در کوی الرسول نجف
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

زمان (شمسی) : 1370

مترجم : آزاد، مهرداد

در کوی الرسول نجف

در کوی الرسول نجف

‏□‏ خاطرات دکتر صاحب حکیم

‏□‏ ترجمه: مهرداد آزاد

‏ پس از گذشت چند روز، وقتی در اتاق معاینه را که به اتاق انتظار متصل است باز کردم تا یکی از بیماران را به اتاق دعوت کنم، همان روحانی را که در ملاقاتهایم با امام همراه من بود مشاهده کردم که در اتاق انتظار نشسته بود. پس از احوالپرسی، از او درباره حال امام جویا شدم. در پاسخ گفت که حالشان خوب است. باز از او سئوال کردم که آیا آمده مرا برای معالجۀ امام ببرد؟ در پاسخ اظهار داشت، وقتی نوبتش برسد در این باره صحبت خواهد کرد. من هم زیاد اصرار و یا تعارف نکردم که خارج از نوبت وارد اتاق معاینه شود، چون می‌دانستم که دوست ندارد حق دیگران را ضایع کند. ‏

‏***‏

‏درِ خانه را گشوده و شیخ وارد منزل شد و سپس به من اشاره کرد و مؤدبانه گفت: بفرمایید من همراه کیف حاوی لوازم جراحی دندانپزشکی خود وارد خانه شدم، در حالی که خاطره ملاقات قبلی‌ام با امام همچنان در ذهنم تجلی می‌کرد. این ملاقات در تابستان سال 1969 صورت گرفته بود. پس از ورود به اتاق خدمت امام سلام کرده و دست راستشان را بوسیدم و در کنار ایشان نشستم. امام روی صندلی کوچکی که در زیر آن پارچه ساده‌ای گسترده شده بود نشسته بودند، در پنجره اتاق یک پنکه (هواکش) وجود داشت که هوای خنک انبار را به درون اتاق انتقال می‌داد. لحظاتی چند به چهرۀ امام خیره شدم، نگاه ایشان ثابت و استوار بود و از قاطعیت و جدیت و آرامش روحی و درونی ایشان خبر می‌داد. همچنین سیمای آرام و مطمئن و بشاش امام بر هیبت و وقار و عظمت ایشان ‏


‏می‌افزود و احترام و ستایش و تعظیم هر شخص بیننده‌ای را به خود جلب می‌کرد. به علاوه، قامت رشید و سلامت عمومی و چهره شاداب و قدرت و توانایی جسمانی امام، سئوالاتی در مورد منبع این همه کرامات و برکات را در اذهان پدید می‌آورد. اما وقتی انسان به پایبندی امام به برنامۀ حرکت و پیاده‌روی توجه می‌کرد پاسخی به برخی از سئوالات خود می‌یافت. ‏

‏امام در مدت اقامت خود در نجف که پانزده سال به طول کشید هیچ خانه‌ای نخرید چون می‌خواست که همیشه در ارتباط نزدیک با مسائل نهضت باشد و نشان دهد که اقامت و حضورشان در اینجا موقتی است تا در اذهان طرفدارانشان آرمان و هدف و ایدۀ خود را زنده نگه دارند. بر این اساس خانۀ یکی از اهالی نجف را که به آل شربه معروف بود اجاره کرده بود. علت انتخاب این خانه از سوی امام، نزدیکی آن به حرم مطهر بود. ایشان هر شب حدود ساعت نه به قصد زیارت مرقد جسد بزرگوارشان حضرت علی(ع) از خانه خارج می‌شدند و از این جهت، به دقت و نظم در وقت معروف شده بودند، به طوری که مغازه‌داران و کسبه خیابان الرسول(ص) که امام هر روز از آنجا می‌گذشتند، زمان عبور امام را می‌دانستند. در این باره یکی از دوستان تعریف می‌کرد که در یکی از شبها، در جلوی یکی از حجره‌های بزازی دوستانش نشسته و مشغول صحبت با او بود، ناگاه از او ساعت و وقت را جویا شد، او به ساعت خود نگاه کرد و گفت ساعت فلان است. اما سؤال کننده به او گفت که ساعتش اشتباه است. او استدلال کرد که آقای خمینی(ره) الان از مقابل مغازه به سمت صحن مطهر عبور کردند و ایشان هر شب دقیقاً در همین موقع از اینجا می‌گذرند. وقتی صاحب مغازه از همسایۀ خود ساعت را پرسید متوجه شد که کلام دوستش صحیح بوده است. ‏

