امام آمد
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

زمان (شمسی) : 1370

امام آمد

‎ ‎

‏ ‏

 گزارش 

‏ ‏

امام آمد 


‏سیزده سال از پیروزی انقلاب اسلامی ایران می‌گذرد، و می‌رویم تا آغاز چهاردهمین سال آن را جشن بگیریم. در این سیزده سال، کتابها، نوشته‌ها، مقاله‌ها و گزارش‌های فراوانی به وسیلۀ نویسندگان و گویندگان و مفسران و تحلیلگران، با گرایشها و انگیزه‌های مختلف در ایران و جهان تهیه و ارائه شده است. ‏

‏اینکه چرا پدیده‌ای با نام «انقلاب اسلامی» در ایران به وجود آمد و چرا این انقلاب با نام «خمینی بزرگ» درهم آمیخت و برای همیشۀ تاریخ به ثبت رسید و چرا چنین شد، صدها کتاب و مقاله _ از دوست و دشمن _ نوشته شد و اجمالی نیز در شمارۀ پیشین همین نشریه، با عنوان «پیش درآمدی بر تبعید آفتاب» به تحریر آمد که به روایت اسناد نگاهی داشت به سیر حوادث سال 1340 و واقعۀ عظیم 15 خرداد و حبس و حصر و تبعید امام به ترکیه و عراق. و اینک به مناسبت انتشار این شماره از مجلۀ «حضور» که «یادمان ورود امام و 22 بهمن است» به رخدادهایی اشاره خواهیم داشت که از هجرت امام خمینی(س) از نجف به پاریس و بازگشت پیروزمندانه‌شان به خاک وطن اسلامی مربوط است. ‏

‏رژیم شاه پس از برگزاری مراسم گستردۀ بزرگداشت شهادت آیة‌الله حاج آقا مصطفی خمینی در طول ماه‌های آبان و آذر 56 دست به اقدامی تلافی جویانه زد و مقالۀ توهین‌آمیزی علیه امام خمینی(س) در دی ماه  1356 به دستور ساواک در روزنامۀ اطلاعات منتشر ساخت و خشم مردم مسلمان ایران، بویژه روحانیت قم را برانگیخت. در تظاهرات (17و 19 دیماه) مردم قم، عده‌ای به شهادت رسیدند و گروهی مجروح شدند. حوادث بعدی در تبریز روی داد و آیین چهلم شهادت شهیدان، یکی پس از دیگری در همۀ شهرها برگزار شد و شعله‌های انقلابی که در خرداد 1342 افروخته شده بود دوباره مشتعل گردید. ‏

‏شاه برای رهایی از بن بست، چارۀ کار را برکناری جمشید آموزگار از سمت نخست وزیری و روی کارآوردن مهرۀ کارکشتۀ دیگری به نام جعفر شریف امامی دانست. ‏


‏شریف امامی رئیس فراماسونها، پس از احراز پست صدارت در مرداد ماه 1357 با یدک کشیدن عناوینی همچون «روحانی‌زاده»، «مردمدار» و... به منظور فرونشاندن آتش خشم مردم، دست به اقداماتی از جمله: اعلام آزادی مطبوعات، افزایش حقوق کارکنان دولت، توسعۀ محدودۀ پنجسالۀ شهر تهران تا محدودۀ بیست و پنج ساله، بازگرداندن سال شاهنشاهی به سال هجری شمسی و... دست زد، اما هیچیک از این ترفندها، سودی نبخشید و امام خمینی(س) با صدور اعلامیه‌ای در 23 رمضان 1398 _ که آن را از نجف به ایران فرستادند _ روی کار آمدن شریف امامی را «نیرنگ شیطانی شاه» دانستند و تأکید کردند که: ‏

‏«خواست ملت را باید از تظاهراتی که در این چند ماهه می‌شود به دست آورد. عموم ملت در تظاهرات خود می‌گویند، ما شاه و سلسلۀ پهلوی را نمی‌خواهیم. خواست ملت، این است، نه وعدۀ پوچ احترام به علما و بستن موقت قمارخانه‌ها و... به کار بردن تاریخ اسلامی به طور فریبکارانه و موقت... لازم است نهضت شریف اسلامی خود را تا برچیده شدن رژیم ظالمانه و قلدری ادامه دهید... و از اختلاف در این موقع حساس احتراز کنید و عدم پیوستگی خود را به رژیم ثابت کنید...» ‏

‏ راهپیماییهای میلیونی مردم، بویژه تظاهرات عظیم امت، پس از برگزاری نماز عید فطر در قیطریه، به امامت شهید دکتر مفتح، حتی مأموران را غافلگیر کرد. به گونه‌ای که نه تنها ممانعتی از این حرکت از سوی نظامیان دیده نشد، بلکه تظاهرکنندگان هنگام عبور از مقابل ستاد ارتش و تانکهای کنار خیابان شعار «برادر ارتشی، چرا برادرکشی» دادند و دختران و پسران خردسال، سرنیزه‌های سربازان را گلباران کردند و برخی از درجه‌داران و افسران، برای مردم سخنرانی و تجلیل از راهپیمایان نمودند. ‏

‏شریف امامی که از حیله‌گریهای کابینۀ باصطلاح «آشتی ملی» برای فرونشاندن آتش خشم مردم، ثمره‌ای نبرده بود، سه روز پس از این راهپیمایی، در تهران و یازده شهر کشور، اعلام حکومت نظامی‌ کرد و مزدوران رژیم، روز هفدهم شهریور ماه، هزار تن از مردم بی‌دفاعی را که در میدان ژاله (شهدا) گرد آمده بودند به رگبار بستند و صدها تن را به شهادت رساندند و مجروح کردند. ‏

‏از سوی دیگر، دولت شریف امامی تلاش تازه‌ای را به منظور وادار کردن دولت عراق برای اخراج امام خمینی از آن کشور آغاز کرد و دولت عراق نیز به خاطر  روابط نزدیکی که با رژیم شاه داشت، ابتدا با محاصرۀ خانۀ امام در نجف و سپس با ایجاد تنگناها و تضییقاتی برای رهبر انقلاب، وضعی ‏


‏به وجود آورد که به هجرت حضرت امام(س) از نجف به پاریس شد. ‏

‏جزئیات و حقایق چگونگی تاریخساز امام خمینی(س) از عراق به پاریس تا زمان بازگشت به میهن اسلامی را از زبان یکی از نزدیکترین و محرمترین یاران امام،  حضرت حجت‌الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینی _ که خود از نزدیک و در متن این حوادث در کنار امام بوده است _ پی می‌گیریم: ‏

‏«علت هجرت امام به پاریس به جریاناتی که چند ماهی قبل از این تصمیم روی داد، برمی‌گردد. با اوجگیری مبارزات مردم ایران، دو دولت ایران و عراق در جلساتی متعدد که در بغداد تشکیل گردید، به این نتیجه رسیدند که فعالیت امام نه تنها برای ایران که برای عراق هم خطرناک شده است. توجه مردم عراق به امام و شور و احساسات زایرین ایرانی چیزی نبود که عراق بتواند بآسانی از کنار آن بگذرد، و بدین جهت برادر عزیزمان آقای دعایی را خواستند تا خیلی روشن نظرات شورای انقلاب کشور عراق را به عرض امام برساند. آقای دعایی نظرات عراق را برای حضرت امام بیان داشت که مخلص آن عبارت است از: ‏

‏1- حضرتعالی چون گذشته می‌توانید در عراق به زندگی عادی خود ادامه دهید ولی از کارهای سیاسی‌ای که باعث تیرگی روابط ما با ایران می‌گردد خودداری نمایید. ‏

