همگام با انقلاب
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

زمان (شمسی) : 1370

همگام با انقلاب

همگام با انقلاب

 □دکتر علی مرزبان راد

‏ ‏

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم 

‏پیروزی انقلاب اسلامی با رهبری فقیهانۀ نایب الامام امام خمینی، رحمة‌الله علیه، بار خدایا خود فرموده‌ای: ... فاذا آمنْتُم فاذکُروا الله...‏‎[1]‎‏ ‏

‏ ‏

□ منت خدای را

‏که هموطنان مسلمان فارسی پس از پیروزی انقلاب اسلامی امان یافته‌ایم. اینک می‌خواهیم تو را یاد کنیم و از نعمتهایت سپاسگزاری. امّا از کجا؟ از کدام نعمت؟ چگونه؟ چه بگوییم که شرمنده نباشیم؟ منعما! سپاس تو را که به ما آموخته‌ای فقط تو را بپرستیم. تو را که در همه صفاتِ کمال بی‌همتایی. خداوندا سپاس بیکران تو را که نعمت ایمان به آخرین کتابت. ایمان به آخرین پیامبرت را به ما بخشیده‌ای. شکر فراوان تو را که از نعمت دوستی و ارادت به زهرا، علیها السلام، برخورداریم. زهرا و پدرش، زهرا و همسرش، زهرا و فرزندانش، زینب و حسن و حسین. ارادت خالصانه به آن یکی از نور چشمان علی که یقیناً نزد زهرا مقامش والاست. همو که در واقعۀ هول‌انگیز کربلا لحظاتی قبل از برادرش بهتر می‌گویم: مولا و امامش تشنه کام، چشم و دست تقدیم خدا کرده – جانم فدای چشم و دستش – به شهادت رسید و با شهادتش ظاهراً پشت حسین، علیه السلام، شکست. اما نه،  حسین همچنان قامت برافراشته در طول اعصار ایستاد و مظلومان را علیه ستمگران شورانید و شیعیان پدرش را آموخت که برای امر به معروف و نهی از منکر چه باید کرد؟ چگونه از مال و جان، هستی و خویشان باید گذشت. خودش چنین کرد، سرداد، خون داد، پیام داد. یکی از پیامرسانان حسین خون شهدای در خاک تفتۀ کربلا بود! چگونه؟ قطره‌های خون؛ به فرمان خدا بخار شدند. بالا رفتند، با کیمیای انفاس مقرّبان خدا درآمیختند. آنگاه به عرصۀ زمین بازگشتند، در مساجد، حسینیه‌ها، مجالس عزاداری، سینه‌زنی، قرآن‌خوانی و دیگر مراکز عبادی مبدّل به اکسیژن ایمان شدند و به سینۀ جان پیروان امیرالمؤمنین(ع) درآمدند و آنان را مؤمنانی خداپرست، با استقامت، ظلم ستیز، ذلّت‌ناپذیر، عزّت‌گرا بار آوردند و نهضت ‏


‏کربلا را که امام حسن مجتبی، علیه السلام، پایه گذارش بود در طول دوران همچنان زنده، پرخروش شیعه‌ساز نگه داشتند. شکر خدای را از نعمتهای بیشمار پنهان و آشکار. فی المثل از دو عنصر متضاد که با دست توانای او درهم آمیزند و نخستین مادۀ حیات: هوا پدید آورند. همان نعمتی که شاعر شهیر شهر ما در وصفش گوید: هر نفسی که فرو می‌رود ممدّ حیات است و چون بر می‌آید مفرح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکر واجب. ‏

‏از دست و زبان که برآید‏

‏کز عهدۀ شکرش به درآید‏‎[2]‎

‏ثنای بیحد خدای را سزاست که گوهر بی‌بدیل خرد را به ما عطا کرده است تا صواب را از خطا باز شناسیم و آیین سعادت بخش اسلام را برگزینیم. ‏

‏راستی از نعمتهای نامتناهی زمینی و آسمانی کدام را سپاس گزاریم؟ مگر می‌توان نعمت را شماره کرد؟ مگر می‌توان از عهدۀ سپاسگزاری برآمد؟ خواجه عبدالله انصاری، رحمة‌الله علیه، گوید: ‏

‏گر بر تن من زبان شود هر مویی ‏

‏یک شکر تو از هزار نتوانم کرد‏

‏و در این عصر خجسته، عصر خمینی بت شکن، عصر آگاهی و رستاخیز مسلمین می‌گوییم: ‏

‏شکر و سپاس و منّت و عزّت خدای را‏

‏ پروردگار خلق و خداوند کبریا‏

‏که مردم رشید ایران با یاری خالق توانا و رهبری فقیهانۀ روح‌الله توانستند پس از سالها تلاش در فرخنده روز 22  / 11  / 57، نظام کفر آذین سلطنتی را متلاشی کنند‏‎[3]‎‏ و آیین سعادت‌بخش و عدالت آیین اسلامی را مستقر سازند. ذلک من فضل‌الله علینا و علی النّاس‏‎[4]‎‏. قدر و بهای نعمت پیروزی انقلاب اسلامی را کسانی بهتر دانند و بیشتر سپاسگزاری کنند که حداقل لختی از لیالی حکومت سیاه و خفقانزای پسین اهرمن از دودمان شاهان را شاهد و ناظر بوده باشند!‏

‏شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل ‏

‏کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها‏‎[5]‎‏ ‏

‏ از پیروزی کودتایی تا پیروزی اسلامی‏

‏آری خاطرات چه تلخ‌اند و ناگوار! در 28  / 5  / 23، کودتایی ذلت‌افزا در تهران روی داد! کودتایی که هزینه و کارگردانیش را سازمان جاسوسی آمریکا برعهده داشت و کارگزاریش را سناتور شه فرموده فضل‌الله زاهدی، سپهبدی، شه منش و بدروش و بدکنش. پسین شاه پهلوی که سه روز پیش از کودتا با بدبختی از ایران گریخته بود، ده روز بعد بیشرمانه بازگشت و بسان اژده‌هایی زخم خورده حمله کرد و گزید، گرفت و درید. آری آن شاه منفور بی‌عزّت باز بر اریکه سلطنت نشست و بیش از نه هزار شبانه شب دیگر با سیاست شاهانه: بگیرید و ببندید و ‏


‏بکشید! به شاهی و تباهی ادامه داد! به پیروی از منوّیات گنه آلود ملوکانه دژخیمان درباری به سرکردگی سپهبدشه فرموده: تیمور بختیار فرماندار خونخوار نظامی تهران به قلع و قمع مخالفان پرداختند! روزهای نخست، دکتر محمد مصدق نخست وزیر قانونی و یارانش را گرفتند. برخی را زندان، بعضی را تبعید و گروهی را تیرباران نمودند! یکی را به نام کریم پورشیرازی مدیر روزنامه شورش در زندان دژبانی مرکز زنده زنده در آتش و نفت سوزانیدند‏‎[6]‎‏! دیگری را با نام دکتر سیدحسین فاطمی – غفران خدا بر او – وزیر خارجه حکومت مصدق را با تن بیمار اعدام کردند!! اجازه دهید دربارۀ فاطمی لختی قلم را سرگردان بگردانم! دکتر فاطمی پس از فرار مفتضحانه شاه کفرپناه بدآیین دو سه مقاله سلطنت سوز آتشین در روزنامۀ باختر امروز که خود سردبیرش بود به رشته نگارش کشید و در آن مقالات دو شاه رسوای پهلوی و خاندان کثیف شاهی را چنانکه در خورشان بود کثیف‌تر و رسواتر نمود. پس از سقوط حکومت مصدق، شادروان فاطمی چندی در مخفیگاه به سر برد، ولی با کاوشهای پیگیر، پیدایش کردند و به شهربانی کل بردند و در آنجا چنانکه زبان به زبان گشت به دشنه دژخیمی شاه‌پرست با نام قی‌آور شعبان جعفری (معروف به شعبان بی‌مخ) پشتش دریده شد و چند ماهی دیگر علیل در زندان شبها را به روز آورد تا سرانجام با رأی بی‌دادگاه شاهی در تاریخ 19  / 8  / 33 ‏