‏ ‏

● نگاهی به بیت امام در نجف 

‏منزل امام در وسط کوچه‌ای تنگ و آسفالته قرار داشت که در میان آن جوی آب کوچکی روان بود. از طرفی بیت امام همچون سایر خانه‌های قدیمی شهر نجف از دو قسمت تشکیل شده بود. الف: بیرونی و ب: اندرونی. ‏

‏- بیرونی (پذیرایی): که عبارت بود از قسمتی از خانه که برای پذیرایی از میهمانان و مراجعین و طلاب اختصاص یافته بود. ‏

‏- اندرونی: عبارت بود از قسمت ویژه خانواده که شامل اتاق خواب و مطالعه و کتابها بود. ‏

‏اینگونه خانه‌ها دارای دو در است که یکی برای بیرونی و دیگری برای اندرونی تعبیه شده است. در بیرونی معمولاً از صبح تا دو ساعت بعد از نماز مغرب باز بود تا ‏


‏رفت و آمد مراجعه کنندگان به آسانی صورت گیرد. ‏

‏من در طی چند بار که افتخار ملاقات و معالجه امام را به عنوان دندانپزشک، یافته بودم هیچگاه وارد بیرونی نشدم، بلکه معاینه را در قسمت اندرونی انجام می‌دادم. این قسمت، از یک حیاط بدون سایبان تشکیل شده بود که دیوارهای آن با آجر زرد مربع شکل ساخته شده و در لابلای این آجرها برای استحکام بیشتر دیوار، گچ به کار رفته بود. پنجره‌های اتاقها مشرف بر فضای حیاط بود، همچنین پنجرۀ آشپزخانه و پنجره‌های انبار نیز رو به حیاط بود. از این پنجره‌ها هوای خنکی از داخل انبار به بیرون می‌وزید و تا حدودی هوای داغ حیاط را در تابستان تغییر می‌داد. ‏

‏***‏

‏رفت و آمد من به بیت امام جهت معاینه و معالجۀ ایشان به مدت دو سال ادامه داشت و طی این مدت و نیز پس از اینکه امام پس از پانزده سال جهاد و مبارزه، این شهر را ترک کردند، مأموران بعثی مرا برای انجام تحقیقات، به اداره پلیس فرا می‌خواندند و سئوالاتی را در مورد علت رابطه من با امام می‌پرسیدند. همچنین یک بار به سازمان امنیت فرا خوانده شدم و یکی از افسران امنیتی به بازجویی از من دربارۀ سوابق آشنایی‌ام با امام پرداخت. در همان اتاق بازجویی، شخص دیگری که غیر عراقی بود حضور داشت و در تمام مدت بازجویی، ساکت و آرام نشسته بود و تنها از صحبتهای من یادداشت برمی‌داشت. افسر بازجو دربارۀ طبیعت و خلق و خوی و حرکات و اراده و رفتار امام در طی مدت معالجه سئوال می‌کرد. من نیز دربارۀ آرامش و خونسردی امام و قدرت تحمل دردهای شدید و عظمت و قدرت شخصیت ایشان برای او سخن می‌گفتم و به یاد دارم که برخی از سئوالات درباره حالت دستهای امام در هنگام نشستن بود و اینکه آیا ایشان دستهای خود را روی زمین می‌گذاشت یا یکی را روی دیگری می‌نهاد و چگونه آنها را به حرکت در می‌آورد؟ من منظور آنان را از طرح چنین سئوالاتی نمی‌دانستم، تا اینکه پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی دانستم که محور همۀ سئوالات و غرض از دقت در حرکات و سکنات و طرز رفتار امام، انجام یک تحقیق گسترده درباره شخصیت ایشان و شناخت طبیعت و حالات روحی و روانی امام بود، همچنین در اثنای بازجویی بیشترین سئوالی را که می‌پرسیدند و آن را تکرار می‌کردند این بود که آیا به نظر تو (امام) خمینی قادر است شاه را ساقط کند؟‏