‏2- در صورت ادامۀ کارهای سیاسی باید عراق را ترک کنید. ‏

‏تصمیم امام معلوم بود. رو کردند به من و فرمودند گذرنامۀ من و خودت را بیاور، و من چنین کردم. آقای دعایی عازم بغداد شد. ولی از گذرنامه‌ها خبری نشد. چندی بعد سعدون شاکر رئیس سازمان امنیت عراق خدمت امام رسید و مطالبی در ارتباط با روابط ایران و عراق، اوضاع عراق و منطقه و گزارشاتی از این دست را به عرض امام رسانید، ولی در خاتمه چیزی بیشتر از پیغام قبلشان نداشت. امام خیلی صحبت کردند که متأسفانه ضبط نشد، مثلاً فرمودند: «من هر کجا بروم و (اشاره به زیلوی اتاقشان) فرشم را پهن کنم منزلم است» و یا گفتند: «من از آن آخوندها نیستم که تنها به خاطر زیارت دست از تکلیفم بردارم» و از این قبیل. ‏

‏چندی گذشت و خبری نشد. احساسات مردم عراق و ایران در موقع تشرف امام به حرم مولای متقیان صد  چندان دیدنی بود؛ لذا منزلشان محاصره شد و کسی را حق ورود نبود. برادرم دعایی به بغداد احضار شد و تصمیم آخر «قیادة الثورة» مبنی بر اخراج امام به او گفته شد و در مراجعت گذرنامه‌ها را به همراه داشت. ‏

‏با اجازۀ امام، تصمیم معظم له، مبنی بر سفر به کویت به دوستان نزدیکمان در نجف گفته شد. به هفت _ هشت نفر از ‏


‏ خصوصی‌ترین افراد. بلافاصله دو دعوتنامه برای من و امام توسط یکی از دوستانمان در کویت تهیه شد. (نام فامیل ما مصطفوی است لذا دولت کویت تشخیص نداده بود). سه ماشین سواری تهیه شد و فردای آن روز، بعد از نماز صبح حرکت کردیم. ‏

‏در یکی از ماشینها، من و امام و در دوتای دیگر، دوستان نزدیک در جریان منزلمان. شبی که قرار بود فردایش حرکت کنیم دیدنی بود، مادرم و خواهرم و حسین برادرزاده‌ام و همسرم و همسر برادرم همگی حالتی غیرعادی داشتند. تمام حواس من متوجه امام بود، ایشان چون شبهای قبل سر ساعت خوابیدند و چون همیشه یک ساعت و نیم به صبح برای نماز شب برخاستند. درست یادم است اهل بیت را جمع کردند و گفتند هیچ ناراحت نباشید که هیچ نمی‌شود، آخر نمی‌شود ساکت بود، جواب خدا و مردم را چه می‌دهیم، عمده تکلیف است. نمی‌شود از زیربار تکلیف شانه خالی کرد. ایشان گفتند: اینکه هیچ، اگر می‌گفتند یک روز ساکت باش و اینجا زندگی کن و من ‏


‏می‌دانستم که سکوت یک روز مضر است، محال بود قبول کنم. و باز از این قبیل بسیار. ‏

‏زمانی که می‌خواستیم سوار ماشین شویم در تاریکی مردی غیر معمم نظرم را جلب کرد. دقیق شدم، آقای دکتر یزدی بود. ‏

‏او برای گرفتن پیامی از امام برای انجمنهای اسلامی ایران در کانادا و امریکا آمده بود که مواجه با این وضع شد. تا آن لحظه او به هیچ وجه از جریان مهاجرت امام اطلاع نداشت. دکتر هم سوار یکی از آن دو ماشین شد. متوجه شدیم که یک ماشین از مأموران عراقی ما را همراهی می‌کنند. قرار بود آن روز آقای رضوانی (عضو شورای نگهبان) کار معمولی روزانه خود را به صورتی عادی دنبال کند. همه به نماز جماعت رفته بودند؛ اما نجف از امام خالی بود. صبحانه در یک قهوه‌خانه صرف شد: نان و پنیر و چای. ‏

‏نماز ظهر در مرز عراق به امامت امام خوانده شد، کارهای مرزی به سرعت انجام شد. مأمورین عراقی خداحافظی کردند و رفتند. دوستان هم بجز مرحوم املایی رحمت‌الله علیه و آقای فردوسی نماینده طبس و آقای دکتر یزدی راهی نجف شدند و ما پنج نفر  روانۀ مرز کویت. آقایان یزدی و فردوسی و املایی کارشان تمام شد، من و امام ماندیم. گفتند صبر کنید! معلوم شد کویت مطلع شده، از مرکز شخصی آمد که خلاصۀ صحبت یک ساعته‌اش این بود که ورود ممنوع! بازگشتیم، عراقیها منتظرمان. اهلاً و سهلاً! از دو بعدازظهر تا یازده شب معطلمان کردند. مرحوم املایی با زرنگی خاص خودش روانۀ بصره شد و نجفیها را از چند و چون قضیه آگاه ساخت و با مقداری نان و پنیر و کتلت و از این قبیل چیزها برگشت. امام شدیداً خسته شده بودند و من برای ایشان شدیداً متأثر. امام از قیافۀ من فهمیدند که من از اینکه ایشان را اینهمه معطل کردم ناراحتم. گفتند تو از این قضایا ناراحت می‌شوی؟ گفتم برای شما شدیداً ناراحتم. گفتند ما هم باید مثل بقیه در مرزها بلا سرمان بیاید تا یکی از هزارها ناراحتی‌ای که بر سر برادرانمان می‌آید لمس کنیم. محکم باش. گفتم چشم! ‏

‏در حالی که ما توی اتاقی کثیف گرد امام که دراز کشیده بودند جمع شده بودیم تفألی به قرآن زدم: «اِذْهَبْ اِلیٰ فِرْعَوْنَ اِنَّهُ طُغیٰ. قٰالَ رَبَّ اشْرَحْ لی صَدْری وَ یَسِّرْلی اَمْری».‏

‏باور کنید که نیروی تازه‌ای گرفتم. خیلی عجیب بود. بیهوده ما را بیش از نه ساعت معطل کردند، در حالی که ما گفته بودیم که می‌خواهیم به بغداد برگردیم، امام عصبانی شدند و آنان را تهدید کردند. هر وقت من به آنها می‌گفتم که چرا معطل می‌کنید می‌گفتند باید از بغداد خبر برسد. بعد از عصبانیت امام آنها بلافاصله با بغداد تماس گرفتند و برخورد امام را با خودشان گفتند. امام به آنها گفتند: آنچه بر من در اینجا بگذرد به دنیا اعلام می‌کنم. این را هم به بغدادیون ‏


‏خبر دادند. چیزی نگذشت که آمدند که ببخشید ما نتوانسته بودیم به مرکز خبر دهیم والا آنها حاضر به این وضع نبودند و نیستند. تو را به خدا آنچه بر شما گذشته است را به مرکز نگویید و از این قبیل مطالب که چی؟ که مرکز نیست ماییم که چی؟ که امام یک مرتبه چیزی علیه مرکز ننویسند. ما را سوار کردند، ولی دکتر یزدی را نگاه داشتند. دکتر به من گفت ناراحت نباشید، اینها نمی‌توانند من را نگاه دارند! چهار نفری عازم بصره شدیم. در هتلی نسبتاً خوب و تمیز شب را به صبح رساندیم. من و امام در یک اتاق، آقای فردوسی و املایی در اتاق دیگر. با تمام خستگی‌ای که امام داشتند بعد از سه ساعت استراحت برای نماز شب بلند شدند، نماز صبح را با امام خواندم و بعد از نماز از تصمیمشان جویا شدم. گفتند سوریه. گفتم اگر راه ندادند؟ اگر آنها هم برخوردی مثل کویت کردند بعد کجا؟ کشورهای همسایه یکی یکی بررسی شد: ‏

‏کویت که نگذاشت. شارچه و دوبی و از این قبیل به طریق اولی نمی‌گذارند. عربستان که مرتب فحش می‌داد. افغانستان و پاکستان که نمی‌شد، می‌ماند سوریه و امام درست تصمیم گرفته بودند ولی بیگدار به آب نمی‌شد زد. می‌باست وارد کشوری شد که ویزا نخواهد و از آنجا با مقامات سوری تماس  گرفته شود که آیا حاضرند بدون هیچ شرطی ما را بپذیرند. یعنی امام به هیچ وجه محدود نگردند، چرا که اگر محدودیت بود عراق که منزلمان بود. ‏

