صد بحر آتشین
زنده یاد
استاد مهرداد اوستا
هر شبنمی درین ره صد بحر آتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد
چه مایه دشوار است، سرگذشت زندگی مردی بزرگ را نگاشتن که سالیان دراز میباید بر عظمت نامحدود و فراگیر او بگذرد، تا گوشهای از جلالت بیکرانۀ وی به نگارش درآید؛ و چه دشوارتر، از این سرگذشت حتی به اشارتی گذشتن...
زیرا که این کار نخست ملازمه با تحقیقی دراز دامن و مستند و مستدل پیدا میکند که ممتاز بودن انقلاب او را در قیاس با هر انقلابی دیگر، پس از رسالت پیامبران، به اثبات برساند.
نخست پنجه در افکندن او با حکومتی که استمرار نظام شاهنشاهیاش را، دو ابرقدرت جهان تضمین کرده بودند. نظامی نیرومند، متکی بر ارتشی که با آخرین و مدرنترین اسلحهها و آرایش در دریا، هوا، و زمین مجهز بود. قدرتی؛ نگهبان منافع بزرگترین
قدرت زمان، یعنی امریکا و همپیمانانش در شعاع وسیعی از حوزۀ خلیج فارس تا اقیانوس هند؛ و پیروز آمدن بر آنچنان قدرتی؛ و انقراض سلطنتی که دو هزار و پانصد سال سایۀ شوم و دوزخیاش بر ملتی فرمان رانده بود.
در افتادن با چنان نظامی و آن نیز با سلاح یک آرمان، و اندیشه و ایمان، و با سخن روشنتر با سلاح اسلام ناب، و از میان برداشتن آن قدرت و سلطنت نه چنان خطیر بود که در باور هیچ یک از مفسران سیاسی جهان در گنجیده باشد آن هم برای مدتی کمتر از چند ماه! مهمی بود که پیروز آمدن بر آن بدون تأییدی آسمانی، و ارادهء مجلل مردی آسمانی، امکانناپذیر میبود، تا بدان حد که حتی رئیس دولت موقت، ضمن یکی از سخنانش بر صفحۀ تلویزیون گفت: «البته اشکال عمدۀ این انقلاب، در مدت زمان بسیار کم آن بود!...» بدیهی است که ایشان فراموش کرده بودند که هیچ انقلابی در هیچ دورهای از دوران خود آنگونه که این انقلاب مقدس، توانسته بود چنان در اندک مدت همۀ طبقات و اصناف مردم، از مرد و زن و خرد و کلان را همداستان و پاسخگوی یک فرمان سازد، از عهده برنیامده بود.
نکتۀ دیگری که این برتری را، بر دیگر انقلابها، به گواهی دقیقترین بررسیهای تاریخ استدلالی مسلم میدارد، این است که دست کم پیروزی هر انقلابی از قرن شانزدهم تا عصر انقلاب صنعتی اروپا، معلول علتهایی بوده است؛ که علت نخستین و شاید که علت اصلی آن بحرانهای اقتصادی و مادی و ضعف و ناتوانی حکومت، و هرج و مرج اوضاع جهانی، که جنگهای بزرگ؛ و درگیریهای کمابیش میان دولتها از آن جمله بوده است.
برای مثال انقلاب فرانسه که حکومت لویی شانزدهم، فساد و ضعف سلطنت، اختلاف قدرتطلبان داخلی و گرسنگی و درماندگی ملت، علل کوچک و بزرگ آن بود، و یا انقلاب روسیه، که جنگ جهانی اول، بازگشت شش میلیون سرباز ژندهپوش ـ جملگی روستایی و دهقان ـ، نابودی کشاورزی و قحط و گرسنگی مهیبی که مردم به ناچار حتی مردگان مدفون در گورستانها را میخوردند، و ضعف ارتش روسیۀ تزاری خاصه پس از شکست هولناک در جنگ، موقعیت را برای بالشویکها فراهم آورد.
در کشوری به وسعت و عظمت روسیه، حزب با رهبری لنین، و هواخواهان آنکه هرگز از سی هزار نفر متجاوز نبوده است. از علل مهم دیگر انقلاب، موقعیت سیاسی آن روز جهان، در وهلۀ اول انگلیس به عنوان قدرتی بزرگ است که میخواست حریف را، در درگیریهای داخلی سرگرم بدارد.
نگارندۀ مقاله علل و تفاوت میان انقلاب اسلامی ایران با دیگر انقلابها را به استناد بیش از ده هزار برگ...
روشن ساخته است که علت اصلی این حرکت ممتاز و متعالی همانا نیازی معنوی و ندایی الهی بوده است... و پیروزی آن خلاف هر انقلاب دیگری، پیروزی یک آرمان بوده است.
انسان! از آن روی پس از ذات آفریدگار در سیر به سوی کمال، برترین آفریده است که میتواند به صفات خدایی موصوف باشد و به حکم کتاب حکیم؛ حقیقتی است برتر از ملکوت! همچنان که در سیر به سوی فرودستی از شیطان فروتر آید...
مفاهیم در وی به معنی آزادی، در مفهوم الهی سخن، و لاجرم روان انسانی - الهیاش؛ پیوسته بیزار از اسارت و بردگی است... و سرگذشت حماسی او چه به تمثیل در افسانهها و چه به گواه حقایق مسلم؛ در عرصۀ تاریخ جدالی بیوقفه با طاغوت و بتان و خدایان برساخته (خواه به مفهوم مادی و خواه درونی و معنوی) بوده است؛ به حکم همین حقیقت مسلم است که انسان در این عصر؛ بسی بیش از هر عصری در سلسلهء ناگسستنی اسارت و بتپرستی گرفتار آمده است.