‏با صفیر چند تیر به زندگیش خاتمه دادند! باری شاه خائن و دار و دستۀ رسوایش پس از کودتای ننگین 28  / 5  / 32، یکه‌تاز میدان شرارت شدند و کردند از: خیانت و جنایت، قتل و غارت، اسلام‌زدایی و کفرگرایی، وطن‌فروشی و بیگانه‌پرستی و دیگر شاهکارها. آنچه نمی‌بایست می‌کردند! ستم نامه‌نویسی کاردان، مجرب، درد آشنا و متعهد به اسلام باید که شرح دهد از پیروزی کودتای امریکایی در 28  / 5  / 32 تا پیروزی انقلاب اسلامی در 22  / 11  / 57 بر مردم شه‌زده ایران چه گذشت؟ فی المثل شرح دهد که در روز نحس 16  / 9  / 32 پس از تجدید رابطه ایران با انگلیس (همکار ابلیس) هنگامی که معاون رئیس جمهوری امریکا (نیکسون) به ایران آمد تا حضوری به شاه خیانت پیشه تبریک گوید و به شاهکارها و جنایات روزافزون برانگیزاند، به علت آن که در آن روز دانشجویان مبارز دانشگاه تهران به تظاهرات ضدّ امریکایی پرداختند، دژخیمان شاهی سه تن از دانشجویان معترض (بزرگ نیا، شریعت رضوی و قندچی) را پیش پای آن مهمان خون آشام قربانی نمودند. بنویسد که دو سالی پس از کودتا شیرمردانی غیور از سران فداییان اسلام – رحمةالله علیهم – در بیدادگاههای ستمشاهی به اعدام محکوم شدند! زیرا آنها سیاست بازانی خیانتکار چون (هژیر و رزم آرا) را اعدام انقلابی نموده بودند. شرح دهد که چاکران جان نثار شاه جنایتکار با آیت‌الله کاشانی، رحمةالله علیه، آن روحانی ظلم ستیز و مجاهد نستوه چه بی‌حرمتیها که نکردند! در نکوهش از آن شاه بیدادگر سزاست بگوییم: ‏

‏تفو بر چنان ملک و دولت که راند ‏

‏که شنعت بر او تا قیامت‏‎[7]‎‏ بماند ‏

‏ از آیت‌الله کاشانی اجمالاً ذکری جمیل بنماییم: ... «وضع ایران در دامن غرب به آن چنان استحکامی رسیده بود که می‌بایست از همۀ کسانی که در نهضت ملّی شدن نفت نقش مؤثر ایفا کرده بودند انتقام گرفته شود. مخصوصاً آنها که بعد از 28 مرداد فعالیت سیاسی خود را ترک نکردند و دولتهای زاهدی و علا را به خطر می‌انداختند... در این جا به گروهی می‌رسیم که از نظر رژیم در جریان کودتای 28 مرداد، مقصر نیستند ولی سوابق مبارزاتی آنها در جهت نهضت خطراتی است که باید نابود گردند. علا برای شرکت در اجلاس نخست وزیران عضو پیمان بغداد عازم عراق بود که از جانب شخصی به نام ذوالقدر مورد حمله قرار گرفت ولی به نتیجه نرسید. متعاقب آن جمعی از فدائیان اسلام و از جمله نواب صفوی و واحدی و خلیل طهماسبی بازداشت شدند و با سرعت آنان را محاکمه نمودند و حکم اعدام صادر گردید و قبل از اجرای حکم تصمیم گرفتند ریشه را قطع ‏


‏ نمایند. به همین جهت نوبت به آیت‌الله کاشانی رسید. بازداشت کاشانی در داخل و خارج کشور اثر گذاشت و محافل روحانی را هم به تحرّک وادار ساخت... اتهامی که مطرح بود قتلهای سیاسی که در جریان نهضت انجام گرفته بود از جمله قتل رزم آرا و هژیر و حمله‌ای که به علا شده بود. با شدت عملی که دولت وابسته نشان می‌داد مجازات کاشانی در حد اعدام پیش‌بینی می‌شد و بنابراین فعالیت‌های گسترده‌ای در رفع گرفتاری این روحانی هشتاد ساله که متعاقب مرگ مشکوک پسرش بازداشت شده بود صورت گرفت. دادستانی ارتش آزموده با کمک فرمانداری نظامی، تیمور بختیار در جهت خدمت به سیاست استعماری مسلّط بر منطقه تلاش بسیار داشت تا با سرعت تحقیقات از آیت‌الله کاشانی را پایان بخشد و در فرصت مناسب به دست آمده این ستون محکم و استوار ضداستعمار را که نهضتهای بسیاری پایه گذاشته و با دست همین ملت مسلمان و با نیروی اسلام ضربات مهلکی بر پیکر استعمار وارد ساخته بود از بین بردارند. و تصور این را داشتند که با همان ترتیب که فدائیان اسلام را به اعدام رساندند و با گرفتن اقاریری از کاشانی و در رابطه با اتهام معاونت قتل رزم آرا و قیام بر ضد قدرت سلطنت و در محیط خفقان می‌توانند او را نابود سازند. به همین مناسبت بلافاصله پس از اعدام فدائیان اسلام و به اتکای تحقیقاتی که از آنها شده بود و در اختیار داشتند آیت‌الله کاشانی را دستگیر کردند و در ماههای آخر سال 34، جلسات بازپرسی طولانی هفت یا هشت ساعته ترتیب دادند و او را بازداشت کردند و ممنوع‌الملاقات در زندان انفرادی انداختند، و دادستان ارتش افتخار می‌کند که شخصاً تعقیب این متهم را دنبال می‌کند و در بازپرسی او حضور دارد. آیت‌الله کاشانی که در حالت بیماری در زندان نگه داشته می‌شد و در مقابل تحقیقات مفصلی که از وی می‌شود می‌گوید: «حضور این جانب در اینجا بدون توجه به تصدیق دکتر برای آن است که مبارزات و فداکاری من برای رفع استعمار همه‌اش برای عزّت و عظمت این ملت و مملکت و عمل به قانون بوده است که حقیقت در همۀ موارد قانون مجری باشد و روی خواست زید و عمرو متعرض احدی نشوند و همۀ ملت در ذیل عدالت اجتماعی و امنیت قضایی زندگانی کنند. مثل منی که از اول عمرش در مقام خدمت و فداکاری بوده است این چیزها را توهین برای خود نمی‌دانم بلکه باعث افتخار من است.‏‎[8]‎‏» ‏

‏   نهضت روح‌الله‏

‏آری ستم نامه‌نویسی کاردان، دردآگاه، متعهد به اسلام باید که شرح دهد: برای آن که مزدوران امریکای جهانخوار و هواداران اسرائیل تجاوزکار بتوانند آتش فشان نهضتی ‏


‏را که با مسیحا نفس روح‌الله زبانه می‌کشید مهار کنند. چگونه در 2  / 1  / 42 به مدرسه فیضیه حمله بردند و در آن مکان مقدّس جمعی از طلاب رشید را به خاک و خون کشیدند و دهها کتاب مقدس دینی را در آتش سوزانیدند. بنویسد که شه‌پرستان بدآیین در روز 15  / 3  / 42 با چه قساوتی هزاران تظاهر کننده مرگ بر شاه گویان را در تهران، قم، شیراز و باقرآباد و ورامین زخمی، تبعید، زندانی و شهید کردند!‏