‏فرانسه را پیشنهاد کردم، زیرا توقف کوتاه‌مان در فرانسه می‌توانست مثمرثمر باشد و امام می‌توانستند بهتر مطالبشان را به دنیا برسانند. امام پذیرفتند. خوابیدیم. ساعت هشت صبح به مأموران عراقی گفتم می‌خواهیم برویم بغداد. گفتند می‌توانید برگردید نجف. گفتم نمی‌رویم. ساعتی بعد آمدند که مرکز می‌گوید تصمیمتان چیست؟ گفتم پاریس. با تعجب رفت. آقای یزدی ساعت 5  / 10 _11 صبح آمد. خوشحال شدیم. می‌خواستند با ماشین عازم بغدادمان کنند. حال امام مساعد نبود. با اصرار با هواپیما رفتیم. بلافاصله بعد از پیاده شدن با پاریس تماس گرفتم که عازم آنجاییم. آقای دکتر حبیبی گفت چه کنم؟ گفتم تا ورودمان به آنجا از تلفن فاصله نگیر! شب را در بغداد بودیم. دوستانمان را دوباره دیدیم، امام همان شب برای زیارت کاظمین مشرف شدند. احساسات مردم عجیب بود. صبح به فرودگاه رفتیم هواپیما را معطل کردند. دو ساعت تأخیر داشت. جمبوجت بود. ما پنج نفر در طبقه دوم بودیم به اضافۀ سه نفر که آنها را نمی‌شناختیم. حالت عجیبی برای دوستان بدرقه کننده دست داده بود. نمی‌دانستند به سر امام چه می‌آید. مأموران، آقای دعایی را خواستند، با حالتی متغیر برگشت. خجالت کشید که به امام بگوید، به من گفت که: ‏


‏گفتند: امام دیگر برنگردد. چه پررو و وقیح! با تأثر خندیدم. ‏

‏ما در طبقۀ دوم بودیم، طبقه اول را هم ندیدیم، ولی مسافرانی بودند که می‌خواستند فرنگی شوند. هواپیما دو سه ساعت پریده بود که ما متوجه شدیم در آنجا زندانی هستیم، چرا که یکی از ما تصمیم گرفت دستشویی برود (البته در همان طبقه) با این وصف، یکی از آن سه نفر بلند شد و دنبالش کرد. برای اینکه یقین کنیم درست فهمیدیم، مرحوم املایی بلند شد تا گشتی در طبقه اول بزند نگذاشتند. برگشت، بحث و گفتگو بین ‏


‏چهار نفرمان شروع شد. آیا می‌خواهند سر به نیستمان کنند؟ آیا می‌خواهند بدزدندمان؟ آیا خیال دارند در کشوری زندانیمان کنند و از این آیه‌های بسیار! امام پایین را نگاه می‌کردند، تو گویی در چنین سفری نیستند. بعد از صحبتهای بسیار به این نتیجه رسیدیم که آقایان یزدی و املایی در ژنو پیاده شوند و من و فردوسی، پهلوی امام بمانیم و اگر نگذاشتند آنان پیاده شوند داد و بیداد کنیم تا مردم پایین متوجه شوند. دکتر به یکی از آن سه نفر گفت که ما می‌خواهیم ژنو پیاده شویم، کار داریم و لحظه‌ای بعد بلندگوهای هواپیما اعلام کرد موقعی که هواپیما در ژنو می‌نشیند کسی غیر از مسافران آنجا پیاده نشود! خیالاتی شدیم. امام  به پایین نگاه می‌کردند. تصمیممان را اجرا کردیم. املایی یکی از آنها را که می‌خواست مانع پیاده شدنشان شود از عقب گرفت. یزدی پرید توی پله‌ها! چیزی نگفتند. فقط دو نفرشان سلاحهایشان را که تا آن موقع دیده نمی‌شد در قفسه‌ای گذاشتند و دنبال آنها رفتند. بنابر قرار آقای حبیبی در منزل بود. پشت تلفن منتظر. به او گفتند که همه دوستانتان را جمع کنید در فرودگاه که اگر مسافران آمدند و ما نبودیم به هر وسیله‌ای هست نگذارید هواپیما پرواز کند (چون احتمال این معنی را می‌دادیم که بعد از پیاده کردن مسافران ما را روانه دیاری دیگر کنند) در این هنگام به امامت امام نماز ظهر و عصر را خواندیم، چند دقیقه بعد آنها آمدند و ما خوشحال شدیم، تازه جریان را به امام گفتیم و خیالاتی که کرده بودیم، فرمودند دیوانه شدید! رسیدیم پاریس. برای اینکه عمامه‌ها جلب نظر نکند، امام تنها رفتند و بلافاصله، من و بعد از من و امام آن دو ‏

‏بزرگوار. ‏

‏همان شب از کاخ الیزه آمدند پیش من که ما مواجه شدیم با این قضیه چه بخواهیم و چه نخواهیم آیت‌الله آمده است. اگر معطل می‌شدیم نمی‌گذاشتیم. وقت خواستند. امام گفتند بیایند آمدند و گفتند حق ندارید کوچکترین کاری انجام دهید و امام گفتند: «ما فکر می‌کردیم اینجا مثل عراق نیست. من هر کجا بروم حرفم را می‌زنم. من از فرودگاهی به فرودگاه دیگر  و از شهری به شهر دیگر سفر می‌کنم تا به دنیا اعلام کنم، که تمام ظالمان دنیا دستشان را در دست یکدیگر گذاشته‌اند تا مردم جهان صدای ما مظلومان را نشنوند ولی من صدای مردم دلیر ایران را به دنیا خواهم رساند، من به دنیا خواهم گفت که در ایران چه می‌گذرد».‏

‏امام در فرانسه شبانه روز کار می‌کردند. روزی نبود مگر اینکه سخنرانی‌ای داشتند و یا مصاحبه و اعلامیه‌ای و این پدر پیر انقلاب با تمام وجود برای سقوط شاهنشاهی ایران و شکست امریکا که به امید خدا در منطقه خواهد بود سر از پا نمی‌شناخت. ‏

‏گاهی مصاحبه‌گران می‌گفتند که این گونه ندیده‌اند در اتاقی 3×2 بدون تشریفات و بیا و برو و بدون میز و صندلی روحانی‌ای سخن می‌گوید و به دنبال آن ایرانی به سخن و حرکت در می‌آید. ‏

‏ رفت و آمدهای سیاسیون ایرانی شروع شد. از ایران و کشورهای اروپایی، آسیایی و امریکا، تقریباً همه آمدند و گفتند به رفتن شاه راضی شوید، چرا که آمریکا و ارتش را نمی‌شود شکست داد. ولی امام می‌فرمودند: شما به مردم کاری نداشته باشید، آنان جمهوری اسلامی را می‌خواهند. اگر بخواهید این مطالب را رسماً بگویید شما را به مردم معرفی می‌کنم! و بارها امام می‌فرمودند که ارتش از خودمان است به آمریکا هم که مربوط نیست. شاه رفتنی است. ریشۀ رژیم شاهنشاهی را باید قطع کرد و مردم را آزاد نمود. ‏

‏مردم ایران هم خوب فهمیده بودند و به قول یکی از دوستان خوبمان که می‌‌گفت امام و امت همدیگر را شناخته‌اند، بقیه هم حرفهای نامربوط می‌زنند! مردم شعارهایشان را هم از اعلامیه‌های امام می‌گرفتند. ‏

‏در این جا باید این مطلب را تذکر دهم که امام خیلی سریع می‌نویسند. مثلاً در ظرف یک ربع، یک صفحه بزرگ. واقعاً مشکل است. آخر امام است و روی هر جمله‌شان حساب می‌شود. و می‌بینند که در نوشتن دارای سبک خاصی هستند. با اینکه وقتی که قرار شد دربارۀ موضوعی موضعی گرفته شود رسم است که دستیاران مطالبی را تهیه می‌کنند و برای رئیس جمهور و یا شخصیتی می‌خوانند و آنها هم نظرات خودشان را می‌گویند و پس از حک و اصلاح امضا می‌کنند. ولی امام، تمامی اعلامیه‌هایشان را ‏


‏ خودشان نوشته‌اند و می‌نویسند. یک اعلامیه نیست، مگر اینکه امام تمامی آن را نوشته باشند. ما فقط گزارشها را به امام می‌رساندیم و هم اکنون هم می‌رسانیم و باقی با امام بود و هست. ‏

‏شیرین است که با تمام این اوصاف، بعضیها با کمال بیشرمی مدعی شدند که ما اعلامیه‌ها را می‌نویسیم! اصلاً ما به امام گفتیم تا حکومت اسلامی را در نجف تدریس کنند! ما گفتیم با شاه مبارزه کن! و اینچنین هم مبارزه کن! ما و ما و ما ! و من اینجا صریحاً اعلام می‌کنم: ‏

‏1_ امام خود تصمیم به هجرت گرفتند و هیچ کس حتی به اندازۀ سرسوزنی در رفتن امام به پاریس دخالتی نداشت، فقط من پاریس را در آن شب عنوان نمودم که امام پذیرفتند. ‏

‏2- تمام اعلامیه‌هایشان را خودشان می‌نوشتند و می‌نویسند و امام حاضرند و ناظر. اگر غیر از این بود و هست تکذیب بفرمایند و اگر کسی مدعی است که امام را به پاریس آورده است و یا برده است و یا کلمه‌ای برای امام نوشته است دروغ محض است و من خواهش می‌کنم که در این صورت مطلب را آفتابی کند، چرا که در غیر این صورت بعداً ادعایی پذیرفته نیست و اما من چرا روی این دو نکته تکیه کردم با این که از عهده این نوشتار که داستان هجرت امام امت است خارج می‌باشد زیرا تاریخ ما و مسیر تاریخی انقلابها و انقلاب ما در نتیجه نظام جمهوری اسلامی ما از مسیر اصلی و اصیل خود منحرف می‌شود و دیری نمی‌پاید که حرکت اصیل و مردمی و خدایی امام به یک حرکت سیاسی مترشح از غرب و شرق و یا این گروه مبدل می‌گردد. چنانکه گفته شد و چه بی‌پروا و تقوا گفته شد که در تمام حرکات و سفرها این ما بودیم که در کنار امام بودیم! دوستان خرده نگیرند که کسی در ذهنش هم چنین چیزهایی آن هم نسبت به امام نمی‌آید و تو چرا عنوان کردی! برادران و خواهران عزیز تا امام هست که خدا او را تا انقلاب مهدی زنده نگه دارد، باید ‏


‏ روشن شود که: ‏

‏1 _ هیچ کس از هجرت امام بجز من و تنی چند از دوستان معمم نجف خبری نداشت. ‏

‏2_ امام خود تصمیم به هجرت به فرانسه را گرفتند و این حرکت به هیچ کس و هیچ یک از گروههای سیاسی چه داخل و چه ایرانیان خارج مربوط نیست. ‏

‏فردا ادعا نشود که ما آمدیم تا امام را راهی پاریس کنیم و یا به ما از ایران گفته شد تا به امام بگوییم در فرانسه بهتر می‌شود مبارزه کرد و از این قبیل لاطائلاتی که اگر با بودن امام روشنش نکنیم فردا از بزرگترین انحرافات اساسی این انقلاب و نهضت به شمار خواهد رفت! پس از دو روز توقف به دهاتی در هفت فرسنگی پاریس رفتیم «نوفل لوشاتو». آنجا منزل آقای عسگری بود، ایشان به ما خیلی محبت کرد. منزلی در پاریس گرفته شد تا هر کس بخواهد به نوفل لوشاتو بیاید از آنجا راهنمایی شود و یا با مینی‌بوسی که در آنجا بود و روزی یکی دو بار رفت و آمد می‌کرد به دیدار امام بیاید. دو سه ماه پرخاطره‌ای بود. نمی‌شود نوشت،   زیاد می‌شود. شاه رفت و امام تصمیم گرفتند تا به ایران بیایند. در ایران تقریباً همه مخالف این سفر بودند، یعنی می‌ترسیدند و می‌گفتند زود است و حق هم داشتند بترسند. انقلاب بود و امام. اگر خدای ناکرده طوری می‌شد چه می‌شد! تلفن پشت تلفن که داستان را به امام بگو. من هم می‌گفتم. اما امام تصمیمشان را گرفته بودند و خبر دارید که در ایران چه گذشت. فرودگاه‌ها را بستند، فایده‌ای نکرد، زیرا می‌دانستند که اگر امام بیایند کارشان تمام است، هواپیمایی اجاره شد. بنا شد هر کسی پول خودش را بدهد. لذا امام کرایه خودشان و من را دادند. پلیس فرانسه برای حفظ امام از منزل تا فرودگاه تدابیر امنیتی دیده بود. همراه ما صد و پنجاه نفر خبرنگار بود و ما تقریباً دویست نفر. رسیدیم به تهران و بعد بهشت زهرا. ‏

‏امام را بعد از صحبت در مهرآباد نمی‌گذاشتند به بهشت زهرا بروند، می‌گفتند ‏


‏ خطرناک است. آیت‌الله منتظری و مرحوم آیت‌الله طالقانی از امام خواستند تا یکسره به منزل بروند. مرحوم دکتر بهشتی هم با رفتن امام موافق نبود. وقتی خوب حرفهایشان را زدند، امام رو کردند به من و گفتند ماشین کجاست؟ من قول داده‌ام به بهشت زهرا بروم و رفتیم، امام بعد از صحبت نزدیک بود در اثر فشار جمعیت له شوند. حالشان به هم خورد، ولی بحمدالله به خیر گذشت. این مختصری است از خاطرات زیادی که در این رابطه دارم خیلی مختصر نوشتم. ‏

‏همزمان با تصمیم امام خمینی به هجرت از عراق و ادامۀ رهبری نهضت تا سرنگونی نظام سلطنتی، رژیم شاه با هماهنگی مقامات امریکا درصدد برمی‌آیند تا تجربه‌های بظاهر موفق سرکوبی قیام 15 خرداد 42 و دستگیری امام و حوادث 13 آبان را تکرار کنند. در این بخش با استناد به اسناد مندرج در پروندۀ امام خمینی که از سوی ساواک در بیش از پنجاه جلد تنظیم گردیده است، به گوشه‌ای از این اقدامات می‌پردازیم: ‏

‏هراس بیش از حدّ رژیم شاه از مبارزات امام خمینی(س) و بازگشت امام به ایران در گزارش سرّی سازمان اطلاعات و امنیت _ که صرفاً برای ملاحظۀ محمدرضاشاه، تهیه و تنظیم شده بود _ چنین آمده است: ‏

‏«اطلاع رسیده حاکی است که به دنبال مضیقه‌هایی که از طرف دولت عراق، اخیراً در مورد روح‌الله خمینی(س) ایجاد گردیده، مشارالیه اعلام کرده که تصمیم دارد کشور مزبور را ترک نماید. دربارۀ محل اقامت بعدی او گفته شده که وی قصد دارد کشور مزبور را ترک نماید. دربارۀ محل اقامت بعدی او گفته شده که وی قصد دارد فعلاً به کویت برود و از آنجا احتمالاً به سوریه یا ترکیه عزیمت خواهد نمود. ‏

‏آنچه که مسلم است دولت عراق با ایجاد محدودیت برای (امام) خمینی(س)، عملاً در وضعیتی قرار گرفته که نمی‌تواند در آینده نسبت به وی، روش معاشات در پیش بگیرد و لذا برای رهایی از بن‌بست کنونی، خروج (امام) خمینی(س) را از این کشور استقبال می‌کند. (امام) خمینی(س) هم که به جهت محدودیتهای مذکور، قادر به ادامۀ فعالیت و تحریکات علیه ایران نیست، ترجیح می‌دهد که از عراق خارج شود. بنابراین خارج شدن وی، از کشور مورد بحث، امری است که قریباً واقع می‌شود. اما نکتۀ اساسی در این مورد، آن است که این شخص، بعد از خروج از عراق به کجا خواهد رفت.» ‏

‏احتمالات و امکانات در این زمینه، متعدد است و موارد قوی قابل پیش‌بینی به شرح زیر می‌باشد: ‏