‏در حالی که به چهرۀ امام می‌نگریستم راهنماییها و نصایح استاد خود را در زمان تحصیل به یاد آوردم که همیشه می‌گفت: پزشک، هرگاه خود را از نظر شخصیت، کمتر و ضعیفتر از بیمار خود بداند، باید ‏


‏معالجه او را به پزشک دیگری واگذارد. چون بیماری که دارای شخصیت نیرومندتر از پزشک است، در اطاعت و فرمانبری از آن پزشک در شک و تردید خواهد بود، لذا (به عقیده استاد ما) پزشک باید با شخصیت قوی خود، بر روحیه و شخصیت بیمار سیطره و اشراف داشته باشد. ‏

‏در مورد امام نیز من راهنماییهای استادم را به یاد آورده و خود را مصداق پزشکی یافتم که از بیمار خود ضعیفتر است. اما آرامش و طمأنینه‌ای که با مشاهده چهرۀ امام در انسان ایجاد می‌شد و احساس نزدیکی و محبت و دوستی به ایشان، مرا واداشت که معالجه ایشان را به عهده بگیرم. از امام پرسیدم که آیا احساس درد و ناراحتی می‌کنند؟ به آرامی گفتند: که ناراحتی خیلی شدیدی دارند. و در آن لحظه سخن آن شیخ که به مطب آمده بود تا مرا برای معالجه دندانهای امام ببرد به یاد آوردم که گفت درد امام ساده و کم است. از سخن او دانستم که امام درد و ناراحتی خود را به خاطر بی‌فایده دانستن آن به کسی باز نمی‌گویند. گفتم سرور من، آن آقای شیخ به من در مطب اطلاع دادند که ناراحتی شما ساده است و نگذاشتند که زودتر به خدمت شما برسم و اصرار نمودند که پس از پایان معاینۀ تمامی بیماران به خدمت برسم. امام پاسخی ندادند و تنها به من نگاه می‌کردند و گویا که منتظر بودند معاینه را شروع کنم. لذا کار خود را آغاز و دندانهای ایشان را معاینه و بررسی کردم و چنین تشخیص دادم که باید دندانی که درد می‌کند کشیده شود، اما می‌دانستم که کشیدن آن درد شدیدی را در پی خواهد داشت. لذا به امام گفتم که بهترین راه درمان و پیشگیری از درد، استفاده از قرصهای مسکن و آرامبخش است تا پس از کاهش درد، دندان موردنظر بیمار بی‌حس شده و کشیده شود و در حال حاضر تنها بیحس کردن محل، برای کاستن درد حاصل از کشیدن دندان کافی نیست. امام پرسیدند که آیا با کشیدن دندان حالشان بهبود می‌یابد؟ که من نیز پاسخ مثبت دادم. لذا فرمودند: پس کار خود را شروع کنید و درد ناشی از کشیدن دندان هم مهم نیست، اما من در این کار در شک و تردید بودم چون می‌دانستم کشیدن چنین دندانی معمولاً درد بسیار شدیدی را به دنبال دارد. ولی امام مرا واداشتند که به انجام این کار اقدام کنم. در این راستا ما پزشکان معمولاً عادت داریم که به هنگام درمان بیماران و کار بر روی دندانهایشان، از آنها بخواهیم دست و پای خود را حرکت ندهند، اما ابهت و عظمت شخصیت امام و تربیتهای دینی که در مورد احترام به علما آموخته بودم و نیز محیطی که در آن قرار داشتم و زندگی می‌کردم مرا بر آن داشت که چنین توصیه‌ای را به امام نکنم. کار خود را شروع کردم و دندان بیمار امام را کشیدم. اما مسئله‌ای که توجه مرا به خود جلب کرد این بود که در اثنای کشیدن دندان، ‏


‏امام هیچ حرکتی از خود نشان نداد و اظهار درد و ناراحتی هم ننمود. بلکه همچون کوهی استوار نشسته و تنها به چهرۀ من که نشانه‌های خجالت و بیم در آن نمایان بود می‌نگریست. پس از پایان کار وقتی مقداری داروی مسکن برای ایشان تجویز کردم، زیاد سئوال نکردند و برخی توصیه‌های پزشکی نمودم و ایشان چیزی نگفتند و به علامت رضا، سر خود را تکان دادند.‏