‏بنویسد که شکنجه‌گران ستمشاهی دو مظهر تقوا و استقامت، دو یار با وفای روح‌الله، دو روحانی مقاوم‌تر از کوه، یعنی آیت‌الله سعیدی و آیت‌الله غفاری را با چه سنگدلی و در زیر شکنجه‌های شه‌پسندانه سه سالی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به شهادت رساندند. الالعنة الله علی الظالمین‏‎[9]‎‏. ‏

‏بنویسد که در 19  / 10  / 56، شه‌دوستان بیدین بار دیگر به طلاب مبارز و سرسپردگان روح‌الله، به طلاب حوزه علمیه حمله بردند شاه پسندانه آنان را مصدوم یا شهید یا زندانی کردند! این بار چرا؟ زیرا آن مردان غیور جان بر کف به مقاله‌ای مندرج در روزنامه اطلاعات مورخ 17  / 10  / 56 شدیداً اعتراض کردند. مقاله‌ای موهن و شه‌نواز که در آن وقیحانه به رهبر محبوب دور از وطن عزیز مسلمین توهین شده بود‏‎[10]‎‏. ‏

‏ ‏‎ ‎‏روز تاریخی‏

‏اینک اگر با نگارنده همراهید تا از خاطره‌ای سرنوشت‌ساز سخن گویم. خاطره‌ای که خود شاهد و ناظر صحنه‌هایی از آن بودم‏‎[11]‎‏. آنگاه حوادث وابسته بدان روز تاریخی که به پیروزی انقلاب گیتی نورد اسلامی فرجامید. ‏

‎ ‎‏پگاه آدینه‏

‏از تیرگیهای شب لختی مانده بود که ظلمت حکومت نظامی فرا رسید و بئس‌البدل تیرگیها گردید. اندکی قبل از شش صبح نفیری نفرتبار در هوا پیچید و به مردم بی‌سلاح اعلان جنگ داد. مزدوری تیره دل سوار برخودرو نظامی با نیروی بلندگو خفتگان را سراسیمه بیدار ساخت و بیداران را بیش از پیش به هول و هراس و تلاطم انداخت. بزودی همه چیز هویدا شد. قوای اهرمن با اعلان حکومت نظامی از سوی دولت باصطلاح آشتی ملی! مجهزتر از پیش به قصد ارعاب و سرکوبی آزادیخواهان کمر بسته بود. لحظاتی سخت هول‌انگیز و پر دغدغه گذشت. مردم غیور تهران از هر طرف به میدان شهدا (ژاله سابق) روی آوردند. محلی که روحانیان مبارز تهران دعوت و اعلام نموده بودند که راه‌پیمایی و تظاهرات صبح جمعه از آن جا آغاز می‌شود، رفته رفته میدان و خیابانها و کوچه‌های مجاور مملو از جمعیت شد. امواج تکبیر و ‏


‏تهلیل، در فضا اوج گرفت و متظاهرین را به مبارزه با دشمنان خدا و خلق برانگیخت.  آنگاه در طول پنج، شش ساعت وقایعی ذلّت‌زا و عزّت‌افزا بر صحنه آمد! وقایعی که دستگاه شاهنشاهی را در پست‌ترین درجات ذلّت افکند و حق‌طلبان بی‌سلاح را به اوج عزّت رسانید. وقایعی که حقاً غلبه خون بر شمشیر نام گرفت. صفیر رگبار، برق سرنیزه، غرش هلیکوپتر... طرف دیگر شور و هیجان، تکبیر و تهلیل، نالۀ مجروحان، جنازه در خون خفتگان و تلاش در مسابقۀ شهادت... گمان نمی‌کنم توصیف و تجسم آن صحنه‌ها از عهدۀ هیچ نویسنده، خبرنگار، فیلمبردار و عکاسی... ساخته باشد. آنچه در اینجا ملاحظه می‌کنید گوشه‌ای از حوادث خونبار و هراس‌انگیز آن روز تاریخی است – حاصل مشاهدات محدود و یادداشتهای شخصی نگارنده – که با مختصر اصلاحات و اضافاتی بازنوشته می‌شود و اگر شما را به بقیه ماجرا گرایشی است بسم‌الله؛ آن صبح سیاه دو سپاه در برابر هم صف کشیدند. یکی منظّم، مرتّب، مجهّز به تانک و توپ و زرهپوش. مستظهر به قدرت هلیکوپترهایی که بر فراز منطقه مشغول گشت و شناسایی و عکسبرداری و فرماندهی بودند. نظامیان غرق در جوشن، کلاه آهنی بر سر، تفنگ و مسلسل  به دست، آماده آتش! دولتیان میمنه و میسره  سپاه را چنان آراسته بودند که گویی برای انتقام از شکست شوم و ننگین ترکمانچای به اعقاب پاسکویچ 123 آن گرگ خون‌آشام روسیه تزاری اعلام جنگ داده‌اند. در طرف دیگر مردان و زنانی بودند عازم میدان شهدا با چه هیئتی؟‏‎[12]‎

‏بیدفاع و بی‌سلاح، نامنظّم، آشفته، خشم آلود، مصمّم... از چه صنفی؟ دانشجو و روحانی، کارمند و دانش‌آموز، معلّم و کارگر، سالخورده و خردسال... از هر دست  که بخواهی یکی بعد از دیگری به وعده‌گاه سرازیر می‌شد و به تظاهرکنندگان و معترضان می‌پیوست. خلاصه در دو کلام: در آن روز طاغوتیان ظاهراً همه چیز داشتند غیر از خدا و خمینیان هیچ نداشتند غیر از خدا. ‏

‏ فریاد از چه؟‏

‏از خیانت مزدوران، از دروغگویی چاپلوسان، از زورگویی وطن فروشان و در رأس همه از بیداد فرعون زمان، ضحّاک دوران، شاه شاهان، بزرگ جنایتکاران،  پس مانده رضاخان تبهکار! خواست معترضان چه بود؟ استقلال، آزادی، حکومت اسلامی. ‏

‏ واکنش ستمشاهیان‏

‏در آن جمعه خونبار سفّاکان دربار مردم فداکار بی‌سلاح را که خواهان حق و عدالت بودند مورد چنان هجومی سبعانه و کشتاری ‏


