نامهها
برگزیدۀ نامههای مردم به
حضرت امام(س)
اسلام آباد، تهران، 621129 25 / 11 / 58
بیمارستان قلب مهدی رضایی، رهبر کبیر جناب آقای امام خمینی، شفای عاجل برای آن امام امت از خداوند یکتا خواستاریم. ضمناً تقاضامندیم اجازۀ مرقوم فرمایند خود و همسر و شش فرزندم به حضور شرفیاب طبق نظر پزشکت تا قلب هر کدام از ما قابل است به آن حضرت تقدیم و تا خودم را هم فدا نمایم.
اسلام آباد غرب، خیابان حافظ عزیز.
فخرائی
با عرض سلام، امیدوارم حال شما خوب باشد.
با پیروزی ملت ایران و انقلابی که کردهایم ما فهمیدیم که شما چه آقایی هستین با مصمم من پسری به نام مهدی سامری 12 ساله هستم و کلاس پنجم هستم. من چندین روز تصمیم داشتم که با شما ملاقات کنم اما این امید بر دلم ماند و تصمیم گرفتم که من یک دوچرخه در تابستان خریده بودم و میخواهم به خاطری که شما را یک بار از نزدیک ببینم حاضرم این دوچرخه را بفروشم و پول آن را به حضور شما بدهم. میشود که: یک روز تعطیلی شما را ملاقات کنم. جواب نامۀ من را بدهید.
خدانگهدار همگی شما و دورد به شما آقای بامصمم.
آدرس – تهران خیابان محبوبۀ متحدین (قلعه مرغی سابق).
تاریخ فرستادن: 6 / 10 / 58
حاضرم شما را استقبال کنم.
بسمه تعالی
السلام علی قائد المستضعفین
السلام علی امام امة المسلمین
سلام گرم بنده و پدر همسرم را پذیرا باشید. فرزندانم (میراث شهید) دست پرمهر
و محبت و مبارک شما را میبوسند.
اینجانبه همسر شهیدی هستم. فقط و فقط از خداوند متعال طول عمر مبارک شما را خواهانم و آرزو دارم از عمر من به عمر شما بیفزاید.
شهید (همسرم) روحانی بود و خیلی دوست داشت وجود مبارک شما را از نزدیک زیارت نماید شدت علاقۀ او به وجود مبارک حضرتعالی به قدری بود که هرگاه تصویر شما را در تلویزیون مشاهده میکرد و صلوات بر محمد(ص) آل محمد(ع) میفرستاد و اشک میریخت.
تنها تقاضای ما از شما این است که مشتاق دیدار زیارت شما از نزدیک هستیم من و بچهها و بخصوص پدر همسرم که پدر شش شهید هست و هفتمین فرزند او هم در جبهههای نور علیه ظلمت با کفار بعثی در حال نبرد است و خود او نیز در جبهه است.
همسرم یک مهاجر عراقی بود که از صفت تقوا برخوردار بود و علاقه و محبت خاص با اهل بیت عصمت و طهارت(ع) داشت.
خانوادههای شهدای قم به زیارت شما موفق شده و خدمتتان رسیدند اما به ما اطلاعی ندادند که ما هم لااقل به آرزوی دیرینۀ خودمان برسیم و توفیق زیارت شما را پیدا کنیم و همسرم مصداق این بیان دربارۀ علی(ع) بود که حضرت فرمودند: المؤمن من کان حبه الله و بغضه لله و اخذه لله و ترکه لله.
فرج مولا امام زمان(ع) و طول عمر و سلامت شما و پیروزی نهایی اسلام بر کفر جهانی و توفیق زیارت حضرتعالی را از ایزد منان مسئلت داریم. خانوادۀ شهید ابومصطفی النقیب.
«تقاضای مادی ندارم – خواهش میکنم که نامه تا آخر خوانده شود.»
7 / 8 / 1358
رهبر مجاهد و قائد عظیم الشأن و امید مستضعفین و منجی بشر در این زمان سلامم را بپذیر از نجف آباد اصفهان نامه مینویسم. در حوادث خونین نجف آباد در حالی که زن بیماری را به بیمارستان میرساندم عوامل ساواک مرا شناسایی کردند و بعد از شکنجه مرا به گلوله بستند در حالی که خون از بدنم جاری بود آخرین جملات من درود بر خمینی بود. به گمان اینکه شهید میشوم ولی لیاقت شهادت نداشتم یک سال در بستر خوابیدم و دو مرتبه در ایران و یک مرتبه در آلمان عمل شدم اکنون معلول هستم و آرزوی من زیارت روی شماست. من هیچ درخواست مادی ندارم که به یاری خدا احتیاج مادی ندارم و فقط خواهان فیض معنوی از دیدار حضور میباشم – دیداری که به من امید میبخشد و به زندگی امیدوارم یک زن و یک فرزند دارم که تقاضای ما این است که ما را در یکی از ملاقاتهای حضوری خود بگنجانید - تقاضایی که از قلب مریضی مملو از عشق به شماست و بر پایۀ معنویت
استوار است. مرا به حضور بپذیرید که بیصبرانه منتظر دعوت شما هستم.
