تئاتر سالهای انقلاب
همایون علی آبادی
تئاتر پس از انقلاب، فراز و فرودهایی را طی کرده و پس پشت نهاده که حالیا پس از طی و گذران بیش از یک دهه از عمر و خدمت و قدمت آن و در تحلیل بازپسین، کارنامهای کامیاب را که با سعهء صدر و تسامح موّجه میتوان آن را پذیرفت رقم زده است. کارهایی که در سالهای نخستین انقلاب و تا پیش از استمرار و تثبیت تمام عیار نظام و حاکمیت جمهوری اسلامی بر صحنه آمد نمیتوان در این نگرش مطمع نظر قرار داد.
در آن هرج و مرج و بلبله و شرب الیهود سال 58 که تمامت گروههایی که به قول قائلش «چپ آوازه افکند و از راست شد» از مصادیق و تالی فاسدهای آن به شمار میرود، با سوء برداشت و غرضورزی و دلی به درجایی از فضایی پاکیزه و نامشوه و هوای تازۀ انقلاب اسلامی، هر چه خواستند چربک زدند و از قیقاج و احتجاج و اعوجاجهایی که مقلم و ریشهاش سرسپردگی و دلی وانهادن به فرنگ و مستفرنگ بود، دریغ و مضایقه ابدا نکردند. این آثار فیالجمله اگر به لحاظ و ملاحظۀ تاریخ ادبیات نمایشی هم وزن و اعتبار و آبرویی داشتند در کف بیکفایت آن نادانکهای بیخرد، مسخ و مثله شد.
برشت اگر بر صحنه میآمد برشت راستین نبود. برشت طی عمر و ایام کرده از غبار حادثههای سخت و مردافکن و از چپ گذشته نبود. برشت جوان بود که
حزب را تبلیغ میکند، برشتی که در نوع تئاترهای آژیتاسیون Agitation، پروپاگاندا Propaganda تئاترهای تبلیغی / تهییجی مینویسد و هدفش هم جلب و جذب هواخواه و عضوگیری در جهت و سمت و راستای مشرب و مشی عقیدهای است. عقیدهها – که بعدها برشت دریافت – چه خبرم و بر باد رفته است، چه خالی خیال عظیم درامنویسی پرشور و انقلابی را ربود و چه ناآبرومندانه – چندانکه این روزها شاهد و ناظریم – قالب تهی کرد و هیچستان ناکجا آبادش را به تُسخر و تعریض و طنز نشست. آن نابکاران این برشت معنیدار و مبلّغ و اغواگر را نمایش میدادند. نه برشت دلمشغول و دل وانماده به حقیقت. به ردیهای علیه کل ساحت و مساحت مارکسیسم. که این روزها، مکانش چه خالی است تا ببیند چگونه غول بیمار، سر آخر دست از چهرۀ به خون شستهاش باز پس کشید و ایوب را از سکه انداخت. برشت از سال 1933 دورۀ طولانی مزارهای خود را از برابر یک غول در حال رشد آغاز کرد. او در آلمان نماند تا مجبور شود به نفع نازیسم اسلحه به دست گیرد یا در اردوگاه کار اجباری بمیرد. گر چه بعدها هم هیچوقت بر علیه غول اسلحه به دست نگرفت. او به سرزمینهای دیگر رفت و هر بار که خطر نزدیک شد به سرزمین تازهای عقب نشست.
همین جا به عنوان معترضه و بینالاثینن بگویم و بگذرم که برشت به سبب آن همه کارهای سو به سو، مسخ شده و به بنبست رسیده سالهای 58 و 59 از دایره گچی قفقازی که نمایشنامهای است کمابیش با همان حال و هوا و نبشهای سیاسی کلخوزها و بلشویکهای انقلاب اکتبر اما لبریز و آکنده و مملو و مالامال از پیامهای انسانی دردمندانه و دردآلود عمیق و مهمتر صاحب و احالت دهنده نمایشنامهای دیالوگه و دراماتیره تا تک پردهای «اقدامهای انجام شده» [یاد تیرلمههای دیگرش «تصمیم» «تدبیر»] که نمایشنامهای است مارکسیستی / تعلیمی [Didactic] و در آن مبنا و مقلم نحلههای ورشکسته و منقرض و بر آب و تاب خورده چپ تهذ، آواره نگرانه به آموزش تبدیل شد؛ درامنویسی است بیسرنوشت چندانکه انقلاب آن را در نوشت و طالعش کماهوحقه در برج نحس، و برشت مصداق این سخن است که «گرک یوسف ندریده و دهان آلوده» حرف برشت، اثر برشت و پیامهای برشتی امروزه روز تحریم شده و در شمار تابوهاست. حال آنکه به دلیل سمپاشیها و اجراهای هدفدار و سرسپرده و وامدار سیاسی سالهای اوان انقلاب، از این درام نویس بزرگ و معتبر که دست کم تاریخ تئاتر مدرن تا امروز، بر جنبه و جبّه عظیمش سنگینی میکند و هنوز نتوانسته خود را از پااندیشگی و تئاتری دستگاه و سیستم نمایش او به عنوان
نظریهپرداز تئاتر برکشد و ببالد که شم و شاخکهای هنرمندانهاش به اصلح و اسب و جوه، چهرهای منشوری و هنر را سخن از وی ساخته است که به طور کلی چندانکه محق قلم و ارش از ریشه مصب جهانبینی و ادراک خاصه، پسین سالهای عمرش است، نشان و نمود و نمونهای از او در تئاتر انقلاب بازتافت نداشته است.
سالهای اوان انقلاب هنوز چهرههای مبارز و متعهد پای به عرصات صحنه ننهاده بودند. هر چه بود خامدستی بود و اماده و احاله حیثیت و هویتی پوشالی و دروغینی که انقلاب با قدرتمندی و اقتدار تمام که مایه و منشأ یافته از میلیونها انسان دل آگاه و حقطلب بود یکسره بر آن چار تکبیر زد و کل ماهیت گروهها و دستجات را زیر سئوالهای اساسی هستیفکن و حیات بر باد ده قرار داد.
هر که آمد عمارتی نو ساخت، غافل از آنکه سکان انقلاب چون کشتی بیلنگر کژ نخواهد شد. ناخدایی است ما را که تا ساحل مقصود از هودج و لجّه کفآیهها هیچ گونه غم و غبنی را بر نمیتابد. اما چه کنم با این سخن شیخ اجل که فرمود:
چو از قومی کسی بیدانشی کرد
نه که را منزلت ماند نه مد را
برشت را بیدانش به استعمار کشاندند و لابد حالیا دیگر کار از کار گذشته و نام و کار برشت در مسوّده، مرکز هنرهای نمایشی تحریم و تابو شده است. امام در بحبوبۀ شلتاق و نمار بازارهای 58، پیامهایی جانانه و از دلی و رگ و ریشه صیقل خورده و صاف، صادر میکردند و دل آگاهان و اصحاب و اهل محفل و مفلقها هماره گوش جان به فرامین الهی این منجی بزرگ داشتند. تئاتر معاصر انقلاب در زمان حیات امام شکوه یافت. امام با رهبریهای راهبانه و پیامبر گونهاش، همیشه اصحاب تئاتر را از ابتذال نهی و نفی میکرد و حتی کار هنر را نقاب از چهرۀ ابتذال برکشیدن میانگاشت، اما در عین حال رویآوری به نویسندگان متعهدی را که حتی از مغرب زمین سربرآورده بودند نفی نکرد. نویسندگانی که در شمار ملتهای مظلوم و به عُسرت و عزلت و حسرت
نشسته بودند و نه جیرهخوار و دست به دهان دولت و مزدور الیگارشی فاسد. نویسندگانی را که خود از فشار جهنمی و کاهنده و فرسایندۀ دولتی به رنج و عذاب بودند و آثارشان سالها و فرسنگها دور از اینجا و اکنون، در کنج دنج عزلتگاهها و برج عاجها خاک میخورد، جوانان و تئاتریهای ما با اتکا به سنت حسنۀ امام که حمایت از نویسندگان متعهد و مسئول – گیرم در پرتترین ناکجاآبادها و در دور از دسترسترین اقالیم و اسالیب که هر گامی سعی را با تجربه و ستری و تبحّری، به تمامت آفاق صادر میکردند – بود، در کنارش رشد و اعتلای تئاتر ناب و نوجوی اقلیمی / ایرانی، از آثار بزرگان ادب کلاسیک و معاصر جهان نیز غافل نماندند و بیعتاب و خطاب، ادای دینی نیز به بزرگان و فحول پهندشت درام بجای آوردند. و این نبود مگر از روح واسع و نگرش و جهانبینی امام.
امام نهایت و کمال هنر را دمیدن روح تعهد در انسانها میدانست. تعهد را اگر عهد و میثاقی بین اهل قلم و مخاطبان بدانیم، چونان قسمتی است به قلم و قسم به قلم که امام این ادیب اریب و راستین و اهل قلم و هنرشناس و هنرمند روزگار ما به مفاهیمی که در ادوار و اعصار و ازمنه گذشته به شکلی از جلو و جلا و رونق افتاده و در دامگه حادثه به منازل از تکرار گرفته بود، هویت و حرمتی دیگر و دوباره بخشید. آری تعهد و مسئولیت التزام قلم و قلمزن را امام بشارت و نویدی تازه داد. حتی چندانکه فرمود «شهدا را قلمها میسازند».
و با چنین تلقی و نگرشی است که میگوییم تئاتر انقلاب، از پس موج موج سو به سوییهای عافیتطلبانه عبور کرد و به رغم همه اندک مایگیها و تنگنظریها و برداشت و نبشهای منحط و مخبط گروهی انسان نما که نه در جبّۀ هنر نمایش و نه در کل ساحت و مساحت هزار جریب هنر جا و وزندایی حتی به قدر ناچیز ذرهای نداشتند، به آرامی و متانت، مکانت واقعی خویش را یافت و هرگز از کمبودها دم نزد.
چه باک که حالیا ضرورت تئاتر برای همۀ مجریان و مسئولان نظام، امری لازم و بایسته و حق به نظر رسیده است.