‏شاهانه قرار دادند که زبان و قلم از شرح و وصفش عاجزند! ننگ و نفرین ابدی بر مزدوران تیره دل پهلوی که مردم حقگو و حقجو را روز روشن بیشرمانه به رگبار مسلسل بستند و از هر سوی جوی خون جاری  ساختند! در میدان شهدا و خیابانها و کوچه‌های مجاور میدان متظاهرین و معترضین را چون برگ خزان بر زمین ریختند!  از کشته‌ها پشته برآوردند! هر معترضی را به چنگ آوردند بردند و به زندان افکندند! خانه‌های مجاور پناهگاه زخمیان فراری گردید. چون شایع بود که تیرداران از تیر خوردگان تیربها می‌طلبند. بهشت زهرا آماده پذیرایی شهدا گردید. خود دیدم گلوله خورده‌هایی که ترک موتور سواران نشسته از مهلکه دور می‌شدند تا مرده یا زنده‌شان به دست دژخیمان سلطنتی نیفتد. در حالی که جای گلوله‌ها را با تکه‌هایی از روسری، سرانداز، پیراهن، زیرپیراهن... بسته بودند که بیش از این خونریزی نکند. آن جمعه (یوم‌الله) محل، زن و مرد، خردسال و سالخورده، غیرتمندانه به کمک و یاری برخاستند. فراریان را پناه دادند. برخی مصدومان را زخم‌بندی کردند. بسیاری را به بیمارستانها بردند و شهدا را به بهشت زهرا! در آن هنگامه که غرش گلوله‌ها و رگبار مسلسلها گوش ساکنان محل را کر می‌ساخت! بانگ تکبیرها، تهلیلها و خروش شعارها روح تازه در کالبدها می‌دمید. با این که سالها از آن شعارهای شورآفرین و وقایع می‌گذرد طنین چند شعار میهنی و اسلامی سراسر وجودم را لبریز از شور و شوق و هیجان می‌کند: الله‌اکبر خمینی رهبر... استقلال، آزادی، حکومت اسلامی... مسلمان بپاخیز برادرت کشته شد... نهضت ما حسینی است، رهبر ما خمینی است... تا خون در رگ ماست خمینی رهبر ماست... ما همه سرباز توایم خمینی گوش به فرمان توایم خمینی... ما پیرو قرآنیم سلطنت نمی‌خواهیم... خدا قرآن امامت، این است شعار امّت... حزب ما حزب خدا رهبر ما روح خدا. بگردم ای الله، فدای روح‌الله... تنها ره سعادت ایمان، جهاد، شهادت... ما دین علی خواهیم پهلوی نمی‌خواهیم... مرگ بر شاه مرگ بر شاه بگو... هنگام مقابله شدن با سربازان، برای حفظ قرآن ارتش به ما بپیوند... و پس از پیوستن تدریجی ارتشیان به ملت به فرمان امام امت این شعار وحدت آفرین تأثیر دو جانبه بخشید؛ از سوی مردم؛ ملت فدای ارتش... و متقابلاً ارتشیان؛ ارتش برای مردم... بارها فریاد برآوردند: تشیع تسنّن پیوندتان مبارک. چه شیعه چه سنی رهبر  فقط خمینی... ایران شده فلسطین مردم چرا نشستید... یا حجة بن الحسن، ریشه ظلم را بکن... و هنگام بر سر دست گرفتن جنازه شهدا: الله‌اکبر... لااله‌الاالله... این  سند جنایت پهلوی است ای خدا... رایجترین و دل انگیزترین شعارهایمان شعار ‏


‏میهنی دینی: مرگ بر شاه... مرگ بر شاه... مرگ بر شاه... بود که پس از حادثه 17 شهریور بیش از پیش ورد زبانها گردید و دیوار خیابانها و کوچه‌های تهران و دیگر شهرها حتی روستاها را مزیّن ساخت. شعارهایی که در آن روز تاریخی از کام دادخواهان خشمگین بر می‌آید هر آزاده‌ای را به دشمنی و پیکار علیه شاه عاری از مهر بر می‌انگیخت. در آن صحنه صعب‌ التوصیف گویا باد صبا، پیامبر عشّاق هم بیکار ننشست! چه کرد؟ خون گرم و گلرنگ شهیدان را مشت مشت کرده بر دامن نیلگون آسمان افشاند تا فرشتگان ملکوت اعلی با استشمام رایحۀ خون خمینیان رمز سجده به آدم را بهتر دریابند! ‏

جای مورخان خالی. 

‏در گیرودار آن معرکه، در آن نبرد حق و باطل جای موّرخی راستگو چون ابوالفضل بیهقی خالی بود که قلم را بر رثای شهدا لختی بگریاند و بر پیشانی شه‌پرستان داغ باطله زند. ‏

‏فردوسی طوسی را می‌سزید تا در وصف ژاله سرخگون، از دلیری و اسلامخواهی، از فداکاری و پایداری خمینیان حماسه‌ای تازه آفریند و افسانه کاوۀ آهنگر را در لباس واقعیت جلوه‌گر سازد و در نکوهش از ضحّاک زمان به هممیهنان خود چنین بفهماند: ‏

‏ [بدانید کاین شاه] اهریمن است ‏

‏ جهان آفرین را به دل دشمن است ‏

‏حافظ شیرازی می‌بایست تا از این تلختر و گدازنده‌تر سراید: ‏

‏ز تندباد حوادث نمی‌توان دیدن ‏

‏در این چمن که گلی بوده است یا سمنی ‏

‏از این سموم که برطرف بوستان بگذشت ‏

‏عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی ‏

‏به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند ‏

‏چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی ‏

‏ ادّعای دولت آشتی ملی! ‏

‏شگفتا هیئت حاکمۀ آن وقت دم از اسلام هم می‌زدند، ادّعا می‌کردند که دولت آشتی ملی تشکیل داده‌اند! به هر جنایتی دست می‌زدند در بوقهای تبلیغاتی می‌دمیدند که هدف خدمت به مردم است!‏

‏هدف استقلال ایران و امنیت جامعه است! البته خودشان با همه احمقی و کودنی می‌فهمیدند که دروغ می‌گویند و گزافه می‌بافند. می‌فهمیدند که حتی بچه مدرسه‌ایها هم دروغها را باور نمی‌کنند. پس آن همه کشتار، خونریزی، شکنجه، زندانی، آتش زدن ادارات و مساجد... برای چه بود؟ برای ایجاد فضای ارعاب و خفقان! برای بقای دستگاه فسادپرور شاه‌شاهان! حفاظت از تاج و تخت فرعون زمان! از کشتار و ارعاب مردم و فاصله بیشتر میان ملت و قوای انتظامی چه کسانی سود می‌بردند؟ یقیناً مزدوران مقام‌پرست دربار و در رأسشان شاه تبه‌کار، دشمنان مزدور ‏

‏خارجی، همۀ آنان که عزّت و ثروت خود را در ذلت و غارت مسلمین می‌دانستند. دولتهای تجاوز پیشه از چپ و راست کمونیست و سرمایه‌دار. خطرناکتر از همه صهیونیستهای نژادپرست خونخوار! اما علی‌رغم همۀ تهدیدات و اعلامیه‌های شدید و غلیظ که از سوی دولت به اصطلاح آشتی ملی المسمّی به «شریف امامی» گندیده‌ای جنایتکار، پروریدۀ دست استعمار صادر شد، علی‌رغم انواع خارهای موانع که بر سر راه اجتماعات مردم ایجاد کردند، در 17 شهریور زنان و مردان غیرتمند تهران قیام کردند و با نیروهای خون قطار انقلاب اسلامی را هر چه سریع السیرتر ساختند. ‏

‏ مبارزات پیگیر بنیاد ظلم برکند ‏

‏پس از حادثه 17 شهریور، روز غلبه خون بر شمشیر، شیشۀ ترس ملت از دیو سلطنت، با اعلامیه‌ها، نوارها، پیامها و انفاس قدسی روح‌الله شکست. راهپیمایی پس از راهپیمایی، قیام شهرها یکی پس از دیگری، عزاداری و تظاهرات در هنگام کفن و دفن شهدا سپس عزاداری و تظاهرات به عنوان هفته و چهلم شهدا، عزاداری و تظاهرات در هر شب جمعه به وسیلۀ خانواده شهدا در بهشت زهرا... اعتصابات و تحصّّنها در ادارات و کارخانه‌ها و دانشگاه‌ها... بویژه اعلام حمایت غیورمردان نیروی هوایی و همافران حماسه‌آفرین از امام امت در لحظاتی هراس‌انگیز و سرنوشت‌ساز. نیایش شبانه در پشت بام خانه در ده شب اول‏‎[13]‎‏ محرم الحرام به دستور رهبر ملت. تظاهرات میلیونی در تاسوعا و عاشورای ‏

‎ ‎


‏حسینی در محرّم همان سال به رهبری آیت‌الله سیدمحمود طالقانی (همان مجاهد پرتلاش و خستگی‌ناپذیر، روحانی شاه‌ستیز و زندان آشنا که در اواخر عمر پرافتخارش به مناسبتی قریب بدین مضامین اظهار داشت: (من هر وقت احساس ضعف می‌کنم، گاهی یأس برایم پیش می‌آید از چنین رهبری: قاطعیت، توکّل، ایمان و اخلاص الهام می‌گیرم) – رحمةالله علیه – همچنین تظاهرات و راهپیمایی در 28 صفرالمظفر همان سال، نیز تظاهرات و راهپیماییهای پیاپی که در تهران و دیگر شهرستانها در شب و روز روی می‌داد زلزله‌سان کاخ شاهنشاهی – بنا شده از خشت خون، ظلم از حد فزون – را  به لرزه می‌افکند و حکومتهای متزلزل و فرمایشی را یکی پس از دیگری به زباله‌دانی شاهنشاهی می‌انداخت. اعلامیه‌ها و نوارهای رهبر محبوب که از خارج می‌رسید چون امانتی گرانمایه و مقدس دست به دست می‌گشت. در مساجد، دانشگاهها، مدارس، کارخانه‌ها و حوزه‌های علمیه تکثیر می‌شد و هر دم موتور انقلاب را نیرو و سرعت می‌بخشید. ‏

‏در مساجد اعلامیه‌ها و نوارها غالباً توسط زنان نمازگزار با حسن استفاده از چادر  (سنگر عصمت و جهاد) پخش می‌شد و مؤمنات و مؤمنین را از نماز تا نماز به تلاش و جهاد تا فرارسیدن خجسته روز  26  / 10  / 57 که شاهنشاه کفرپناه با ذلت و خواری از ایران گریخت. همین که در ساعت دو بعد از ظهر خبر خروج شاه از رادیو شنیده شد تهرانیان تکبیرگویان از ادارات و خانه‌ها بیرون ریختند. شور و نشاط و شادی، جشن و سرود و پایکوبی، پخش نقل و شیرینی... سراسر خیابانهای تهران را فرا گرفت. زبان و قلم را یاری توصیف و تجسم آن شور و هیجان نیست. یقیناً وضع در شهرستانها کم از تهران نبود. الحمدالله الذّی اذهب عنّا الحُزن‏‎[14]‎‏ پس از فرار شاه شاهان ضحاک دوران دست پروردۀ بیگانگان بیدرنگ این دست شعارهای میهنی اسلامی بر دیوارها نقش و نگار بست: و حالا نوبت امریکاست... مرگ بر امریکا... بارها گفتند و نوشتند: ای شاه خائن آواره گردی، خاک وطن را ویران کردی. کشتی جوانان وطن الله‌اکبر، کردی هزاران در کفن الله‌اکبر... شاه دربدر شده. ساواک بی‌پدر شده. تا شاه در کفن نرود این وطن وطن نشود. این شاه آمریکایی اعدام باید گردد، جمهوری اسلامی ایجاد باید گردد... نصر من‌الله و فتح قریب، مرگ بر این سلطنت پرفریب، نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی... نه شاه می‌خواهیم نه شاهپور، لعنت به هر دو مزدور... بعد از این پیروزی غمزا و شادی‌افزا سراسر ایران بیصبرانه منتظر بازگشت پیشوای عزیز خود شدند و دولت بی‌اختیار بختیار را شدیداً تحت اهرم فشار گذاردند و او را خواهی نخواهی ناگزیر ‏


‏از اطاعت نمودند. و در فرخنده روز  12  / 11  / 57 خمینی سرفراز پس از پانزده سال تبعید در میان استقبال میلیونها پیشباز به آغوش مام وطن بازگشت و مصراع دوم شعر حافظ ورد زبانها گردید: ‏

‏خلوت دل نیست جای صحبت اضداد‏

‏دیو چو بیرون رود فرشته درآید ‏

‏امام خوش آمد و صفا آورد و آتش انقلاب را هر چه ستم سوزتر و سلطنت سوزتر گردانید  و ده روز سرنوشت‌ساز دیگر که «دهۀ فجر» نام گرفت با یاری خالق توانا و حمایت جانانه حزب‌الله از نزدیک پنجه فقیهانه در پنجه پسین میراثخور شاهانه افکند و سرانجام در یوم‌الله 22  / 11  / 57، شیشه عمر ستمشاهی را درهم شکست و آئین عدالت‌گستر و حیاتبخش اسلامی را مستقر ساخت. ‏

‏سپاس خدای را به شماره نعمتهایش. ‏

‏ نماز عید فطر 1398‏

‏شایسته یادآوری است که تظاهرات 17 شهریور بر اثر تظاهرات چهار روز پیشتر بود که در 13شهریور برابر با اوّل شوال 1398 به وقوع پیوست. در آن روز در چند خیابان تهران نماز عید فطر باشکوهی بی‌سابقه و بی‌نظیر اقامه شد. در خیابان زنجان، غرب تهران به امامت آیت‌الله سیّد عبدالکریم موسوی اردبیلی، در خیابان قیطریه، شمال تهران به امامت مجاهد نستوه حجةالاسلام شهید دکتر محمد مفتح، در خیابان مجاهدین (ژاله سابق) شرق تهران به امامت حجت‌الاسلام یحیی نوری. مضافاً در همان روز با صلاحدید و رهبری شهید دکتر مفتح و همفکری و همراهی حجت‌الاسلام هادی غفاری فرزند شهید آیت‌الله غفاری پس از ادای نماز عید در همان خیابانهای شمال تهران تظاهراتی سخت باشکوه صورت گرفت که جهانیان را غرق در حیرت ساخت. شرکت میلیونها تن راه‌پیما مخصوصاً زنان با آن شوکت و وقار با سلاح عصمت جهاد (چادر) گویا پتکی بود بر مغز شاه تبهکار و خاری بر چشم امریکای جهانخوار. پس از ادای نماز عید فطر در سه محل یاد شده نیز در پایان راهپیمایی آن روز در خیابان ولی عصر (پهلوی کهنه) با صدایی رسا از بلندگوها اعلام شد: صبح جمعه ساعت 9 – میدان شهدا و در آن جمعه به وقوع پیوست آنچه اندکی گفته آمد. ‏

‏شرح آن [اعمال] و آن خون جگر ‏

‏ای زمان بگذار تا وقت دگر ‏‎[15]‎

‏ ‏

‏ رسواترین پس مانده‌ها‏

‏ در پسین روزهای حکومت کفرپناه پهلوی که سیل خروشان انقلاب اسلامی هر لحظه فراگیرتر می‌گردد به فرمان امریکای دون‌پرورو و با مباشرت محمدرضا شاه خائن چند مزدور دیگر پالهنگ بندگی [نخست وزیری] را یکی پس از دیگری ‏


‏به گردن آویختند، شاید آب رفته را به جوی بازگردانند. شاید دستگاه فروپاشیده شاهنشاهی را مزدورانه بازسازی کنند. اما جز  عجز و رسوایی و بدنامی و بدفرجامی با خود نبردند. و به قول سعدی: ‏