‏***‏

‏امام به داشتن نظم در وقت و شایستگی کامل در ادارۀ حوزه و نیز بهره‌گیری از اتفاقات و مناسبتهای مختلف برای تداوم مبارزات خود علیه دشمنان اسلام معروف بودند. در اینجا واقعه‌ای را به یاد دارم که خلاصه آن به شرح زیر است: یک شب هنگامی که امام طبق معمول هر شب برای زیارت مرقد امام علی(ع) از منزل خارج شدند، یکی از عناصر سازمان امنیت به ایشان نزدیک شده و دربارۀ گذرنامه یا برگه اقامت امام سئوال می‌کند. امام از ایشان روی برمی‌تابند و مردم نیز سریعاً گرد امام جمع می‌شوند تا مبادا جسارتی به ایشان بشود. کسبه نیز مغازه‌های خود را رها کرده و برای توبیخ و سرزنش آن فرد مزدور به سوی امام می‌شتابند. امام از ادامۀ مسیر خودداری کرده و به منزل باز می‌گردد و از آنجا که این واقعه در روز چهارشنبه روی داده بود، امام مدتی چهارشنبه‌ها به زیارت مرقد مطهر نمی‌رفتند تا عملاً آن واقعه را در اذهان مردم زنده نگه دارند و نوعی حالت اعتراض و مخالفت با رژیم بعث را در روحیۀ مردم به وجود آورند. وقتی در این حادثه و شیوۀ برخورد امام با آن دقت و تأمل بیشتر می‌کنم درمی‌یابم که شیوه‌ای منحصر به فرد و متعالی و ویژه در مقابله با جباران و طاغوتهای سرکش و متجاوز و همدستان و مزدوران آنها به شمار می‌رود. ‏

‏ ‏

● هیئت فرانسوی در نجف 

‏حادثۀ جالبی را به یاد دارم که نشانگر ‏


‏خوی تروریستی و پلیسی رژیم حاکم عراق است. در یکی از روزها، یک گروه خبرنگاران فرانسوی جهت تهیه یک گزارش خبری مصور دربارۀ امام خمینی(ره) در طی اقامتشان در شهر نجف وارد این شهر شدند و در حالی که شدیداً تحت کنترل ماموران امنیتی عراق قرار داشتند به گشت گذاری در شهر پرداختند و از اماکن مقدسی که احتمالاً امام آنها را زیارت کرده بود فیلم و عکس تهیه کردند. اعضای این هیئت درصدد یافتن خانه مسکونی امام بودند، لذا از ماموران دربارۀ آدرس خانه ایشان پرسیدند. اما آنان اظهار بی‌اطلاعی کردند، در حالی که در تمام شبانه‌روز رفت و آمد امام را تحت نظر داشتند. از این رو خبرنگاران از عابرین و مردم کوچه و بازار دربارۀ محل خانه امام سؤال می‌کردند، اما نگاههای تند و خشن ماموران زودتر از سئوال خبرنگاران توجه عابرین را جلب می‌کرد. و آنان را وامی‌داشت که از پاسخ دادن طفره روند، چرا که می‌دانستند پاسخ دادن به سئوال خبرنگاران یعنی میهمان بعثیها شدن در شکنجه‌گاههای مخوفشان، لذا احدی قادر نبود از بیم ماموران به سئوالات پاسخ گوید. با این حال اعضای گروه می‌دانستند که منزل امام در یک کوچه منشعب از خیابان الرسول(ص) قرار دارد، لذا به سمت این خیابان شلوغ حرکت کردند، اما نمی‌دانستند در کدام کوچه واقع است و هر کسی را که خبرنگاران انتخاب کرده و آدرس منزل را از او جویا می‌شدند مأموران امنیتی به دور از چشمان خبرنگاران آن شخص را مورد بازخواست قرار داده و درباره پاسخی که داده بود پرس و جو می‌کردند تا ترس و رعب و وحشت را بر دل مردم مستولی سازند و به این ترتیب گروه مزبور در آن روز نتوانست علی‌رغم تلاش بسیار خود، منزل امام را بیابد و از آن گزارش تهیه کند. ‏