به حکم همین اصل مسلم، انسانی که مصداق این مفهوم، یعنی آزادی نباشد هر چه باشد حتی اگر ملک باشد انسان نخواهد بود!
هیچکس نمیتوانست باور داشته باشد، در شهری که در آن روزگار به روستایی بزرگ بیشتر میمانست، در خانۀ ساده و کوچک اما سعادتمند کودکی چشم به جهان خواهد گشود که میبایست سرنوشت جامعهای را دگرگون سازد.
تقدیر چنین خواسته بود که روزی با دست او یکی از بزرگترین و حماسیترین تحول فکری و اجتماعی در سراسر تاریخ تحقق پذیرد. به راستی چه کسی میتوانست باور داشته باشد که در سیمای معصوم و سعادت بار آن کودک ارادۀ مردی در حال تکوین است که مظهر اشرافیترین خواستههای الهی خواهد بود؟
تحقق خواستی که روزگاری به وقوع بپیوندد که بشر به مفهوم اشرف آفریدگان خداوند، زبون هراسانگیزترین بتان تاریخ، یعنی ماشین خواهد بود.
ماشین و تکنیک، خدایانی که عرصۀ فضا را جولانگاه تاخت و تاز ارادۀ قهار خود ساختهاند.
انسان! نیایشگر خدایانی است که با فکر و دست او ساخته شدهاند، به جای او میاندیشند، تصمیم میگیرند و سرانجام به جای او فرمان میرانند.
بشر! آفریدۀ مسخ شده، بازیچۀ قدرت پدیدۀ خود، بشر اسیری که حتی اسیرتر از اسرای روزگاران ماقبل تاریخ است و بدان مغرور که میپندارد همۀ زنجیرهای اسارت را از دست و پای اندیشه و ارادۀ خویش در گسسته است.
آنگاه دستگاه تبلیغ به یاری همین تکنیک،
تلویزیون، رادیو، سینما و ساختن تصاویر و صحنههایی چنان چشم فریب، که با القای نظریههای دروغ، از هیچ همه چیز بسازد و بینندگان را به هزاران ترفند ماشینی به پذیرفتن یکی و آنگاه، هر آنچه او میخواهد وادارد.
جادوی تبلیغ آنچنان آدمی را به روح و اندیشه اسیر خود ساخته است که خود از آن کوچکترین خبری ندارد.
او میبایست نه با نیروی نظامی، بل با نیرویی فراتر از عرصۀ فرمانروایی ماشین، این زنجیرها را از دست و پای جامعه بردارد.
پیامآور، و منادی آزادی گوهر انسانی باشد.
کودک را نامی شگفتانگیز نهادند!
روح ا... !
چرا که زمان وی آغاز دوران اسارت روح بوده است و روح را، سلاحی روحانی و خدایی میباید تا آزاد سازد.
او منادی اسلام ناب محمدی(ص) بود. اسلامی خلاف مسیحیت و یهود، که در تعریف انسان را ارادهای مقهور قدرت میدانند، انسان ارادهای بود پیروز بر قدرت؛ انسانی که در مراحل کمال میتواند بر هر قدرتی پیروز آید.
روح ا... که به اصالت گوهر و تبار از سلالۀ پاکترین و مقدسترین پیامبران و اولیای خداوند بود؛ خلف پاک خاندان رسالت.
لاجرم از همان کودکی در یک خاندان روحانی و عالم دیده به جهان گشوده بود که دل و جانش را نوای دلاویز و آسمانی قرآن حکیم مترنم میداشت.
این استعداد شگرف و ملهم به الهامات آسمانی به حکم برترین معجزات پیامبری، چنان دریافته بود که وحی الهی پیوسته در عرصۀ عالم فوق مادی روح ساری و جاری است. امکان دارد، از میان هزاران هزار گوش برخی به گوش جان، بتوانند آن را بازشنوند. لیکن شنیدن و دریافت آن جان و دلی است، که میباید فضل الهی شامل آن بوده باشد و خواست الهی چنان بود که این دریافت، در توان هوش و اندیشۀ روح ا... باشد.
هم بدین سبب بود که به هنگام شرح آیات کتاب مبین، آثار وجد بارقهی شوقی وصف ناپذیر، سراسر وجود او را فرا میگرفت، تبسمی حیرتانگیز، نشانۀ استیلای شگرف الهی و فوق طبیعی ناشناختهای از برق نگاه و سیمای او لایح بود. آن چنان که گفتی روان او در عالمی بیرون از این عالم، گرم عرصهپیمایی است و فراسوی کانون نگاهی دوخته بر عالمی مجرد از عالم مادی.
انسانی که روی سخنش با جمع بود، جمع؟ نه که با جامعهی بشری با مردم آینده با آیندهی بشر در اقطار عالم، گفتگو داشت.
حضور بی چون و چند خداوند را احساس میکرد، او بود که با وی سخن میگفت، هم
از این روی در بیان آیات الهی، چنین میگفت: «هر کلمهای از کلمات این آیات و کلام، تا بینهایت جلوه دارد معانی بینهایت آیات کریمۀ قرآن!»
در آن حالت که با پروازی بلند در لایتناهی بود، لرزه بر وجود نیوشنده در میافکند، نیوشندهای در عین حال گوینده!
هر شبنمی درین راه صد بحر آتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد
در آن حال ناگفتنی، در هوایی و نسیمی دم میزد که هزاران هزار سال آن سوتر از عالم مادی بود.
تنفس در نسیمی ملکوتی، خدایی، روان او در مسیر روایحی آنچنان رحمانی در پرواز بود، که نه کس را بدان راه بود و نه او را از خرد خبر.
روزی که از «سماوات» سخن به میان آورد، چنین گفت: سخن از سماوات، یعنی مراتب و مراحلی فوق عالم مادی؛ عالمی که جز با چشم معنی، آن را با هیچ چشم و وسیلۀ مادی، نتوان دید. ورنه این ستارگان و کهکشانها جملگی منظومههایی از ثوابت و سیارگانی هستند، که ستارۀ خاکی زمین ما نیز یکی از آنهمه نقاط درخشان است.
«سماواتی» را که قرآن کریم از آن سخن به میان میآورد، بیرون از عالم مادی است؛ مجرد از هر چه که بدان اطلاق ماده توان کرد. در توصیف «سموات سبع» گفته شد که پیروزی او، برترین پیروزی و آسمانیترین پیروزی یک «آرمان بود» در حالی که پس از پیروزی انقلاب مقدس پیامبران، که برترین و خاتم آنان پیامبر اسلام بود، هیچ انقلابی، بیان پیروزی یک آرمان نبوده است، آرمانی و اعتقادی که در دلها و وجدانها جایگاه آن باشد.
آنجا که از دسترس دوربینهای کیهانی، بیرون است. آنجا که دست هیچ نیرویی ماشینی، و هیچ ترفند و جادویی به دامان آن نخواهد رسید... دور از دسترس، تا بینهایت.
بیتردید به قول عین القضات مؤمن که یکی از اسامی خداوند است! بیان این امنیت لایتناهی در وجود آدمی است.
دیدن روی ترا دیدۀ جانبین باید
این نه در مرتبۀ چشم جهانبین من است
و آن آرمان مقدس، که بنا به گفتۀ دلاویز او در این ترکیب زیبا «اسلام ناب محمدی(ص)»، فریادی بود فراگوش وجدان بشر، اسیر در چنبر اسارتی چنان جانگداز.
تو را از کنگرۀ عرش میزنند صفیر
ندانمت که درین دامگه چه افتادهست
برتری نهضت مقدس او، زدودن غبار ابهام از همان آرمان مقدس «اسلام ناب محمدی» بوده است و پیروزی آرمانی اینچنین، خلاف هر انقلابی دیگر که از جانب غرب، پس از انقلاب صنعتی، از آغاز قرون معاصر، یعنی انقلاب کبیر فرانسه، که علل آن به اشارتی نگاشته آمد. حال اگر به انقلاب اکتبر که مدعی تحقق یک «آرمان مادی» بود نگاهی افکنیم! که براساس «مانیفست کمونیزم» یا «انترناسیونالیزم»... متکی بود! به حکم همین «انترناسیونالیزم» یعنی انقلاب جهانی کارگری!
براساس همان مانیفست با اعلامیۀ کمونیزم؛ که یکی از دو دکترین یا رسالههای (1) دو یهودی آلمانی تبار انگلیس، یکی کارل مارکس، و دیگری فردریک انگلس «میباید همۀ کارگران و زحمتکشان جهان در یک روز معین علیه حکومتها در همۀ این کشورها انقلاب کنند که بنا به نظریه آن دو، رهبری این کارگران را، دو کشور صنعتی انگلیس و کارگران آلمان آن زمان به عهده داشته باشند.»
این دو ایده آلیست مادیاندیش تصور نمیکردند که روزی ایالات متحده امریکا؛ قدرت برتر صنعت را در دست خواهد گرفت، زیرا آن مانیفست نمیتوانست از قرن نوزدهم که واقعیت زمانی داشت، نظری به نیمۀ دوم قرن بیستم بیفکند.
که با در نظر گرفتن کشورهای صنعتی اروپا، پس از انگلیس، آلمان و فرانسه؛ کشورهای اسکاندیناوی (دانمارک، سوئد و نروژ)، بلژیک، هلند، اتریش، ایتالیا، سوئیس، چک اسلواکی، یوگسلاوی، لهستان، آلبانی، اسپانیا، پرتقال و... به مفهوم صنعتی ـ کارگری از روسیۀ تزاری پیش بودند، چرا که روسیۀ آن زمان با داشتن زمینهای وسیع کشاورزی که تقریباً سراسر اروپای شرقی را از یکسو، و سراسر آسیای شمالی و قفقاز، ارمنستان، و بیشتر فلات پامیر را، و خراسان شمالی یعنی سرزمینی، تا آن سوی جیحون را، از سوی دیگر در دست داشت و از هرج و مرج و ناتوانی حکومت ایران سوءاستفاده کرده و با هزار افسوس، زادگاه بوعلی سینا، رودکی و خاستگاه زبان و ادب و فرهنگ فارسی دری را به تاراج برده بود. باری، به هر حال روسیه تزاری با مساعدت آب فراوان رودخانههای ولگا، و دن و خاک مزروعی سیاه «چرنیزیوم» که بهترین خاکهای زراعی بود، بیشتر و بهترین گندم و جو و جوی سیاه را در مقام اول به دست داشت. اصولاً «روس – روستیک» روستایی، چنانکه گفته آمد حتی باز این آن زمان نیز در صنعت قابل
قیاس نبود.
لاجرم در نظریۀ آن دو «ایرویولک» نظریه پرداز، روسیه جزء آخرین کشورهایی بود که میبایست به انقلاب درپیوندد و دیده شد که همین نظریۀ مارکسیزم را، لنین و حزب کوچک او با استفاده از فقر موجود، و نابودی کشاورزی، قحطی و گرسنگی تا بدان حد مهیب بود که ایران آن زمان، به گرسنگان و قحطیزدگان آن کشور، گندم، جو، برنج و گوشت برای یاری به طور بلاعوض ارسال میکرد؛ به وعدۀ نان نه به وعدۀ آرمان، حتی اگر صددرصد مادی باشد، حکومت را به دست بلشویک داد.
فرخی یزدی شاعر و مدیر روزنامه توفان؛ این بلا را ضمن غزلی بدین گونه به واسطه کمک مردم ایران به نظم درآورده است:
نمود همچو ابولهول رو به ملت روس
بلای قحط و غلا برمثابه کابوس
تا آنجا که اشاره میکند به سواحل رودخانۀ ولگا، که کشاورزان زمینهایشان به سبب نابودی کشاورزی، که جملگی میخواستند کارگر باشند، بر اساس «دیکتاتوری پرولتاریا» یا دیکتاتوری کارگری (اندک مایه دهقانانی را، که از جنگ جهانی اول بیکار و گرسنه، به شهرها و روستاها حملهور میشدند تا از گرسنگی نمیرند) به سوی کارگاهها روانۀ شهرها، خاصه مسکو، و شهرهای بزرگ دیگر سیلوار سرازیر شده بودند.
یکی به ساحل ولگا ببین که نالۀ زار
فشار گرسنگی را چسان کند محسوس
یعنی احساس میکند
کنون که ملت روس است با مجاهد دچار
که تهمتنی است ای سلالۀ سیروس
و همانگونه که میبینیم، ملت روسیه، و انقلابی که به نابودی کشاورزی غنی خود؛ طی سالهای پس از انقلاب 1917 اکتبر بدین روز افتاده بود، بناهماهنگی مردم که به استناد همۀ تاریخهای مستند، هیچ بجز گروهی معدود، آن هم با تحصیلات و مواد اندک، از چیزی با نام آرمان کمونیزم باخبر نبودند... بحران پولی که تا سال 1921 ادامه پیدا کرد بهای یک تخممرغ به ده هزار روبل و بهای یک سیب به همان اندازه رسید.
به ناچار؛ آنچنان نبود که مردی بزرگ یک روز بگوید حکومت جمهوری اسلامی ایران - و همه از این معنی باخبر باشند و در مقام پاسخ بدان عملاً جملگی مسلمانان از هر گروه شیعی و سنت و جماعت در یک اکثریت قریب به اتفاق پاسخ مثبت بدهند.
در حالی که هر انقلابی، در هر کشوری پیش از هر چیز میتواند جنبهای ناسیونالیستی داشته است، مردم روسیه از برای رهایی کشورشان مگر چیزی از این معنی، مقدستر از نان ادراک میکردند؟! و گروهی که چیزی از آن میدانستند در کشوری به عظمت روسیه از سی هزار نفر تجاوز نکردند؛ و آنچه را که بیش از هر چیز
مقدس بود، کارگر بود که هرگز به نظر نیامد که روزی امکان دارد یک دستگاه کامپیوتر، در یک کارخانۀ بزرگ، که کار دویست هزار کارگر را بسیار دقیقتر انجام دهد، به فکر آن صاحبنظران نرسید!...
در این مقامه یا دیباچه، اثبات یک حقانیت تاریخی زیر عنوان: پیروزی امام و تحقق نهضت مقدس او پیروزی یک آرمان بود! آرمانی که با رحلت او، عزم رحیل نکرد، بل همچنان؛ با همۀ بیدادها و انصاف خوارگیهایی که از دشمن در سراسر جهان بر او میرود، زندگی خواهد کرد، که تازه زندگی را آغاز کرده است.
هم بدین سبب بود که: استقبال مردم از وی به هنگام بازگشت پیروزمندش به کشور اسلامی همۀ شعارهایی که پشتاپشت، به پیشواز نگاشته شده بود. قبول و پذیرش آن آرمان مقدس بود که:
نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی!...
جمعیتی که از میلیونها در میگذشت بیسابقهترین پیشواز در سراسر تاریخ و آنگاه که: آن همای عرش پرواز بام ملکوت به پرواز درآمد؛ مشایعتی آنهمه باشکوه داشت؛ آنچنان در سپردن راهی از جماران، تا بهشت زهرا را جمعیت سوگوار و نوحهگر، اشکریزان فرا گرفته بودند، که بارها رادیو و بلندگویان از مردم میخواستند، در آن گرما و تابش خورشید بیش و بیشتر نشوند و راه آمد و شد را مسدود نسازند؛ آرمان مقدس پس از رحلت رهبر، همچون امانتی اسلامی به فرزند خلف خود آیت ا... سیدعلی خامنهای، رهبری را به اتفاق آرای علمای بزرگ و فقهای نگهبان، مجلس شورای اسلامی؛ و فریاد فراگیر همگانی در ایران و بیرون از مرزهای جغرافیایی ایران، هر جا گروه مسلمانی علیه اسارت جایگاه دارد، تأیید کرد.