‏نماند ستمکار به روزگار‏

‏بماند بر او لعنت پایدار ‏

‏یکی همین شریف امامی (به زبان مردم: شریر ضدّ امام) بود! مدعّی دولت آشتی ملی!  که در 17 شهریور هزاران مسلمان مظلوم بپاخاسته را به خاک و خون کشید. پس از آن قاطرچی چند ستاره سپهبدی شه فرموده مسمّی به ازهاری، همان شاهدوست کودنی که فریاد هزاران تظاهر کننده را با نهایت بیشرمی صدای نوار به شمار آورد! و متقابلاً در تظاهرات روزهای بعد مردم فریاد برآوردند: ازهاری گوساله، الاغ چند ستاره، بازهم بگو نواره، نوار که پا نداره... ‏

‏پسینشان شاهپور بختیار دلقک استعمار بود که خود را در اوج قدرت پوشالی با زیربنای امریکایی مرغ توفان نامید و از آن طرف مردم نوکر بی‌اختیار شمردندش. و سرانجام این دست مزدوران، با نهیب خمینی کفرشکن از زاد و بوم سلمان فارسی گریختند و به مرداب کفر پناهنده شدند. تفو بر آنان و بر آمرشان و بر مأمورشان ! ‏

‏ شیعیان امیرمؤمنان درکوره‌های امتحان ‏

‏شگفتا از آن همه تیرهای بلا که در طول تاریخ بر اقلیّتی از فرزندان هابیل به نام شیعه علی - ع - باریده است! شگفت‌انگیزتر از آن، پایداری اینان در کوره‌های سخت امتحان. شاید حکمتی در کار است. از کار و حکمت خدا ما را چه خبر؟ خدای حکیم آزمایشگر که اعلام کرده است: «لیبلوکم ایّکم احسن عملاً»‏‎[16]‎‏ خلیل خود را تا مرز آتش نمرودیان آزمود، چون آن پیامبر بر حقّ، سرافراز از عهده آزمایش برآمد خدایش پسندید و آتش را بر او گلستان ساخت. به قول مولوی: ‏

‏آتش ابراهیم را دندان نزد‏

‏چون گزیده حق بود و چونش گزد‏

‏آری همان خالق حکیم آزمایشگر شاید مقدّر ساخته است که پیروان علی – ع - مثل دیگر اولیاءالله در کوره‌های بلا در آیند تا ثبات قدمها خود را بشناسند و بیش از دیگران شایسته فضل و رحمت گردند. به گفتۀ سعدی: ‏

‏خاصان حق همیشه بلیّت کشیده‌اند‏

‏هم بیشتر عنایت و هم بیشتر عنا‏

‏باری شیعیان علی – ع -  که چکیدۀ ایمان، حقیقت اسلام و جوهر سنّت‌اند و در روزگار متمادی گاه و بیگاه در آتش بیداد خلفای خودکامه و شاهان جورپیشه سوخته‌اند ذره ذره وجودشان بارها در میان آسیاسنگ مصائب پاره پاره شده است، ولی تا واپسین دم حیات از حق‌گویی و حق‌طلبی دست برنداشته‌اند. آفرین به همّت والاشان، فزاینده ایمانشان که در برخورد با مصیبتها در توفان حادثه‌ها، سرانجام در لحظه شهادت آخرین ‏


‏کلامشان تلقینی است از پروردگار، شاهدی است صادق بر تلاش و جهاد مستمرشان در راه خدا: انّالله و انّا الیه راجعون. ‏‎[17]‎

‏ ‏

‏ چه می‌اندیشید؟‏

‏به عقیدۀ شما خوانندۀ آگاه آیا این گونه حوادث سهمگین و کوهشکن را برای مولا علی – ع - و پیروانش شکست و نومیدی بدانیم یا بشارت و پیروزی؟ هان چه می‌اندیشید؟ گمانم آن امام همام را با داشتن پیروان چنین خداپرست، باوفا، ثابتقدم،  جان برکف، حماسه‌آفرین تبریک و تهنیت می‌گویید؟ راستی از ظهور اسلام تاکنون یاران علی این همه مصایب را برای چه پذیرا شده‌اند؟ پیداست حب راستین به دو امانت گرانمایه: کتاب الله و عترت رسول‌الله - ص - حبی که در سراسر وجودشان با شیراندرون شده است و با جان به در نرود. مگر محتوای این دو امانت چیست که این همه محب صادق برکف دارد؟ کوتاه سخن: آزادی؛ آزادی از قید و بند حکومت جبّاران، آزادی از قید و بند حکومت هوای نفس. سرانجام بندگی خالق بی‌همتا که آدمیان را کمال آزادی و کرامت است. ‏

‏ ‏

‏ هیهات منّا الذلّة‏

‏ما بر این باوریم که شهید و مجروح و زندانی شدن هزاران مسلمان در قم و تهران و شیراز (شیراز دستغیب پرور) و باقرآباد ورامین در 15خرداد 42، همان سالی که رهبر شیعیان فرزند رشید زهرا، علیهااسّلام، علناً پنجه در پنجه طاغوت زمانه افکند، شهید و مجروح و تبعید و زندانی شدن هزاران ایرانی در طول پانزده سال که پیش ایمان در ترکیه و عراق و فرانسه در تبعید بسر می‌برد، شهید و مجروح و زندانی شدن هزاران ایرانی از 17 شهریور تا یوم‌الله 22 بهمن 57 که طلسم کفرآذین ستمشاهی درهم شکسته شد... آتش سوزی در مسجد کرمان توسط کولیان چماقدار و دیگر مزدوران دربار در 24مهرماه 57 و به خاک و خون کشیدن جمعی از کرمانیان غیور، و آتش زدن کتابهای مقدس در مسجد، به گلوله بستن حق‌طلبان شه‌ستیز در حرم مطهر امام رضا، علیه‌السلام،  به شهادت رسانیدن بسیاری از مردم غیرتمند و دلیر شیراز، اصفهان، یزد، تبریز، رشت و دیگر شهرها، شهید و مجروح و ناپدید و زندانی شدن صدها هزار رزمندۀ اسلام، بسیجیان گرد جان برکف در جنگ تحمیلی هشت ساله عراق علیه ایران، ویرانی شهرها،  کارخانه‌ها، بیمارستانها، خانه‌ها، مساجد، مدارس... تکه و پاره شدن خلق‌الله توسط هواپیماهای میگ روسی و میراژ فرانسوی، یقیناً سلاح‌های امریکایی و انگلیسی... در حمایت از صدام بدنام بدفرجام،  شهادت بسیاری از نمازگزاران و ائمه نماز جماعت از شیعه و سنی مخصوصاً چهار مظهر زهد و تقوا، یاران صدیق روح‌الله: آیت‌الله مدنی، ‏


‏ آیت‌الله دستغیب، آیت‌الله صدوقی، آیت‌الله اشرفی اصفهانی، رحمت‌الله علیهم، انفجار بمب و انهدام حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیرماه 1360 و شهید شدن جمعی از بهترین و فعالترین فرزندان میهن بویژه مغز متفکر جمهوری اسلامی شهید مظلوم آیت‌الله بهشتی، انفجار بمب آتشزا در هشتم شهریور 60 در نخست وزیری و شهادت رجایی رئیس جمهور و حجةالاسلام دکتر باهنر نخست وزیر، سپس سرهنگ وحید دستگردی رئیس شهربانی جمهوری اسلامی،  رحمت بیکران خدا بر همه شهدای اسلام، انفجار بمب در دانشگاه تهران، در خیابان ناصر خسرو و در جوار حرم حضرت معصومه، علیهاالسلام در میدان فردوسی، و در جاهای دیگر و شهید و مجروح شدن بسیاری از هموطنان، گواهی راستین بر این شعر عزت آفرین پیروان خط سرخ حسینی است: هیهات منّا الذلّة. ‏

‏ ‏

‏ تلاش بیهوده دشمنان‏

‏درباره‏ء‏ حوادثی که اکنون در جهان و ایران می‌گذرد ما معتقدیم که هیچ یک از فتنه‌ها، نیرنگها، و تلاشهای دشمنان داخلی و خارجی از قبیل احتکار و گرانفروشی زالوصفتان پولپرست، کارشکنی‌های فرصت طلبان خزنده در دستگاههای دولتی، ستیزه‌گری و دهن‌کجی گنه‌گستران غربگرای مرفه، همین پوشندگان روسریهای گرانبهای مونما، شلوارهای جلف و تنگ، کفشهای زپرتی رنگارنگ، خدعه و نیرنگ پدیدآورندگان کتابهای قصه با نوارهای وابسته گذشته از ثروت‌اندوزی، نونهالان میهن اسلامی را خرافی، کم خرد، دشمن‌نشناس و قصه‌باز بار می‌آوردند.!‏‎[18]‎‏ ‏

‏و همراه با همۀ این آفتها، فشارهای نظامی، سیاسی، اقتصادی، تهاجم فرهنگی از سوی شیطان بزرگ و همدستانش هیچیک نخواهد توانست سیل خروشان انقلاب اسلامی را مهار کند. قرآن مجید ما را چنین نوید می‌دهد: ‏

‏«یریدون لیطفئوا نور الله باقواههم و‌الله متم نوره و لوکره الکافرون»‏‎[19]‎‏ ما یقین داریم که طبق وعده خدای توانا سرانجام سپاه حق بر باطل پیروز خواهد شد و زمین به دست صالحان خواهد افتاد: ... ان الارض یرثها عبادی الصّالحون.‏‎[20]‎‏ ‏

‏سلام بر هموطنان سلمان فارسی ‏

‏دیگر بار پرده‌های ستبر زمان را کنار بزنید. از چهارده قرن پیش بدین سوی در طول سلطۀ جبّاران از بنی‌‌امیه و بنی‌عباس گرفته تا دودمان ننگ‌آور پهلوی اوضاع اجتماعی ایرانیان را همراه با فشارها، کشتارها، زندانها، شکنجه در شکنجه‌گاههای سلطنتی و صدّامی یکی پس از دیگری از پیش نظر بگذرانید تا دریابید فرزندان رشید سلمان فارسی چگونه از کوره‌های سخت آزمون نستوه و سرفراز بیرون آمده‌اند. ‏


‏زهی شرف و کرامت به ایران خمینی‌پرور. رحمت و فضل بیکران خدا بر او باد که راه آزاد زیستن، با عزت زیستن و با اسلام زیستن را به ما آموخت. پس سزاست که هماره یادش  را گرامی داریم و در فقدانش با حزب‌اللهیان همدرد باشیم. (وا اسفا از رحلت روح‌الله) ‏

‏کلّ شیء هالک الا وجهه‏‎[21]‎

‏خالق حکیم جهان آفرین در چهاردهم خردادماه 1368، ساعت 20  / 22 صاحب نفسی مطمئنه را با نام روح‌الله به جمع عبادالله  فراخواند که در دوران امامت امام مهدی موعود موجود‏‎[22]‎‏، عجل‌الله تعالی فرجه، چشم روزگار نایب الامامی چون او را ندیده است. نبرد چندین ساله خمینی سلطنت‌شکن با آن اهریمن عاری از مهر، عالی‌ترین درس مبارزه با زر و زورمداران مزوّر است. جز خمینی متکی به نیروی الهی چه کسی توانست زنجیر گردن‌شکن آیین شاهنشاهی از گردن ما بردارد؟ به پاس این خدمت: ‏

‏به لطف خویش خدایا روان او خوش دار‏

‏بدان حیات بکن زین حیات خرسندش‏‎[23]‎

‏گرچه در برابر مقدّرات حکیمانۀ الهی شاکریم و تسلیم، اما دریغا دریغ! ‏

‏غمی رسید به روی زمانه از تقدیر ‏

‏که پشت طاقت گردون دو تا کند بارش ‏

‏همین جراحت و غم بود کز فراق رسول ‏

‏به روزگار مهاجر رسید و انصارش ‏

‏عدو که گفت به غوغا که در گذشتن دوست ‏

‏ جهان خراب شود سهو بود پندارش ‏

‏چراغ را که چراغی از او فرا گیرند‏

‏فرونشیند و باقی بماند آثارش...‏24

‏با اعلام رحلت روح‌الله ایامی که مسلمین سخت عزادار بودند دشمنان ایران اسلامی بسی اندیشه‌های خام در سر پروریدند و با وسایل تبلیغاتی به پیشگوییهای احمقانه پرداختند! زیرا نمی‌فهمیدند که مردم رشید ایران با خواست خدای توانا و برخورداری از دو نعمت عزیز قرآن و عترت به درجاتی از ایمان و معرفت رسیده‌اند که دوام و گسترش انقلاب گردون نورد اسلامی را جز به خدا وابسته نمی‌دانند. خدای زنده جاوید: ‏


‏آنچه تغییر نپذیرد [خدا] است. ‏

‏آنکه نمرده است و نمیرد[خدا] است‏‎[24]‎

‏در بحبوحۀ سوگواری جهانیان شاهد بودند که یاران مال اندیش روح‌الله و همگام با آنان امت آگاه و حق‌شناس ایران همدل و همزمان با رهبری شایسته از تبار زهرا، علیها السلام، پرورش یافتۀ مکتب قرآن و عترت بیعت کردند و باز گردونۀ انقلاب را در مسیر جهان نوردیش نیرو بخشیدند. باز هم شعار تعهدآور: (نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی) را وجهۀ همت ساختند و نشان دادند در شمار کسانی‌اند که گفتند: ربّنا الله ثمّ استقاموا‏‎[25]‎

‏ ‏

‏ نور مستمر‏

‏تا زمانی که خدا بخواهد گفتار، کردار، نوشتار و اخلاق روح‌الله همچنان به نورافشانی و هدایتگری ادامه خواهد داد. در صحیفۀ انقلاب چنین بهره می‌بریم: ‏

‏مسئله تبلیغ تنها به عهدۀ وزارت ارشاد نیست، بلکه وظیفۀ همۀ دانشمندان و گویندگان و نویسندگان و هنرمندان است. باید وزارت خارجه کوشش کند تا سفاتخانه‌ها نشریات تبلیغاتی داشته باشند و چهرۀ نورانی اسلام را برای جهانیان روشن نمایند که اگر این چهره با آن جمال جمیل که قرآن و سنّت در همۀ ابعاد به آن دعوت کرده  از زیر نقاب مخالفان اسلام و کج فهمیهای دوستان خودنمایی نماید اسلام جهانگیر خواهد شد و پرچم پرافتخار آن در همه جا به اهتزاز خواهد آمد. چه مصیبتبار و غم‌انگیز است که مسلمانان متاعی دارند که از صدر عالم تا نهایت آن نظیر ندارد، نتوانسته‌اند این گوهر گران بها را که هر انسانی به فطرت آزاد خود، طالب آن است عرضه کنند بلکه خود نیز از آن غافل و به آن جاهل‌اند و گاهی از آن فراری‌اند.‏‎[26]‎‏ ‏

‏با آنکه بیش از سیزده سال از استقرار حکومت اسلامی – ارکانش جاوید - در ایران می‌گذرد حکومتی که برای ایجادش بهایی سخت سنگین و کمر‌شکن پرداخته‌ایم، با آنکه همۀ تلاشها، تحمل زندان و شکنجه‌ها، خسارات مالی و جان نثاری خونهای مقدّس... برای حاکمیت قرآن انسانساز صورت گرفته است. قرآن که از مؤثرترین عوامل پیروزی در انقلاب اسلامی ما بوده است، قرآن که رسول خدا – ص - در عظمتش فرموده است: القرآن افضل کلّ شئ دون‌الله‏‎[27]‎‏ و در حدیثی دیگر: انّی تارک فیکم الثّقلین ما ان تمسکتم بهما ان تضلّوا بعدی کتاب الله و عترتی‏‎[28]‎‏ با این حال که قرآن گرانقدر هنوز همچون دوران جاهلیت ستمشاهی مجهول‌القدر مانده است، و دانشجویان باهوش پذیرفته شده در پرمشتریترین رشته‌های تحصیلی (پزشکی، داروسازی، معماری، کشاورزی، فنی، علم و صنعت... ) کماکان از نعمت یادگیری قرآن ‏


‏به صورت رسمی  محروم مانده‌اند. «الا ذلک هوالخسران‌المبین»‏‎[29]‎‏ این کوچک عبد خدای بزرگ حدود سه سال پیش مقاله‌ای مستدل به  زبان قلم آوردم که بیش از ششصد محبّ قرآن (کارمند، دانشجو، استاد دانشگاه) محتوای آن را با امضای خود تأیید نمودند. مقاله مؤید به امضاها را به وزارت آموزش عالی، شورای عالی انقلاب فرهنگی، گروه به زبان اجنبی [کمیسیون] آموزش عالی در مجلس شورای اسلامی و چند مقام والای دیگر تقدیم نمودم، ولی تاکنون نتیجه‌ای نگرفته‌ام. بارها با صدای نارسا اعلام کرده‌ام: هان ای عزّت‌یافتگان از قرآن و عترت! ای مسئولان بلندپایه در شورای عالی انقلاب فرهنگی... همّت کنید با تصویب صوابنامه‌ای خداپسند هفته‌ای دو ساعت تعلیم قرآن با ترجمه (به مقدار حدّاقل یک جزء در هر سال) به علاوه هفته‌ای دو ساعت آموزش صرف و نحو (وسیلۀ تسهیل و تسریع در تعلیم قرآن) را در تمام رشته‌های درسی از دوره راهنمایی تا پایان تحصیلات دانشگاهی الزامی و همگانی سازید. و اگر نکنید می‌هراسم از آن که این شکایت رسول‌الله از قومش گریبانگیر ما هم بشود: و قال الرّسول یا ربّ  ان قومی اتخذوا هذا القرآن مهجوراً‏‎[30]‎‏ بدیهی است در اجرای این تصویبنامه موانع گوناگون پدید می‌آید، مانند کمبود مدرّسان شایسته، کمبود کتابهای متناسب، افزایش ساعات تدریس در هفته، افزایش هزینه‌ها... که رفع آنها دشوار نیست. زیرا ما به وعدۀ رب توانایمان مستظهریم که فرموده است: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا»‏33‏ وانگهی اگر ما باور داریم که جامعۀ اسلامی ما از جهات سیاسی، نظامی، اقتصادی، دینی، فرهنگی، مقابله با تهاجم فرهنگی دشمنان... و کسب سعادت دنیوی و اخروی واقعاً به آخرین کتاب خدا نشانه جاوید بر نبوّت خاتم‌الانبیاء نیازمند است باید تعلم و تعلیم قرآن را در اولویت قرار دهیم و از دشواریها، کمبودها و بهانه از کاه کوه‌سازان هیچ نهراسیم. به امید آن روز که کلیّه دانش‌آموزان و دانشجویان ما از این چهار آزمایشگاه با موفقیّت بگذرند و جمهوری اسلامی را خدمتگزارانی صالح و صدیق گردند: ‏

‏1- درست خوانی قرآن 2- فهم معانی قرآن 3- اعتقاد به الهی بودن قرآن 4- عمل به احکام قرآن. چنین باد یا خیرالمعطین بحق سیّدالمرسلین صلوات‌الله علیه و آله الطاهرین. ‏

‏ دکتر علی مرزبان راد – دانشیار دانشگاه شهید بهشتی – تهران – دی   / 70‏


‏پی‌نوشت‌ها:‏

‎ ‎

  • - البقره 240.
  • - مقدمه گلستان
  • - ابراهیم 37.
  • - یوسف 38.
  • - حافظ.
  • - ناگفته نماند هر چند گفتنش کراهتزا است: در روزهای تفرقه و پریشانی، شوم و ذلت آور که دکتر مصدق با آیت الله کاشانی به مخالفت برخاست و سوابق حسنه و مبارزات ممتدّّ وی را ندیده گرفت این روزنامه نویس به طرفداری از مصدق، جاهلانه به آیت الله کاشانی  بی آزرمی کرد و خود را از چشم دینداران انداخت.
  • - سعدی.
  • - تاریخ سیاسی معاصر ایران. جلد 1 ص 336. نوشتۀ دکتر سید جلال الدین مدنی – تهران 1361.
  • - هود   /  20.
  • - اگر خواننده ای کنجکاو و علاقه مند به تاریخ بخواهد از مصیبتها و ستمهایی که در دوران تسلط پسین ضحّاک بر ایران باخبر شود رجوع کند به کتاب  ارزشمند و آگاهی بخش: بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، تهران 1356. نیز دو جلد کتاب نفیس و سودمند: تاریخ سیاسی... از دکتر مدنی.
  • - خانه ام در حدود سیصد متری شرق میدان شهدا است.
  • - فرمانده روسی است در جنگ علیه ایران (در سالهای 1826و 1827 –م. وی همان غارتگری است که گذشته از جنایات جنگی و تصرف عدوانی چند شهر ایران. کتب کتابخانه بی نظیر اردبیل را به یغما برد و امروزه آن کتابها در کتابخانه لنینگراد است. اعقاب پاسکویچ همانهایی که مدتها به دروغ از حمایت توده های محروم  دم می زدند از آن کتب غصب شده بهره می بردند. لغتنامه دهخدا، حرف ب- با قدری اضافه.
  • - گوشه هایی از تظاهرات و تکبیرهای مردم همراه با تیراندازی های دژخیمان درباری در شب اول محرم 99،  در نواری ضبط کرده ام که با این مقاله به سردبیر مجله حضور تقدیم کردم، تا اگر شایسته باشد آنرا در اختیار مسؤولان رسانه های گروهی بگذارد و آنان در فرصت های مناسب، بانگها، تکبیرها و نفیر مسلسلها را پخش کنند و خاطرات تلخ و شیرین آن لیالی را زنده نگه دارند.
  • - الفاطر 24.
  • - از مولی با تغییر واژه ای.
  • - الملک 2.
  • - البقره   /  151.
  • - ناگفته نماند که این خیل قصه پرداز پولساز را با کانون پرورش فکری جوانان و نوجوانان وابسته به جمهوری اسلامی ارتباطی نیست و فرقشان از زحمت است تا رحمت الله.
  • - الصّف   /  8.
  • - الانبیا   /  105.
  • - القصص   /  88.
  • - واژه (موجود) در وصف امام زمان را – جانم فدای خاک پایش – نخستین بار از زبان آیت الله آملی – ایده الله تعالی – شنیده ام. چه وصفی حکیمانه و دلپذیر.
  • - سعدی.
  • - نظامی گنجوی - رحمت الله علیه.
  • - الاحقاف   /  12.
  • - صحیفه انقلاب ص 24.
  • - القرآن الکریم فی احادیث الرسول الاعظم ... ص 32، چاپ قاهره، سال 1978 – م.
  • - ترجمه الغدیر، ج 1، ص 2، چاپ تهران 1381 – ق.
  • - الفرقان   /  32.
  • - العنکبوت   /  69.