هنر هفتم در روند انقلاب اسلامی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

زمان (شمسی) : 1370

هنر هفتم در روند انقلاب اسلامی

هنر هفتم در روند انقلاب اسلامی

 هدایت‌الله بصیر 

‏ ‏

‏در انفجار عظیم بعثت فرهنگی برآمده از انقلاب اسلامی، آنچنان که همۀ مقوله‌ها دچار دگرگونی و تحول شدند و در پروسه فرهنگ انقلاب تولدی تازه یافتند، هنر نیز که میان غرب باوری و نفی خودی معلق بود ناگهان به سمت دگرگونی روی گرداند. اما از آنجا که ساختار ذهنی هنرمندان در هاله‌ای از تردید - میان باور خود و آنچه خود داشت و می‌تواند داشته باشد ـ معلق بود این تحول بیشتر شبیه شوکی بود بر ذهنیت این قبیل هنرمندان. اما در مقابل این گروه بلاتکلیف، استعدادهای پویا و خلاق که ناگهان رهایی خود را در پرتاب ذهنی میسر دیدند، بال و پرگشوده و در افقی روشن به پرواز درآمدند که طبیعت این پرواز دستیابی به قله‌های رفیع را با هدایت منبع نور ممکن می‌ساخت و احساس شوق در آنان، باعث بلندپروازی و اوج بی‌تدبیر شد. اما دیدیم که ناگهان فرود آمدند و این شتاب کنترل نشده، نتوانست در برخورد با گذشته، شکل قوام یافته‌ای به هنر انقلاب ببخشد. با اینهمه شرایط آنچنان مساعد بود که بهینه‌سازی هنر آغاز شد و گروههای جوان با تشکل و یا حرکتهای انفرادی زمینه‌سازی فضایی تازه و شفاف برای اندیشیدن و آفریدن آثار هنری شدند. «حوزه اندیشه و هنر» یکی از نمونه‌های بارز این تولد تازه هنری بهترین گواه بر از ‏

‏نو شکفتن در بستر فرهنگ انقلاب اسلامی است. آنچه در این مقاله مورد بررسی و ملاحظه قرار می‌گیرد هنر هفتم و تحولاتی است که در روند ساختار جدید، بر ابعاد مختلف این شاخه جادویی هنر روی داده است. سینما اصولاً مقوله‌ای است که با وامگیری از تکنولوژی به بیان فرهنگی که در قالب آن بگنجد، می‌پردازد. و این ساختار آنچنان ظریف و پیچیده شکل می‌گیرد که عدم تجانس اندیشه و تصویر، همواره مشکل اساسی معماران این ساختار هنری بوده است. ‏

‏از یک سو الگوهای پذیرفته شده در پیشینۀ ذهنی مخاطبان – با استفاده از عناصر قوی عاطفه و احساس و غرایز بشری در باور مخاطب – پیشداوری کاذبی ایجاد کرده بود که نفی آنها به زبان ظریف و ویژه‌ای نیازمند بود. ‏

‏از آنجا که دو فاکتور عمده جنسیت و خشونت، که اشباع کننده هیجانات نسل جوان بوده و هست، خط کلی حاکم بر فضای هنر هفتم را رقم می‌زد و این دو عنصر آنچنان در بافت پیچیده‌ این مقوله جاسازی و ممزوج شده بود که حذف ناگهانی این دو براحتی میسر نبود، زیرا با پذیرش مخاطب نیز مواجه نمی‌شد. از سوی دیگر جامعه با بازیافتن خویش و دستیابی به ارزشها و توانمندیهای خود، خواستار بنای ساختاری جدیدی در ایجاد بنای هر اثر ‏

‏ ‏


‏هنری بود و هنرمندانی که تسلط کامل به این ساختار داشتند هنوز در قالب استانداردهای پیشین – که به مثابه کنسروهای شکل یافته وارداتی است مشغول بودند. نسل جدید نیز توانایی معماری و به کارگیری ابزار را نداشتند. آثار ساخته شده آن زمان نه مخاطبان سابق را پاسخگو بود و نه نیاز مخاطبان جدید را برآورده می‌کرد. و تدوینگران خط مشی این مقوله نیز در ابهام «از کجا آغاز کنیم» مانده بودند! در اینجا کشاکش و بحران هویت، تنها تجربه برای بهتر ساختن راهی بود که فرا راه نسل تازه قرار داشت. فیلمنامه رکن اصلی و کارگردانی رکن دوم این مقوله هنری شناخته می‌شود. در زمینۀ اول تحول آسانتر فراهم آمد و بعضی از هنرمندان موفق شدند با اعتماد به هویت فرهنگی خویش، آثاری قابل توجه به رشتۀ تحریر درآورند و فیلمنامه‌نویسی به عنوان یک اعتبار فرهنگی در جامعه هنری استقلال فرهنگی را نیز نویدبخش شد. اما مشکل اساسی در این مقوله کارگردانی بود که عدم تجربه و شناخت کافی از کاربرد ابزار و ساختار تصویر و توالی و تداوم آن بسیاری از فیلمنامه‌های باارزش را در مرتبه‌ای پایین‌تر از آنچه بود، ارائه داد. حمایتگران و هدایتگران نیز برای پر کردن خلاء کمیت و پاسخگویی به نیاز جامعه و مقابله با محصولات خارجی ناگزیر به تدارک این گونه آثار شدند. ناگفته نماند مستثنیاتی که بندرت در سینما اتفاق افتاد – و در جای خود قابل تقدیر و تمجید نیز هست - بر هیچ کس پوشیده نیست. اما سخن در کلیت یک مقوله گسترده‌ای است که فراسوی مرزهای جغرافیایی و ایدئولوژیک می‌خواهد خود را بنمایاند. اما آنگونه که امروز خود را می‌نمایاند، چیزی جز اومانیسم قرن نوزده محافل هنری و ادبی اروپا در چنته ندارد. ‏

‏در این شرایط وقتی سخن از نفی فرهنگ غرب است سخن از نفی ارزشها و آثار درست غرب نیست بلکه سخن از سیاستی است که به منظور تعیین سرنوشت همۀ انسانها از غرب مطرح می‌شود، زیرا آثار فرهنگی، هنری و صنعتی غرب که برای رفع ‏


‏نیازهای اجتماعی انسانهاست در همه جای دنیا مورد استقبال قرار گرفته و می‌گیرد. ‏

‏سخن از هویت فرهنگی جان گرفته در قالب هنری است به نام سینما، که باید فرهنگ خودی در آن موج بزند و ایدئولوژی مستقل در آن حاکم باشد. کدام اثر سینمایی را سراغ دارید که در مقابله با یورش فرهنگی غرب به جهان سوم و کشورهای اسلامی، پاسخگوی فرهنگسالاری غرب و اصالت و استقلال فرهنگ خودی باشد؛ در حالی که در غرب آثار سینمایی هستند که به زیباترین وجه ایدئولوژی مسیحیت را در ذهن و باور مخاطبان تثبیت می‌کنند. آثاری هستند که چهره پلید نازیسم را در سراسر جهان به مخاطبان خود تفهیم کرده‌اند. ‏

‏ در حالی که ما در طول هشت سال دفاع اعتقادی و حماسی خود، زیباترین تصاویر را در صحنه‌های زندگی مردممان در جبهه و پشت جبهه به رأی‌العین دیده‌ایم اما هنوز نتوانسته‌ایم این مضمون را آنچنان که شایسته است در قالب هنر سینما به مخاطبان تشنه کاممان در سراسر جهان ارائه دهیم. شکی نیست که آثار سینمایی پس از انقلاب به طور نسبی از سلامت ظاهری و لطافت بصری به دور از ابتذال و هرزگی معمول و رایج در سینمای قبل از انقلاب و سینمای لجام گسیخته غرب بوده و از هنرپیشه سالاری و عوامفریبی و بدآموزی مخاطبان نیز مصون و مبرا بوده است. ولی آیا اینها همه آنچیزی است که می‌باید در سینمای ما که آیینه فرهنگ ماست، انعکاس یابد وقتی می‌خواهیم سینمای عارفانه داشته باشیم به «تارکوفسکی» متوسل می‌شویم، وقتی می‌خواهیم سینمای «رئالیستی» ارائه کنیم به «وایدا» و امثال آنها تمسک می‌جوییم. در حالی که ادبیات و فرهنگ ما سرشار از مفاهیم و داستانهای عرفانی است که غرب به آنها به دیدۀ تحسین می‌نگرد. رئالیسم زندگی ما در کوران انقلاب و جنگ مملو از حماسه‌های دراماتیکی است که بیان روزنامه‌نگاری آن جهانیان را شگفتزده می‌کند. ‏

‏با این همه این آغاز راه است. راهی که نسل هنرمند برخاسته از متن انقلاب باید با ‏


‏الهام از هویت فرهنگ اسلامی و ملی خویش و مقابله با یورش فرهنگی بیگانه، به ندای «بازگشت به خویشتن» رهبران دلسوز خود پاسخ مثبت دهند و فضای باز فرهنگی را غنیمت شمارند و با الهام از پیام روشنگرانه خمینی کبیر(س) به هنرمندان، خود را به سلاح تفکر و تجربه و تکنیک مسلح کرده تا سینمای رو به رشد و سالم جمهوری اسلامی ایران، الگویی جهت دهنده برای همۀ هنرمندان جهان، در ساختار سینمایی نوین و رهاییبخش و هدایتگرانه برای رشد فرهنگی جوامع، باشد. ‏

‎ ‎