زملک تا ملکوتش حجاب برگیرند
کسی که خدمت جام جهان نما بکند
هر فرد از آحاد آدمی، در سیطرۀ ادراک و
احساس خود، امکان دارد که در یک روز بنا به اقتضای حساسیت جسمانی و روحی خود، چندین بار عصبی شود، عقیدتی را بپذیرد و عقیدتی دیگر را مردود بشمارد. کینه بورزد، اسیر خشم، یا محبت گردد، لیکن یک ملت، و تغییر جامعۀ آن امری است که نیاز به سالها و عمرها و قرنها دارد.
قرنها میباید بگذرد تا در اثر القای اندیشهای، و یا فکری مسلکی و آرمانی، چنان فراگیر شود، که آن جامعه را متحول سازد!
هر گاه تحول از نوع مادی و نفسانی باشد، در مدتی کمتر از ده سال میتواند ملتی را به سوی انحراف، انحطاط و فحشا بکشاند، تنها در این میان آن گروه اندکند که استوارتر از هر چه، که بیندیشی؛ در مقابله با ناکامیها و مصایب، و فجایعی که بر آنان بتازد، بیشتر آبدیده خواهند بود.
اندر بلای سخت پدید آید
فضل و بزرگمردی و سالاری
این گروه، آن افراد تنهایند، که چنان زندگی میکنند، و لرز آن دارند که اگر ذلتی و لغزشی پیش آید فرشته با دست دعا نگاهدار آنان خواهد بود.
لیکن اکثریت را پیوسته محرومی و سختیهای زندگی، که در رهگذر آنان است؛
مگر خضری راهنمون آید وگرنه
گزار بر ظلمات است، خضر را می گو
مباد کاتش محرومی آب ما ببرد
این لغزش، حتی مردمان به گوهر و نژاده را تهدید میکند و ای بسا که آتش محرومی آبروها را بر باد داده است.
هرگاه در محکمۀ وجدان و انصاف به داوری بنشینیم، خواهیم دانست که:
متحول ساختن جامعهای، به ناگهان، و تغییر ناگهانی آن در مدتی کمتر از آنکه به شمار درآید کاری است کارستان جامعهای، در تحول از بردگی به آزادگی، میباید امری ناممکن باشد... تغییر جامعه، و آنچه را در اثر القای – بیان یکسر، دل و جانش را بدان خوگر ساخته است. دیگرگونه ساختن: تعریفش ناممکن است؛ تنها میتوان این معنی را احساس کرد!
که یک امت در جان و دل میدید که در اسیتلای شورانگیز تقدیری چنان مقدس و خدایی قرار گرفته است، در استیلای حقیقی بس عظیم، و در عین حال مهیب که مهابتش از حیطۀ توان آنان بیرون است.
تقدیری انسانی – خدایی که میبایست با ایثار همه چیز خود همۀ آن قراردادها، و باورهای تبلیغاتی غرب، که در مدتی افزون بر چهار قرن با هزینههای سرسامآور – بر جامعۀ بشری تحمیل شده است، زیرپا نهاده است.
توطئۀ صهیونی: هنگامی که گوشهای دیگر از تعیین بیهمتای امام و ضرورت نهضت مقدس او را به مطالعه در میآوریم، میبینیم که این نیازی بود که از وجدان جامعۀ بشری
فریاد برمیآورد.
فتنۀ جهانی صهیونیست که از اوایل قرن نوزدهم بر مقدرات جهان فرمان میراند؛ فتنهای که از یکسو اروپا، از دیگر سو امریکا، و سرانجام آسیا و آفریقا را به زیر فرمان خود دارد.
به اشکال و نامهای مختلف، پرستش مادی را، جایگزین اراده معنوی انسان ساخته است؛ که شرح آن نه در یک مجلد، بلکه در مجلدهای مختلف و مستند میباید نگاشته آید و راز سربسته این اسارت مادی گشوده گردد.
نهضت اسلامی، و انسانی او، در تعارض با مکاتب و مسلکهایی زیر نامهای سوسیالیزم، ناسیونال سوسیالیزم، پراگماتیزم، کمونیزم... و مکاتب پیسیک آنالیزم در عالم، که در یک تعریف بیان نابودی ارزشهای انسانی است، آنگاه پدید میآید که او با تحقق انقلاب خود پرده از آنها برگرفت و دانسته آمد که اینهمه بیان استقرار اسارت در مقابله با آزادی، قراردادهایی زیر عنوان قانون علیه عدالت، تکامل به جای کمالجویی زیبایی و هنر، نفی ارزشهای زندگی آدمی، که جملگی ریشه در مسلکی صددرصد مادی و شوم صهیونی داشتند، زشتترین و اسارتبارترین فاجعۀ قرن نوزدهم و بیستم در طول قرون و اعصار.
و انقلاب مقدس او که پرده از سیمای صهیونیزم جهانی فرود افکند... هم بدین معنی بود که:
«موشه دایان» پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران گفت: «این انقلاب و پیروزی آن توفان مهیبی است که بلندترین موج آن ضربۀ مرگباری است که متوجه اسرائیل خواهد بود.»
در حالی که میبایست اعتراف میکرد این موج علیه صهیونیزم جهانی است !
توطئۀ شوم صهیونی، علیه ارزشهای انسان، براساس ترفندی آنچنان شیطانی، در همۀ مظاهر فرهنگی و اعتقادی انسان، به سود غولان جهانخوار، بنا یافت که، همۀ آنچه را که براساس اعتقاد معنوی، و مردمی بنا شده بود، در سقوط انسان به سوی مفاسد و بردگی آن مظاهر در عالم فلسفه، علم، هنر، دگرگون ساخت.
در عرصه تاریخ ترفندهای شیطان و نیرنگهای اسارتبار او، خلاف معتقدات، ایمان و ارزشهای والای انسان بسیار بوده است، لیکن همگی در قیاس با فتنۀ صهیونیاش بسی ناچیز بوده است.
هر گاه چنین بزرگمردی، به رهایی انسان از قیود اسارتبار این ترفند شیطانی گام فراپیش نمینهاد، بیهیچ تردید با شکست اعراب در جنگ شش روزه، و قرارداد ننگین کمپ دیوید، و تسلیم کشورهای خط مقدم جبهه علیه صهیونیزم، نه تنها امپراتوری این
شیطان از نیل تا فرات مسلم شده بود، بلکه بدان معنی بود که لشکریان صهیونی مصر، عربستان، و کشورهای ریز و درشت تا عراق مسخر او میشد، و بدان معنی بود که همگان در سیطرۀ مادی او قرار میگرفتند، چنانکه ایران شاهنشاهی آن زمان هشتاد درصد نفت اسرائیل و شصت درصد اقتصاد او را در ضمانت داشت. هولناکتر از این شکست آرمان بزرگی بود، که اسلام نامیده میشد.
چرا که در همان عصر انقلاب صنعتی در اروپا صهیونیزم بود که تعریف انسان را در مکتب اقتصاد با نام کمونیزم، پدیدهای صددرصد مادی! ارائه داد.
چنانکه میدانیم دو یهودی انگلیسی با نامها کارل مارکس و فردریک انگلس، پیش از انتشار مانیفست کمونیزم، در رسالهای با نام مسألۀ یهود، کار را با نعل وارو زدن، از برای معانی صهیونیزم روشن ساخته بودند.
چنانکه میدانیم در روسیه لنین، کالیفنین و تروتسکی و چند یهودی دیگر بلشویک را بر ملت روس تحمیل کردند چنان تحمیلی که در جماهیر شوروی تعداد کشتهشدگان تصفیه تا مرگ استالین به شصت میلیون انسان رسید و این جنایات هولناک بود که دیگر بار مسألۀ تفتیش عقاید (انگیزیسیون) در استقرار یک مسلک مادی، پس از جنایات دهشتناک تفتیش عقاید در عالم مسیحیت، از اسپانیا، ایتالیا، یونان، فرانسه، انگلیس، و دیگر کشورهای اروپایی، و شدت دامنهء آن بر قاره جدید خاصه امریکای جنوبی، مرکزی و شمالی با نام مسیحیت، در عرصۀ خونین تاریخ تکرار شد.
از دستبرد مرگ زمردان روزگار
دستی نماند تا که برآید از آستین
آنگاه یهودی دیگری با نام زیگموند فروید، مکتب روانشناسی و تشریح روانی را منتشر ساخت؛ که با تعریف او، انسان و حالات عصبیاش، معلول عقدههای محرومی، و از آن جمله که عمدتاً بر آن تکیه دارد انسان او در تعریف، پدیدهای است معلول عقدههای جنسی.
با همۀ انشعابهایی که در این مکتب پدید آمد، این واکنشهای عصبی همان روحی است که پیشینیان از آن سخن به میان آوردهاند!
حالتی به مراتب، ناتوانتر از معلولهایی که جسم را در مقابله با بیماری و مرگ یاری میدهند!... سپس، به مکاتبی همچون پراکمانیزم، نظریۀ ویلیاجمس امریکایی و جان دیویی... در فلسفۀ انحرافی دیگری که بنا به فرضیۀ خود، انسان را به تعریف جدا از دیگر پدیدههای مادی به توصیف در میآورد. ژان پل سارتر یهودی دیگری است که فلسفۀ سورن کی یرکگارد را تحریف کرده است، مکتب اصالت بشر (اگزیستانسیالیزم) را، بنیان مینهد.
در داروگیر این توطئۀ منحط؛ آنگاه در
اسلام مسلکهایی پدیدار میشود، از جمله مسلک وهابی بر ساختۀ عبدالوهاب خان از اهالی جهودبارۀ (جوباره) اصفهان، مسلک بابی وسیلۀ جوانی سخت عامی با نام سیدعلی محمد باب، و با تحریف در عقاید او دیگری با نام میرزا حسین علی بها، مسلک بهایی، و مسلکهایی زیر عنوانهای ازلی و... از این دست؛ دارای آرایی چندان سخیف، که سخافتشان حد و مرزی نمیشناسد.
جالب اینجاست که بیشتر یهودیان و زرتشتیان، به مسلک بهایی اقبال میکردهاند! و این به نظر شگفتی پدید نمیآورد که میبینیم، بهاییان دارای شهر یا قبلهای در اسرائیل باشند که همان شهر «حیفا» است.
به یهود اشارت بسیار رفته است، و این نه بدان معنی خواهد بود که این قوم همگان فرومایهاند، نه سخن بر سر مسلک صهیونیست و بس.
و جهان زیر نام دو قدرت غرب و شرق، از اروپا گرفته تا امریکا، افریقای جنوبی، استرالیا، جزایر اقیانوسیه، استرالیا، و جنوب شرقی آسیا و شرق آن؛ هرچند دو قدرت متخاصم را به ظاهر دربر میگیرد، لیکن در اساس اینهمه هیاهو بر سر «بارگی مرد صوفی» است که در مثنوی از کلام جلالالدین محمد بلخی، سرگذشت آن را خواندهایم.