‏1- با توجه به اینکه در یک سال اخیر، تبلیغات زیادی به نفع وی در ایران صورت گرفته و برای او، این اعتقاد حاصل شده که در داخل ایران،  طرفداران زیادی دارد. ‏


‏احتمال دارد که ناگهان تصمیم بگیرد همراه با اطرافیان خود به ایران بیاید. او در این مورد، بر این باور تکیه دارد که وجود طرفداران زیاد او در ایران، پشتوانه‌ای برای فعالیت آزادانۀ او، در جهت تعقیب هدفهایش در داخل کشور خواهد بود. ‏

‏2- به کشور سوریه برود، حکومت علوی سوریه که در رأس آن، حافظ اسد قرار دارد از جهت دشمنی با حکومت عراق و قرابت مذهبی و همچنین نشان دادن چهرۀ رادیکالیستی، احتمالاً در پذیرش (امام) خمینی درنگ نخواهد کرد. اگرچه ممکن است در صورت اقامت (امام) خمینی(س) در سوریه، امکانات وسیع گذشته برای فعالیت را که در عراق داشته، فاقد باشد، مع هذا در صورت سکونت در سوریه، با استفاده از عوامل متعددی که به لبنان تردد دارند و نیز با برخورداری از امکانات سازمانهای فلسطینی، فعالیتهای پیشین را ادامه خواهد داد. ‏

‏3- ترکیه را برای اقامت انتخاب کند. در این صورت هم، اگرچه این شانس که مقامات دولت ترکیه، مساعدتهایی نسبت به او بنمایند وجود ندارد. مع هذا شرایط سیاسی و اجتماعی ترکیه، سهولتهای فراوانی را برای فعالیتهای ضدایرانی در اختیار مشارالیه قرار می‌دهد. به علاوه امکان اینکه گروههای ناسیونالیست ایرانی که رویه و تحریکات (امام) خمینی(س) را به زیان مصالح ملی می‌دانند او را ترور کنند، بیشتر از سوریه می‌باشد. ‏

‏4- با رفتن به کویت، در این کشور بماند. احتمال در این مورد، ضعیف است، زیرا نه از لحاظ مذهبی و نه از لحاظ سیاسی، شرایط متعددی برای (امام) خمینی(س) با داشتن هدفهای سیاسی معین وجود ندارد. ‏

‏5- عزیمت (امام) خمینی(س) به کشورهای دیگر مسلمان از جمله پاکستان، یمن شمالی، عربستان، لیبی، الجزایر و مصر بسیار ضعیف است. ‏

‏براساس احتمالات بالا، در صورت وقوع هر یک از شقوق مورد اشاره، مسائلی در رابطه با امنیت ملی ایران، قابل پیش‌بینی است. ‏

‏در صورتی که (امام) خمینی(س) تصمیم به مسافرت و اقامت در ایران بگیرد، آزادی او، حتی برای یک روز هم به مصلحت نیست. زیرا این فرصت را به گروههای مخالف و مخرب می‌دهد که گرد او جمع شوند و تشجیع گردند و در عمل، جنگ خانگی به وجود آورند. بنابراین در صورت وقوع چنین امری یعنی ورود (امام) خمینی(س) به ایران موارد زیر می‌تواند دافع وقوع حوادث نامطلوب باشد: ‏

‏1- به مرزهای ورودی کشور، اعم از هوایی و زمینی در تهران، خسروی، خرمشهر، آبادان و شیراز، آماده باش داده شود که در صورت ورود خمینی به داخل کشور، او را متوقف نموده و از تماس او با افراد غیرمسئول، جداً ‏


‏جلوگیری نمایند.‏

‏2- بلافاصله از مرز ورودی به وسیلۀ هواپیما یا هلیکوپتر به یک پادگان نظامی مطمئن در تهران منتقل و تحت مراقبت شدید قرار گیرد. ‏

‏3- از سوی واحدهای نظامی و انتظامی در سرار کشور، به منظور جلوگیری از بروز حوادث نامطلوب و سرکوبی اقدامات اخلالگرانه آماده باش برقرار و پیش‌بینیهای لازم به عمل آید. در صورت بروز آشوبهای پردامنه در هر نقطه، حکومت نظامی برقرار شود و به اخلالگران و عناصر آشوب‌طلب، فرصت بهره‌برداری داده نشود. ‏

‏4- آیات و مراجع مقیم کشور که به استثنای چند نفر معدود از آنها، عموماً در باطن با (امام) خمینی(س)  مخالفند، نسبت به حساسیت موضوع، توجیه شوند تا بر اثر ترس از ایادی وی و یا ملاحظات و محظورات دیگر، دست به اقدامات حساب نشده‌ای نزنند. ‏

‏5- کلیۀ طرفداران و ایادی شناخته شدۀ (امام) خمینی(س)  در نقاط مختلف کشور بلافاصله دستگیر شوند تا مجال انجام تحریکات مضره و ایجاد اغتشاش پیدا نکنند. چنانچه (امام) خمینی(س)، کشور دیگری را غیر از ایران برای اقامت انتخاب کند، اقدامات زیر، ضروری احساس می‌گردد: ‏

‏1- اعلام آماده باش به واحدهای نظامی و انتظامی به منظور جلوگیری از وقوع حوادث اخلالگرانه در داخل کشور و ممانعت از توسعۀ چنین حوادثی. ‏

‏2- از هم اکنون، تدارکات لازم فراهم آید تا با برقراری یک سیستم کنترل و کسب اطلاعات بموقع، بتوان از تصمیمات و ارتباطات بعدی وی اطلاع حاصل نمود. ‏

‏3- از طریق سیاسی، با وزارت امور خارجۀ کشور محل اقامت مشارالیه تماس حاصل و مناسبات کشور شاهنشاهی با کشور میزبان یادآور و نقطه نظرهای ضد ایرانی (امام) خمینی(س) عنوان و اضافه گردد که دادن هر گونه آزادی عمل به ‏


‏این شخص، نتایجی خواهد داشت که در نهایت، روابط حسنۀ دو کشور را مورد کدورت و خدشه قرار خواهد داد. ‏

‏مراتب جهت استحضار خاطر خطیر شاهانه از عرض گذشت». ‏

‏از گزارش باصطلاح «شرفعرضی!» ساواک به شاه، چنین برمی‌آید که رژیم به عناوین مختلف، درصدد به شهادت رساندن حضرت امام خمینی(س) بوده و ساواک، قصد داشته است در صورتی که حضرت امام(س) به ترکیه سفر کند ایشان را ترور کنند و ارتکاب این جنایت را به گردن «گروههای ناسیونالیست ایرانی که رویۀ (امام) خمینی را به زیان مصالح ملی! می‌دانند» بیندازد و بدین وسیله بر موضوع سرپوش بگذارد. ‏

‏***‏

‏هر روز که می‌گذشت بر میزان خشم و نفرت مردم مسلمان ایران از شاه و شه‌پرستان افزوده می‌شد و پیامها و رهنمودهای امام(س) به صورتهای مختلف به دست مردم ایران می‌رسید. محتوای همۀ این پیامها و سخنرانیها بر ضرورت ادامۀ مبارزه با رژیم تا سرنگونی شاه، تأکید داشت و دستگاهها و سازمانهای نظامی و انتظامی و جاسوسی شاه را بیشتر به وحشت می‌انداخت. ‏

‏نامۀ شمارۀ 4384  / 843 مورخ 19  / 7  / 1357 ساواک که به عنوان رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران صادر شده، حاکی از وحشت کامل رژیم از بازگشت امام خمینی(س) به ایران است. متن نامه، چنین است: ‏

‏به: تیمسار ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران ‏

‏از: ساواک ‏

‏درباره: روح‌الله خمینی ‏

‏نظر به اینکه احتمال دارد نامبردۀ بالا از طریق یکی از مرزهای هوایی یا زمینی وارد کشور گردد و در این صورت، خود و همراهانش بایستی بلافاصله و بدون فوت وقت، با هواپیما یا هلیکوپتر نظامی به مرکز اعزام شوند، خواهشمند است دستور فرمایید ‏


‏به فرماندهان پادگانهای نظامی و پایگاههای هوایی و فرمانداریهای نظامی شهرهایی که دارای مرز هوایی و زمینی می‌باشند اعلام نمایند تا در این زمینه، هماهنگی لازم با سازمانهای اطلاعات و امنیت محل معمول دارند. ‏

‏رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور – سپهبد مقدم ‏

‏گیرنده: مدیریت کل ادارۀ سوم بازگشت به شماره 7575  / 312- 9  / 577 جهت اطلاع ‏

‏ ‏

‏دستگیری حضرت امام خمینی(س) پس از ورود به ایران و اعزام ایشان به نقطۀ نامعلومی توسط عمال رژیم، در صدر برنامه‌ها قرار داشت. این تلگرام که به ساواکهای آبادان، شیراز، بوشهر، بندرعباس و زاهدان مخابره شده، مبتنی بر همین موضوع است: ‏

‏«پیرو شماره 7575  / 312- 19  / 7  / 57 به فرموده مقرر است کارمند مسئول در آن سازمان قبل از نشستن پروازهای خارجی در فرودگاه حاضر، و پس از فرود هواپیما بلافاصله به داخل هواپیما مراجعه و به طور غیرمحسوس، مسافرین را چک نموده و چنانچه (امام) خمینی در هواپیما بود، کلیۀ مسافرین را از هواپیما پیاده و نامبرده در هواپیما نگهداری شده و سپس با یک فروند هواپیما یا هلیکوپتر نظامی به مرکز اعزام و چگونگی را در اسرع وقت، تلگرافی اعلام نمایند. ‏

‏7285  / 843 - 15  / 7  / 57 – آصفی. ‏

‏گیرندگان: رضائیه – تبریز – کرمانشاه – مشهد – سازمان. چون امکان دارد سوژه از طریق یکی از مرزهای هوایی یا زمینی به کشور وارد شود، لذا از هم اکنون در مرزهای ورودی آمادگی لازم داشته باشند، تا به محض ورود او، هرگونه ارتباط وی را با افراد غیرمسئول قطع و مراتب را بلافاصله اعلام و سوژه را با هواپیما یا هلیکوپتر نظامی به مرکز اعزام نمایند.» ‏

‏دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی رژیم، گیج و منگ شده بودند. محتوای نامه‌ها و تلگرامهای متبادله بین آنان، نشانۀ همین سردرگمی است. امام خمینی(س) هجرت تاریخی خود از نجف به پاریس را در سیزدهم 16 مهرماه 1357 آغاز کرده بودند، اما چهار روز بعد از این تاریخ، و زمانی که امام با حضورشان در «نوفل لوشاتو» در حومۀ پاریس، چشم جهان را به سوی خود جلب کرده‌اند و صدها گزارشگر و خبرنگار و عکاس از خبرگزاریهای بزرگ دنیا به این شهرک، روی آورده‌اند، رئیس ساواک بندرعباس در تاریخ هفدهم مهرماه 57 از مسئولانش در تهران، کسب تکلیف می‌کند! متن تلگرام «خیلی فوری» و «سری» ساواک بندرعباس به ساواک مرکز چنین است: ‏

‏به: 843 و 312‏


‏از: بندرعباس ‏

‏بازگشت به شمارۀ 7285  / 843 - 15  / 7  / 57 ضمن اجرای مفاد امریۀ معطوفی به منظور انجام اوامر صادره در تاریخ  16  / 7  / 57 شواری هماهنگی اطلاعاتی تشکیل و پیشنهادات زیر، به وسیلۀ اعضا مطرح، مستدعی است مقرر فرمایید در صورت فرود هواپیمای حامل فرد مورد بحث، جهت روشن شدن موضوع، اوامر لازم صادر فرمایند: ‏

‏1- آیا سوژه و وسایل، مورد بازرسی قرار گیرد یا خیر؟ ‏

‏2- آیا به وسیلۀ پرسنل نظامی اسکورت شود یا غیرنظامی و به چه تعداد؟ ‏

‏3- با همراهان چگونه رفتار شود؟‏

‏4- اگر همراهان از پیاده شدن امتناع نمودند، تکلیف چیست؟ ‏

‏5- پایگاه نهم نیروی هوایی شاهنشاهی، آمادگی کامل برای اعزام هواپیما دارد، منتها در مرکز نیز هماهنگی لازم به عمل آید. بهرام‏

‏گیرنده: مدیریت کل سوم 312 بازگشت به شمارۀ فوق جهت استحضار و هر گونه اقدام مقتضی محترماً به استحضار می‌رساند موضوع مربوط به مراجعت احتمالی (امام) خمینی به ایران است. ‏

‏    سیل ایرانیان مقیم خارج، برای دیدار رهبر سازش‌ناپذیر انقلاب از کشورهای گوناگون به سوی پاریس، سرازیر شده و امام خمینی(س) با سخنان، پیامها و مصاحبه‌های کوبنده و تاریخیشان، مسیر مبارزۀ همه جانبۀ مردم از جان گذشته و شهید دادۀ ایران علیه «طاغوت» را مشخص می‌کنند. هنوز هیچگونه بحثی نیز دربارۀ تاریخ بازگشت امام به میهن به میان نیامده است. جعفر شریف امامی در مجلس فرمایشی شورای ملی نعره می‌زند که: «من شریف امامی بیست روز پیش نیستم!» و آنانی که به نام «نمایندگان ملت» گرد آمده‌اند به سخنانش «صحیح است» و «احسنت، احسنت» می‌گویند. اما ساواک شاه، گویا بی‌خبر از همۀ رخدادها، پشت سر هم، دستورالعمل صادر می‌کند و منتظر است که امام، از طریق مرز هوایی یا زمینی وارد کشور شوند و او را دستگیر کنند و با هیلکوپتر یا هواپیمای نظامی به تهران اعزام دارند و بعد هم، ایشان را به یکی از پادگانهای نظامی انتقال دهند و او را به شهادت برسانند و کسی نیز خبردار نشود!! گوش تا گوش، خبردار نشود! اکنون که اسناد ساواک، پیش روی ماست، با مطالعۀ محتوای آنها درمی‌یابیم که چه موجودات ابله و کودنی در این سازمان عریض و طویل، حکمرانی می‌کردند و از مغزهای علیل آنان چه ترهاتی، تراوش می‌کرده است! ‏

‏این صاحبان مغزهای پوسیده و علیل، به این باور رسیده بودند که امام خمینی(س) بی هیچ اندیشه‌ای دربارۀ سرنوشت اسلام و انقلاب و مردمی که به فرمان ایشان، با ‏


‏راهپیماییها، تظاهرات و اعتصابهای خود، پایه‌های تخت شاهنشاهی را به لرزه درآورده‌اند، یکباره وارد ایران خواهد شد و شاه و نوکرانش نیز به امیال پست خود خواهند رسید. به این تلگرام که از «ساواک مرکز» به عنوان ساواکهای آبادان، شیراز، بوشهر، بندرعباس، زاهدان، رضائیه، تبریز، کرمانشاه و مشهد در تاریخ هفدهم مهرماه 1357 مخابره شده است، توجه کنید: ‏

‏«پیرو شماره 7285  / 843-15  / 7  / 57 دستور فرمایید مفاد پیروی در شهرهایی که حکومت نظامی برقرار است با فرماندار نظامی و در سایر شهرها با فرماندۀ پادگان محل مطرح و ضمن هماهنگی قبلاً در مورد تهیه و آمادگی هواپیما یا هلیکوپتر پیش‌بینیهای لازم به عمل آید تا چنانچه سوژۀ (امام خمینی) از طریق مرزهای آن سازمان به کشور وارد گردید در اعزام وی به مرکز، کمترین وقفه‌ای حاصل نگردیده و نامبرده برای مدت طولانی (چند ساعت) در آن منطقه، توقف ننماید 4318  / 843 - 17  / 7  / 57 – آصفی» ‏