‏***‏

‏ ‏

● حکیمانه و آینده‌نگری

‏امام خمینی(ره) به روشن‌‌بینی و تشخیص صحیح حوادث و مسائل و ارتباط دادن رفتار و کردار و گفتار خود به هدف عالی مورد نظر خویش که همان ترغیب و توجیه مردم برای اجرای احکام خداوند بود و نیز تأکید بر حرکت در خط مستقیمی که اعمال و رفتار ایشان را با وظایف مبارزاتی پیوند می‌داد معروف بودند. در این راستا به خاطره‌ای اشاره می‌کنم که دوستم آقای محمد الحکیمی در لندن از قول مرحوم شیخ محمد جواد مغنیه – از علمای لنبان و صاحب تألیفات عدیده - نقل می‌کرد: ‏

‏مرحوم مغنیه در مجلسی که در شهر کیفون جبل عامل لنبان در نزدیکی سوق الغرب با حضور دوستان و علما و اندیشمندان تشکیل شده بود درباره ویژگی امام در تأکید بر اهداف مهم و راستین خود نقل می‌کردند: «در یکی از روزهای سرد زمستان در دهه 60 ‏


‏رهسپار شهر نجف اشرف شدم تا درباره توطئه‌هایی که در جهت بی‌هویت ساختن فرهنگ اصیل اسلامی و بیگانه کردن فرزندان ما به این فرهنگ در منطقه جنوب لبنان در حال شکل‌گیری بود با امام گفتگو و مشورت کنم و می‌دانستم که امام با برخورداری از آگاهی و درک عالی و تشخیص دقیق توطئه‌های دشمنان اسلام، از این مسئله به گرمی و به گونه‌ای مثبت استقبال خواهند کرد. وقتی به بیت ایشان رسیدم و اجازه ملاقات یافتم، وارد اتاق کوچکی شدم که امام در آن نشسته و مشغول بررسی نامه‌های رسیده از نقاط مختلف جهان بودند. در کنار امام نشسته و به طور مفصل دربارۀ توطئه‌های استعمار علیه فرهنگ اسلام در جنوب لبنان و شیوه‌های اجرا و پیاده شدن آنها برای ایشان صحبت کردم و تقاضای رهنمود و توصیه و مساعدت نمودمد، امام- که به دقت به سخنان من گوش می‌دادند – پس از پایان صحبتهایم، در یک جمله کوتاه فرمودند: «بله باید شاه و حکومت او را سرنگون کرد. چون او سر افعی در منطقه است» من از این پاسخ امام در شگفت شدم و با خودم گفتم که شاید امام متوجه منظور من نشده‌اند، لذا دوباره موضوع را مطرح کرده و خواهان ارائه راه حل برای آن شدم، وقتی سخنم به پایان رسید، امام باز رو به من کرده و همان جمله را تکرار کرد. ‏

‏به هنگام تودیع امام، با خود می‌پرسیدم چرا امام از این موضوع به گرمی استقبال نکردند؟‏

‏شیخ مغنیه در ادامه می‌افزاید: پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران، آن سخن امام را به یاد آوردم و به مقصود و محتوا و تأکید امام بر آن پی بردم و دانستم که امام با حرکت در خطی مستقیم، به هدف مهمتری که در میدان مبارزه و پیکار از اولویت خاص برخوردار بود، می‌نگریست و می‌اندیشید. ‏

‏ ‏

● حرکت امام به سوی کویت 

‏همچنان خاطره آن روز در ذهنم زنده و متجلی است، هنگامی که در مطب خود شایعۀ نگران کننده‌ای را که در شهر نجف و در میان تمامی اقشار مردم بسان جرقه‌ای آتشین پیچیده بود، شنیدم. در میان مردم چنین شایع شده بود که امام خمینی قصد ترک شهر نجف و حرکت به سوی کویت را در میان تدابیر امنیتی بعثیها دارند، در این راستا عده زیادی از طلاب علوم دینی به مشورت و همفکری با یکدیگر پرداختند تا در صورت حرکت نابخردانه مأموران بعثی، سریعاً وارد عمل شده و اقدامات مقتضی را انجام دهند، اما با شنیدن خبر رسیدن امام و هیئت همراه به مرز کویت، این نگرانیها و تشویشها کاهش یافت. این واقعه در تاریخ 15 اکتبر 1978 روی داد. ‏

‎ ‎