جان کلام اینکه، هر چه که بتواند انسان را محدود در مرزی به تعریف درآورد، خواه وطن پرستی، زیرعنوانهای پان ترکیسم، پان عربیسم، و بدان روزگاران سیاه «پان ایرانیسم» و هر آنچه میتواند مایۀ افتراق در میان ابنای آدمی گردد، و آتش بر خرمن و فاق و الفت، مهر و مروت زند، چون گشوده آید، جملگی را ریشه در یک آبخور به شرنگ آمیخته است.
در اروپا، مکاتب نازیسم، فاشیزم، انترناسیونال سوسیالیسم، کمونیزم، امپریالیزم، سوسیالیزم را به بهترین وجه میتوان صهیونیزم، یا انترناسیونال صهیونیزم، انترناسیونال سوسیال صهیونیزم کمونیزم، صهیونیزم، سوسیال صهیونیزم، دمکراتیک صهیونیزم و از این دست، شرح این هجران و این خون جگر.
پیش از آنکه سخن از هنر به میان آورده شود، هنر به مفهوم یکی از لطیفترین جنبههای پرستش زیبایی روح، و واکنشهای انفعالی و احیاناً عصبی آن اسارت و جدایی و فراق او را همچون نی، ناله سر میکند و جلوههای گوناگون هنر، با نام شعر، موسیقی، نقاشی، هنرهای نمایشی (باله، تآتر، سینما) که این افتراق را بیان میکنند، در غرب با جلوههایی از پردههای نقاشی، هنرمندان محرومی همچون «ونسان وانگگ»، «پُل گوگن»، «بل هنران»، فجایعی را که از این درد بیدرمان، در جلوۀ مهیب فقر مادی و روحی به خوبی نمایان میشود و مسخ انسان را در آثار پابلوپیکاسو، خاصه در دورۀ
«آبی» با تابلوهای «گیتاریست پیر»، «تراژدی»، «گروه دلقک»، به روشنی باز میگوید. وی این فاجعه را در مسخ آدمی در تابلوی «سه رقاص» و در بیان ناتوانی هنر در مقابله با ماشین و قدرت متکی بر این تکنیک با تابلوی «گرنیکا» نشان میدهد.
هنرمند مقتدری همچون «سالوادور - دالی» به خوبی «زن» این ونوس آفریدۀ دست آرایش و دشنۀ جراحیهای پلاستیک را بهتر از هر کسی بیان میکند؛ در حالی که هرگاه خودبینیهای مردان، زندگی را به مرگ تهدید کرده است، این زن بوده است که فریادرس زندگی علیه مرگ بوده چنانکه به عنوان مادر در تحقق نهضت اسلامی نقشی باشکوه به عهده داشته است که حتی هنر با زبان رسای خود از ستایش آن ناتوان است.
از نقاشی گذشته در تآتر، سینما، ساتریکن یا هجویه و مدرن ساختن آن در آثار فدریکوفلینی، اینگماربرگمن، و دیگر کارگردانان، که جملگی در محیط آلوده به فحشا و انحطاط به وجود آمدهاند دیده میشود، فیالمثل در فیلم «رم» اثر فلینی امریکا، به جلوۀ امپراتوری مدرن رم باز نموده شده است.
بدیهی است که در این میانه گروهی شیاد نیز، بدون هیچ اندیشهای گروهی مفلس بیهنر از این «زشت نمایی» صرفاً زیر عنوان: مدرنیست؛ جیبهای خود را از پول ابلهان آکنده ساختند، زیرا در یک ساخت و پاخت نیرنگآمیز چنانکه آن نویسنده غربی درباره آثار نقاشی یک بیهنر مفلس مینویسد:
«گر امضای پیکاسو در زیر این پرتره میبود احوال بسامانی میداشت».
آنچه را که تمدن مادی غرب بر سر انسان و جامعۀ انسانی آورده بود، تقلیدهای بی هیچ درد و اندیشه و یا واقعیتی در پی، چه در نقاشی، چه در شعر و ادب و مجسمهسازی آثاری پدیدار آمد، یکسره دال بر بیهنری، و بیخبری پدید آورند. آنها از هنر بود و عدم امکان راهیابی به عالم جمال و حیات
زیبایی.
باری در جهانی تا بدین حد اسارتبار، از برای زندگی انسان دلایلی آنچنان فرودست و ناچیز و به دور از هرگونه شرف و حرمتی پدید میآید که حد و مرزی بر آن تصور نتوان آورد. و صمت ادامۀ زندگی و حیاتی تا بدین اندازه بیارج از تحمل بسیاری بیرون خواهد بود.
گروهی که میپندارند دلایل بسیاری برای ضرورت زندگی خود به دست دارند، یا در منتهای بلاهت جای دارند و به یاری اندک خردی، میتوانند بهتر از هر کسی خود را فریب داده باشند.
در داروگیر چنین زمانهای است که معجزهای بزرگ رخ مینماید؛ این معجزۀ بزرگ وجود بزرگمردی است در پرواز به معراج کمال؛ او که وجودش و نهضتش؛ اندیشه متعالی و آرمانش برترین دلیل از برای حیات همگان خواهد بود.
اوست که زندگی را، بدان حد از اعتلای انسانی میرساند که برترین دلیل زندگی هر فرد آدمی همان زندگی است!
آنجا که زندگی معنای والایی پیدا میکند، که آزادی، اشرافیت منش و کرامت و فضیلت، به معنی مطلق کلمه، از آن جمله خواهد بود. هرگاه این زندگی در مخاطرۀ من و اسارت، تحقیر و فرومایگی قرار بگیرد، با نقد همان زندگی از حقانیت خویش به جدال برمیخیزد، و شهادت بجز این معنی دیگری نخواهد داشت.
امام و رهبر بزرگ ما این مرد است، مردی چنان بیکرانه که جایگاه در پاکترین و مقدسترین دلها دارد.
حماسۀ مقدسی که ملتی را بدین حد متعالی برتری داده، بیش از هشت سال این ملت به سوی آوردگاه شرف راه در سپرد و در مقابله با سپاهیانی که از آخرین و مرگبارترین سلاح با یاری غرب و شرق، و راهنمایی مستشاران امریکایی، روسی، فرانسوی، انگلیسی و اسرائیلی به جدال ایستاد، تلافی سالها تحقیر و اسارت.
بدیعترین مصداق: وکان ابراهیم امة قانتا... در طول اندک روزگاری که پس از هجرت والایشان به فرانسه و آرایش ملت ایران را با خطابههای دلاویز علیه سلطنت و رژیم اسارتبار شاهنشاهی، و دشمن را به فرار واداشتن، سفر تاریخی و باشکوهش به ایران و از پی چند ماه و چند هفته با فرمانروایی شخص خود در تهران و راندن بختیار که در ایران داعیهها در سر میپخت؛ و فرار او، و تعیین دولت موقت و آنگاه پرسش همگانی ملت از برای...
و هجرت به شهر مقدس قم، قصیدتی در مدیحش همانند با همه سخنوران و هماآوا با همه دلها، آن چکامه به محضرش عرضه شد.
در توصیف کلمۀ رب مجلس میفرمود، و این سخن که «هر چه را میکنیم و انجام
میدهیم اگر از برای خداست، آن کار و یا آن هنر و سخن، شریف و مقبول خواهد بود».
و بر سخن خود چنین افزود: «هر گاه کسی در مدح انسانی قصیدهای بسرآید، باید دانسته باشد، اگر موحد است، که آن شعر، در مدیح دیگری که بجز از ستایش خداوند نیست».
این یک دو عبارت پاسخی بود، به من، و دیگر استادان و هنرورانی که او را ستوده بودند؛ که اگر این قصیده را برای خدا گفته باشی، خداوند نیز صلت آن را خواهد داد.
و آفرین تو را خواهد گفت: لیکن اگر برای من و در مدیح من سرودهای، که جز در مدیح خداوند کسی سزاوار مدح نیست. خدایا، چه آفرین دلپذیری، چه تشریف والایی!
هر چه بینی جز هوا، آن دین بود، بر جان نشان
هر چه یابی جز خدا، آن بت بود، درهم شکن
دلی که با ترنم او زندگی به نغمه و رامشگری پای کوبید. قلبی که با نوای آسمانیاش آزادی و پیروزی آن را حماسه سر کرد.
دلی که با ضربان هستیبخش او برفرازترین سرود عشق و مهر و فضیلت را در عرصۀ کائنات به نوا درآمد.
دلی که مضراب تپش از ساز کرامت را به آواز درآورد. و دلی که ضربان خشم، درد، رنج و مصایب قرون و اعصار را در نیایشگاه شرف و مردمی سرافرازتر از مشعل خورشید به نوا در میآورد، و فراگیرتر از حیات نغمه سر میکرد به ناگهان، و دلی که در سینهای او نظم هماهنگ با موسیقی کائنات را، ندا سر میکرد.
ناگهان انتظام به هم خورد.
آهنگ عظیمتش را ناگهان امواجی توفانی دگرگون ساخت. این اختلال نظم در دلی که به نیرومندی ضربان هستی در سینۀ او، آنچنان دردانگیز بود که گفتی قلب هستی و حیات از تپیدن فرومانده است.
همه چیز را میتوانستیم باور کرد بجز اینکه:
او، جهان خاکی را بدین شتاب بدرود گوید.
گویی: عرصۀ این سیاره از برای پرواز آن سیمرغ همچون قفسی تنگ بود.
این میراث بزرگ و مقدس از نیاکان آسمانی او بود که تنفس جز در فضای آزادی از برای جملگی ناممکن بود، همانگونه که دنیای بزرگمردان.
زندگیاش هجرتی بود از مدینه به مکه و از مکه به وادی طف که مقصد والای او میبود؛ به امانت بدو رسید.
که میدانستیم هرگاه جنگ به بیست سال بپاید، همچنان فرمانروایی همدم و دمساز، یاران را تنها نمینهاده.
مجموعهای که اینک فراچشم شما گشوده میآید، شرح فراقی است آنچنان جانکاه، که با زبان شعر هنری که زبان آن، یک پرده
نزدیکتر به زبان روح است بیان گردیده.
اشعاری که در این مجموعه فراهم آمده است؛ بیان آن درد است که از دلی گریان سر بر کرده است و به زبان قلم جاری شده است. بیتردید این نالۀ منظوم و شیون دردانگیز، در غم هجران بزرگمردی است که زندگی را از بند اسارت آزاد ساخت.
آنچه در آغوش این مجموعه، به نغمه و نوا گرد آمده است، موجی کوچک از دریایی توفانی است که دیباچهای بر سوگنامۀ امام، و رهبر عارف خواهد بود.
نوایی نه در غم او، که بر سوگ دلهای دردمند، برگی از این فراق بزرگ، که هرگاه جملگی فراهم آیند، به کتابها برمیآیند.
زیرنویس: در قرآن حکیم یک سوره با نام زنی عنوان پیدا میکند و او حضرت مریم است عذرایی بیواسطۀ مرد، و سرگذشتی که قصه زندگی است.