‏ثابتی در پاسخ به پرسشهای رئیس ساواک هرمزگان که اگر (امام) خمینی(س) آمدند با ایشان چه کنیم و چه رفتاری داشته باشیم دستورالعمل صادر می‌کند که: ‏

‏به: سازمان اطلاعات و امنیت هرمزگان‏

‏از: مرکز  ‏


‏رمز شود ‏

‏بازگشت به 9541  / 17-17  / 7  / 57 ‏

‏1- لزومی برای بازرسی وسایل سوژه و همراهان وی نیست. ‏

‏2- در صورت لزوم به تعداد لازم، مراقب همراه داشته باشد. ‏

‏3- همراهان سوژه (امام خمینی) ناگزیرند از هواپیما پیاده شوند. ‏

‏4- همراهان نیز به تهران اعزام گردند. ‏

‏5- دستور لازم از طریق ستاد بزرگ به واحدهای هوایی داده شده است.  7876 - 312- 19  / 7  / 57 – ثابتی. ‏

‏دستورالعمل وحشیانۀ ثابتی، تأکید می‌کند که: اگر همراهان امام خمینی(س) حاضر به پیاده شدن از هواپیما نباشند با توسل به جبر و زور، آنها را پیاده کنند و تمام آنان را به تهران اعزام دارند! ‏

‏***‏

‏ماه محرم سال 1357 در پیش است. محرم ماهی که امام خمینی(س) آن را «ماه پیروزی خون بر شمشیر» نامیدند. رژیم شاه دریافته است که این ماه، ماهی سرنوشت‌ساز برای انقلاب اسلامی است و خون «یاران خمینی» در تاسوعا و عاشورای حسینی به جوش خواهد آمد و کاری خواهند کرد که ستونهای کاخ ستم فرعون زمانه را خواهد لرزاند. ساواک شاه، نیز با تمام بلاهت و ناآگاهیهایش، ظاهراً به این نکته، پی‌برده است. به این تلگرام، توجه کنید! ‏

‏به: سازمانهای خوزستان، کرمانشاهان، فارس و هرمزگان ‏

‏از: مرکز... رمز شود! ‏

‏پیرو 7575  / 312 - 9  / 7  / 1357 نظر به اینکه امکان دارد خمینی در ماههای محرم و صفر از طریق یکی از مرزهای هوایی یا زمینی به کشور وارد شود، از هم اکنون در مرزهای ورودی آمادگی لازم داشته باشند تا به محض ورود هرگونه ارتباط، او را بدواً با افراد غیرمسئول قطع نموده و مراتب را بلافاصله اعلام و یاد شده را در اولین فرصت با هواپیما یا هلیکوپتر نظامی به تهران اعزام ‏


‏دارند. طباطبایی – 9  / 9  / 57. ‏

‏گیرنده: مدیریت کل ادارۀ هشتم (800) جهت استحضار و هرگونه اقدام لازم از نقطه نظر کنترل هوایی مهرآباد، پیرو شمارۀ فوق. ‏

‏سپهبد مقدم، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) هم بیکار نمی‌نشیند. او نیز از فرارسیدن ماههای محرم و صفر، احساس خطر می‌کند و دست به دامان همپالکیهایش در ارتش، شهربانی و ژاندارمری می‌شود. نامۀ زیر، بیانگر هراس رئیس سازمانی است که تا چندی پیش، نامش مو را به تن راست می‌کرد. متن نامه، چنین است: ‏

‏به: تیمسار ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران ‏

‏از: ساواک – خیلی فوری ‏

‏درباره: روح‌الله الخمینی ‏

‏«پیرو 4384  / 843 - 19  / 7  / 57 نظر به اینکه امکان دارد خمینی در ماههای محرم و صفر، از طریق یکی از مرزهای هوایی یا زمینی به کشور وارد شود، خواهشمند است دستور فرمایید به فرماندهان نظامی کلیۀ شهرستانهایی که مرزهای هوایی و زمینی و دریایی دارند هشدار داده شود از هم اکنون در مرزهای ورودی آمادگی لازم داشته باشند تا به محض ورود یاد شده، هرگونه ارتباط او را بدواً با افراد غیرمسئول قطع نموده و یا همکاری با سازمان اطلاعات و امنیت محل، وی را در اولین فرصت با هواپیما یا هلیکوپتر نظامی به تهران اعزام دارند. ‏

‏رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور – سپهبد مقدم ‏

‏گیرندگان: 1- تیمسار ریاست شهربانی کشور شاهنشاهی جهت اطلاع و اقدام لازم. ‏

‏2- تیمسار فرماندهی ژاندارمری کشور شاهنشاهی جهت اطلاع و اقدام لازم. ‏

‏دو ماه از اقامت امام خمینی در «نوفل لوشاتو» گذشته است. اکثر تحلیلگران و همۀ جهانیان به این نتیجه رسیده‌اند که: «شاه رفتنی است» و بسیاری از سردمداران و دولتمردان و چپاولگران، فرار را برقرار ترجیح داده و با خروج سرمایه‌های کلانشان، از کشور گریخته‌اند. اما طراحان سازمان سیا و عواملشان در ساواک ایران امیدوارند که آب رفته به جوی باز می‌گردد. ‏

‏ارتشبد حسین فردوست نزدیکترین ندیم شاه و مهرۀ انگلیس و امریکا در دربار، می‌نویسد: ‏

‏«ساواک تعداد طلاب و روحانیون کشور را حدود 350 هزار نفر تخمین می‌زد.  حتی [سرهنگ] بدیعی، رئیس ساواک قم نیز معترف بود که در این جمعیت قابل توجه، فقط یک نفر نفوذ واقعی دارد و آن آیت‌الله خمینی است...».‏

‏«... همه چیز بر وفق مراد بود و اگر کدورتی هم [بین محمدرضاشاه و جیمی کارتر] وجود داشت، رفع شد. ولی هنوز خاطرۀ نطق ‏


‏شیرین کارتر در نیاوران از یاد نرفته بود که تظاهرات، علیه توهینی که در یک مقالۀ روزنامۀ اطلاعات به امام خمینی(س) شده بود در قم آغاز شد، (19 دی 1356) و این تظاهرات ادامه یافت و روز به روز، جو سیاسی مملکت متزلزلتر و بی‌اثباتتر گردید. ولی هنوز مسئله جدی گرفته نمی‌شد... در پانزدهم خرداد 1342، هم محمدرضا، هم امریکا، هم انگلیس و هم دستگاه اطلاعاتی و امنیتی کشور غافلگیر شدند. در بحران سال 1357نیز دقیقاً چنین بود...»‏

‏ساواک همچنان در حال و هواﻯ سالهاﻯ 1342 و 43 به سر می‌برد و پیرو امریه‌های قبلی دستورالعمل صادر می‌کند که: ‏

‏به: مدیریت کل ادارۀ سوم   / 312‏

‏از: ادارۀ کل هشتم   / 843‏

‏بازگشت به 10077  / 312 - 9  / 9  / 57 مفاد معطوفی جهت انجام مراقبت و اقدامات لازم به بخش مستقل فرودگاه مهرآباد اعلام گردید. ضمناً استانهای مشروحۀ زیر نیز دارای مرز بین‌المللی می‌باشند که امکان دارد سوژه [امام خمینی(س)] از طریق آنها به کشور وارد شود. ‏

‏لذا انعکاس خبر، به سازمانهای مزبور ضروری می‌باشد. سرپرست ادارۀ کل هشتم – آصفی - امضاء. ‏

‏آذربایجان شرقی – آذربایجان غربی – خراسان – سیستان و بلوچستان – بوشهر. ‏

‏شاه، جعفر شریف امامی را به جای جمشید آموزگار به نخست‌وزیری برگزید که او بتواند گرهی از مشکلاتش بگشاید، اما نه تنها چنین نشد، بلکه هرچه گذشت، اوضاع به زیان شاه و به سود یاران و طرفداران امام خمینی(س) به پیش می‌رفت. ‏

‏ویلیام سولیوان، آخرین سفیر امریکا در ایران، شریف امامی را اینگونه توصیف می‌کند: ‏

‏«شریف امامی که از نظر ظاهری، مردی سمین با سری طاس بود رفتاری سنگین و تا حدی غرورآمیز داشت، اما از نظر من، در ‏