با تقدیم صمیمانهترین علاقۀ قلبی نسبت به شما.
مصطفی نمازی
خدمت محترم امام خمینی
سلام عرض میکنم.
امید است که حالتان خوب باشد و هیچ گونه ناراحتی نداشته باشید.
اینجانب مهرانگیز مکوندی که 14 سال بیش ندارم و در کلاس سوم راهنمایی درس میخوانم، امام من در اهواز زندگی میکنم، اما وقتی زنگ تفریح بچهها میشود بچهها دور همدیگر حرف میزنند، میگویند راستی من با برادرم رفتم پیش امام و امام را دیدیم و دیگری میگوید من با پدر و مادرم رفتیم قم و امام را در آنجا مشاهده کردیم. ولی متأسفانه من که پدر ندارم در جواب آنها میگویم آخه بچهها من کسی را ندارم که مثل شما پیش امام بروم و امام را ببینم. امام من خیلی دلم میخواهد که پیش شما بیایم و شما را ملاقات کنم. امام اگر زحمتی و ناراحتی برای شما پیش نمیآید خواهش دارم و تمنا دارم آرزوی یک دختر 14 ساله را که پدر ندارد برآورده کنید و کسی را بفرستید که من با او به پیش شما بیایم حتی برای یک ساعت که شده شما را ببینم.
امام از شما خواهش دارم باز هم میگویم که اگر زحمتی پیش نمیآید کسی را بفرستید که من با او بیایم و مثل دیگر بچهها بگویم که من هم رفتم پیش امام و امام را ملاقات کردم هر چند شایستگی آن را ندارم که پیش شما بیایم ولی خوب چکار کنم دیگر دلم میخواهد که شما را ببینم.
به امید نامۀ فوری خودتان و به امضای خودتان
جواب فوری بیاید. جواب فوری فوری
خدمتگزار شما
مهرانگیز مکوندی
اهواز – روبروی مهد کودک شمارۀ 2، پلاک 407
بسماللهالرحمن و الرحیم
بعد از عرض سلام حضور رهبر کبیر انقلاب امام خمینی دامت افاضاته میرسانم که من پسری 13 ساله هستم. نماز میخوانم و با خدا راز و نیاز میکنم و در طی یک روزی که هفده رکعت نماز میخوانم من در نمازهایم شک میکنم و حواسم از نماز منحرف میشود. و به یاد حرفهای بد میافتم و هر کاری که میکنم که این کار تکرار نشود. نمیتوانم – و از شما درخواست میکنم که یک دعا در حق من کنید تا دیگر به یاد حرفهای بد نیفتم چون که خود شما میدانید که اگر یک نفر بیاید و شصت نفر مردم فقیر را غذا بدهد و نماز نخواند - آن شصت نفری
را که غذا داده است جزء ثواب حساب نمیشود. به همین دلیل من از شما درخواست میکنم که یک دعا بکنید. و درخواست دیگر هم این است که ما، در جنگ هستیم و من دوست دارم که شهید بشوم و آرزو دارم یکی از این آرزوهایم این است که از نزدیک شما را ببینم و یکی دیگر این است که تمام قرآن را فرا گیرم و سومین آرزویم شهادت داست و دوست دارم که شما یک دعای دیگر هم بکنید که من شهید بشوم در راه اسلام من قابل شهید شدن نیستم ولی خوب ان شاءالله که خدا قبول میکند.
انشاءالله که شما به این دو درخواست من پاسخ مثبت داده باشید و در جواب نامه، دوست دارم که دعای شما مستجاب شده باشد. دیگر عرضی ندارم بجز سلامتی شما.
رضا قاسمیان از اردستان
مورخه 19 / 4 / 61 ماه رمضان
جواب نامه به آدرس:
اصفهان – اردستان – میدان امام – خیابان شهید فائق بن بست مصدق – سه راه صاحب الزمان بن بست مفیدی – منزل مصطفی قاسمیان – برسد به دست رضا قاسمیان.
متشکرم.
موفق باشید – ممنون هستم
برای این من این درخواست دومی را کردم که نمیخواهم در بستر مرگ بمیرم دوست دارم چون حضرت امام حسین در میدان نبرد شهید شوم.
والسلام
خدمت امام خمینی
خدایا خدایا
تا انقلاب مهدی
خمینی را نگهدار
بسماللهالرحمنالرحیم
امام عزیز سلام من کودکی 8 ساله هستم که در شهر شهیدپرور اهواز زندگی میکنم.
من خیلی دوست دارم شما را ببینم یک بار با پدر و مادرم به جماران آمدیم برای دیدن شما ولی نشد شما را ببینیم. من با وجود اینکه برادرم در جبهۀ شوش شهید شده است و برادر دیگرم پایش در حملۀ بیت المقدس قطع شد و خیلی آرزو دارم که به جبهه بروم و با صدامیان بجنگم ولی حیف کوچک هستم و دلم میخواهد که شما به شهر خون رنگ ما بیایید و خانۀ ما را با قدمهای مبارکتان متبرک کنید.
والسلام
شعار همیشگی ما خدایا خدایا تو را به جان مهدی تو را بحق زهرا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار