پردهدار رؤیا
اگر چه بی گل رویت بهار با ما بود
به جان دوست قسم، کار چشم، حاشا بود
در انتظار تو ای همنشین خستهدلان
به هر کجا که نشستیم گریه با ما بود
عبور یاد تو از کوچه باغ خاطرهها
ز پشت پنجره ذهن خسته پیدا بود
من از دریچۀ جوشان چشم خود دیدم
که دست سبز دعا رو به آسمانها بود
سکوت ثانیهها را به گریه سرکردیم
شبی که دست غمت پردهدار رؤیا بود
به یاوه دل به بهار ندیده نسپردیم
حضور عطر گل آن بها، با ما بود
□ محسن تندرو صالح