‏پس این ظاهر سنگین، هیچ عمقی وجود نداشت و من او را فاقد توانایی و قابلیت و تیزهوشی لازم برای حل مشکلات شاه در آن روزهای بحرانی می‌دانستم...» ‏

‏سولیوان، فشار دولت ایران به دولت عراق برای اخراج حضرت امام خمینی(س) در زمان صدارت شریف امامی را بزرگترین اشتباه او می‌داند و در صفحۀ 117 کتابش «مأموریت در ایران» در این زمینه، چنین می‌نویسد: ‏

‏«... شریف امامی سپس مرتکب اشتباهی شد که بیشتر از اقدامات دیگر، توأم با عدم واقع‌بینی و اشتباه محاسبه بود. او فکر کرد که چون وجود آیت‌الله خمینی در شهر مذهبی نجف در خاک عراق، خاری در چشم شاه است، اگر بتواند وی را از این شهر دور کند ضربۀ مؤثری به مخالفان داخلی وارد خواهد آمد. اتفاقاً زمینۀ این کار هم فراهم بود و دولت عراق که نه فقط از فعالیتهای آیت‌الله خمینی در ایران، بلکه از مشکلاتی که احتمال داشت بر اثر فعالیتهای او، بین شیعیان عراق برای خود دولت عراق به وجود بیاید نگران بود، خود مترصد فرصتی بود تا از ادامۀ فعالیت آیت‌الله در عراق جلوگیری به عمل آورد. شریف امامی چنین استدلال می‌کرد که چون آیت‌الله خمینی از طریق زائران ایرانی که به نجف می‌روند با مخالفان داخلی تماس برقرار کرده و از طریق همین زائران، نوار سخنرانیهای خود را به ایران می‌فرستد، در صورت اخراج از عراق قادر به ادامۀ تماس با مخالفان نخواهد بود. ‏

‏هنگامی که این نقشه عملی شد و آیت‌الله خمینی عازم پاریس گردید، شریف امامی به من و سفیر انگلیس گفت که: خمینی به محض ورود به پاریس، از خاطره‌ها محو و فراموش خواهد شد!...» ‏

‏اما برخلاف تصور رئیس فراماسونها، هجرت امام از نجف به پاریس، نه تنها باعث نشد که ایشان از خاطره‌ها محو و فراموش شوند، بلکه چون کلام و بیان امام، نشأت گرفته از خواست میلیونها ایرانی مسلمان ستمدیده و بلکه فریاد رسای اسلامخواهی امتی به بزرگی امت محمد(ص) بود، هر روز که می‌گذشت توفیق تازه‌ای نصیب انقلاب اسلامی می‌شد و امریکا و شاه و جهان غرب یک گام به عقب می‌نهادند. ‏

‏شریف امامی هم رفت و جای خود را به ژنرال چهار ستارۀ شاه – ارتشبد ازهاری – داد. او نیز با تمام کشت و کشتارها  و اعمال خشونتها کاری از پیش نبرد و سرانجام با «غش و ریسه کردنهای مصلحتی» خود را کنار کشید و به بهانۀ درمان بیماریهایش از کشور گریخت! ‏

‏امریکا درمانده‌تر از همیشه دست به دامان افراد و شخصیتهای باصطلاح وجیه المله ‏


‏شد، اما هیچیک از آنان، زیر بار نرفتند، تا اینکه شاهپور بختیار، از سران جبهه ملی با عنوان «مرغ توفان» پست صدارت شاه را پذیرفت و فرمان نخست‌وزیری را از کسی گرفت که به قول خودش، حدود سی سال به او بد و بیراه گفته بود! ‏

‏سولیوان، در صفحه 166 کتابش از بختیار، این چنین یاد می‌کند: ‏

‏«فردای روزی که بختیار در مقام نخست وزیری مستقر شد برای اولین بار با او ملاقات کردم. در این ملاقات و دیدارهای بعدی، بختیار را بیشتر شبیه یک فرانسوی با آداب و حرکات و رفتار فرانسویان یافتم تا یک ایرانی! او از زبانهای خارجی منحصراً به زبان فرانسه صحبت می‌کرد، لباس دوخت فرانسه به تن داشت و طرز بیان و حرکاتش شبیه یک جنتلمن فرانسوی بود!‏

‏با وجود اینکه از گفتگوهای خود با شاه، این طور استنباط کرده بودم که بختیار بیشتر، نقش یک «محلل» را برای خروج قانونی شاه از کشور، بازی می‌کند، از مذاکرات خود با بختیار در کمال شگفتی به این نتیجه رسیدم که او، خود را چیز دیگری می‌پندارد. او با لحنی پر احساس از نقشه‌هایی که برای دولت خود داشت صحبت می‌کرد و از طرحهای خود برای «ربودن انقلاب» از دست آیت‌الله خمینی سخن می‌گفت! او تصور می‌کرد که با خروج شاه از ایران می‌تواند، رهبری ملت ایران را به دست خود بگیرد. بختیار، قدرت و نفوذ آیت‌الله خمینی را دست کم گرفته بود و در یکی از ملاقاتها به من گفت در نظر دارد برای ملاقات آیت‌الله به پاریس برود و به او پیشنهاد کند که به داشتن مقام مذهبی در خارج از قلمرو قدرت دولت اکتفا کند و کار سیاست و امور دولت را به او واگذار نماید. ‏

‏من سخنان بختیار را در این مورد، با ناباوری گوش کردم و پس از بازگشت به سفارت، گزارش مفصلی دربارۀ گفتگوهای خود با بختیار و عقاید شخصی خود دربارۀ او به واشنگتن مخابره کردم. در آن گزارش ‏


‏نوشتم که: بختیار، به نظر من «دون کیشوتی» بیش نیست و نمی‌داند که پس از بازگشت آیت‌الله خمینی به ایران، سیل انقلاب، او و دولتش را با خود خواهد برد...» ‏

‏محمدرضا که روزی با کبکبه و دبدبه و دعوت از دهها شاه و رئیس‌جمهور از چهار گوشۀ جهان، در خرابه‌های تخت جمشید و در مقابل مقبرۀ پاسارگاد و گور کوروش هخامنشی، خود را «شاه شاهان» می‌نامید و از مردی که حدود دو هزار و پانصد سال پیش، مرده بود می‌خواست که: «آسوده بخوابد، چون او بیدار است!» روز بیست و ششم دی ماه 1356 هجری شمسی با حالی زار و نزار برای رهایی از مجازات و ستمهای سی و هفت ساله‌اش، از کشور گریخت و به دامان امریکا پناه برد و شاهپور بختیار نیز کوچکتر از آن بود که در حلقۀ مهرههای از هم پاشیدۀ امریکا در مقابل توفان سهمگین انقلاب اسلامی کاری از پیش برد. ‏

‏... و بدین‌سان سیر شگفت‌انگیز نهضت امام خمینی(س) که در تاریخ سیزدهم مهرماه 1357 هجری شمسی به هجرت آن حضرت از نجف به پاریس و اقامت 117 روزۀ امام در فرانسه انجامیده بود، به ساعت 9 و 27 دقیقه و 30 ثانیه بامداد روز پنجشنبه دوازدهم بهمن ماه 1357 رسید که چهرۀ ملکوتی امام خمینی(س) به عنوان رهبر موفق عظیمترین انقلاب دینی در عصر حاضر و قرون اخیر، پس از پانزده سال تبعید، بر روی پلکان هواپیما در فرودگاه تهران ظاهر گشت. ‏

‏... و زمانی که امام آمد، دستانش پر از «نور» بود و دامانش پر از «آزادی» و «آزادگی» و زبانی که «حق» بر جای «باطل» نشاند. ولیالی مبارکه عشر که حدیث عشق و خون و آتش بود به فجر رهایی «یوم‌الله» الهی انجامید. سالگشت این نخستین دست آورد ثمرۀ قیام طولانی و پر رنج حماسۀ امام و مردم بر امت اسلام مبارک باد! ‏

‏1‏) کیهان: مورخ دهم بهمن 1360

‎ ‎