروم»! وقتی جلوی ایوان حجرۀ من می نشست، پشتش را به سمت حجرۀ امام می کرد و علناً حکم به تنجیس و تکفیر امام می نمود. وقتی به حضرت امام ماجرا را گفتم، فرمود: «امیدوارم که صحبتهای این شیخ، کفارۀ گناهان من محسوب شود». بعد امام خطاب به من گفتند:
با شیخ بگو که راه ما باطل خواند بر حق تو لبخند زند باطل ما
وقتی که دیوان اشعار حضرت امام بعد از رحلت ایشان به دستم رسید، در آنجا دیدم این بیت آمده است. این فرد البته دارای خاندان بزرگی بود که در میان اعقاب آنها، افراد فاضلی قرار داشتند. به هر تقدیر حضرت امام زیر فشار افکار و سلیقه های مخالف قرار داشتند و گهگاه که من خدمت ایشان می رسیدم، اشاراتی به این فشارها می نمودند؛ ضمن اینکه بر افکار و آراء فلسفی خود پای می فشردند. به هر حال آن دوست ما پشت به حجرۀ حضرت امام می نشست و حتی موقع خروج از
کتابسلسلۀ موی دوستصفحه 50 مدرسه، سعی می کرد از سمتی حرکت کند که مقابل حجرۀ امام نباشد. خود حضرت امام هم در یکی از مطالبی که بعد از پیروزی انقلاب نوشتند، به خاطرات آن سنوات اشاره کردند و حتی عنوان نمودند که در مدرسه به دلیل این که فلسفه تدریس می کردم، بعضی ها مقید بودند که کوزه ای را که پسرم، مصطفی از آن آب خورده بود، آب بکشند! البته من به چشم خودم مشاهده ننمودم که منکران فلسفه، با امام و فرزند او چنین معامله ای کنند و تنها موردی که از تکفیر و تنجیس امام به خاطر دارم، همین فردی است که پشت به حجرۀ امام می کرد. باز هم یادآوری می کنم که علاقمندان به فلسفه، همچون امام با تبعات تحصیل فلسفه چون درویشی و صوفی گری، موافق نبوده اند و امام به صراحت در اشعار خود می فرمایند: «در حلقه درویش ندیدم صفایی».
* * *
کتابسلسلۀ موی دوستصفحه 51