خانات نوشته و کار «صنابری» قله و اوج تئاتر سالهای انقلاب است. کاری پخته و سخته، اجرایی بسیار شکیل و پر از شاکلههای دراماتیک بازیهای دیدنی و قانونمند و مهمتر پیام و کلام دلنشین که بر سریر ذهن و جان خوش مینشیند. هنوز هم بازخوان چند باره متن، جالب خاطر است. خانات در نخستین جشنواره تئاتر فجر [1361] بهترین نمایشنامه به مفهوم مطلق شناخته شد.
این، نمایشی بود از مسئله مهاجرت روستائیان به شهر همان مضمونی که در کارهای دیگر این گروه و خاصه در نمایشنامه
«رامرودیما» مطرح است. نمایشنامهای محکم، سنجیده و استوار که در اجرا هم، خون و عصب تازهای یافت و ادب بر عصب غالب آمد و بر آن بالید. اجرا در غایت سنجیدگی بود. رضا صابری از شیوۀ سکوی گرد تعزیه و گردش و چرخش بازیگران به گرد آن، که نشان دهندۀ طی ایام و جابه جایی مکان است. اجرایی موفق از متن داشت اجرای نمایشنامه خانات بار دیگر به یاد آورندۀ تمامت دردها و ستمها و یورشهایی است که در گذشته بر ملتی مظلوم و ستمدیده رفته بود. نمایش، نشانگر ابعادی از کل سیستم ویرانگر و دهشتزای شاهی است که دو هزار و پانصد سال بر این مرز و بوم چیره شده بودند و از نظر رذالت، جنایت و خیانت آشکار و پنهان، دست کثیفترین و رذیلترین جانیان و خائنین جهان را از پشت بسته بود.
رژیمهای شاهی طی دو هزار و پانصد سال چیرگی خود، دستهایشان را به خون پاکترین و شریفترین مردمان این سرزمین آلوده ساختند و در این مدت هیچ از ویرانی رویگردان نبودند. آنان مردمی را ملعبه دستهای کثیف خود ساخته بودند که صداقتشان، شرافتشان، انسانیتشان و فرهنگشان در اوج تعالی بود. دستهای آلودۀ این خونخواران نسل به نسل در گردش تاج و تخت کیانیشان از خونخواری به خونخواری دیگر برای تداوم این رژیم جابر فعالیت میکردند. این خودکامگیها و هرزهگریها در پنجاه سال گذشته به اوج خود رسیده و پدر و پسری هرزه و بیفرهنگ بزرگترین خیانتها و بیشرمیها را در حق ملتی روا داشتند که تنها گناهشان پاکی بود و صداقت.
متن خانات نماد عینی سیر مبارزاتی این مردم را در شخصیت «محقق» ترسیم کرده است. او به میهمانی خان خانات نمیرود و همچون خان و دیگر میهمانانش که امرا و وزرا و وکلا هستند در نکبت غرق نمیشود.
او نظارهگر است. نظارهگر تمام پلیدیهای رژیم شاهی. نظارهگر دسیسهها و ولنگاریها. جای او در گاش [کله] همان پیرمرد خوشنشینی است که عروسی «قاسم»اش را عزا کردند و عزا عزای او هم هست. او برخاسته از نسلی است که ستمهای فراوان بر او رفته و از این روی خواه و ناخواه در مقابل خان خانات قرار میگیرد. آنجا که گلولههای خان خانات خون گلرنگ «سید» را بر زمین میریزد. شخصیت سید آنچنان در متن و محور قرار میگیرد که همه چیز در پیرامون آن جان میگیرد و تماشاگر، وقایع آن را با سیر مبارزات تاریخی و اسلامی میهنمان منطبق و هماهنگ مییابد و شروع آن را از مبارزات سید جمال الدین اسد آبادی، شهادت رهبر فدائیان اسلام و شهید نواب صفوی به خاطر میآورد. وقایع نمایش که از درون تاریخ پنجاه سالۀ حکومت اختناق و فشار رژیم استکباری پهلوی ریشه گرفته رگههایی از حقیقت را میشکافد و تماشاگر را وادار به اندیشیدن میسازد تا بار دیگر به یاد بیاورد که چگونه نظامی مبتنی بر قدرتهای جهانی با تکیه بر تخریب فرهنگی، ملتی را از فرهنگ راستین خویش که همان فرهنگ گهربار اسلامی است دور ساخته و فرهنگ بیگانهای را جانشین آن کرده بود. خانات قصۀ محققی را بیان میکند که داغ شهادت پدر را از روستای خانات که مأمن خانهاست دریابد و بیطرفانه به نقد این واقعه بپردازد.
با قلمی و کاغذی سراغ راوی میرود که با دوکی در دست تاریخ رنج اهالی خانزدۀ خانات را میبافد تا نخ ریسیده شده بتواند تجربهای برای دیگران باشد.
محقق از پیرمرد میپرسد: پدر این عاجز غریب را میشناسی؟ پیرمرد میگوید صدایت آشناست ولی چشمهایم نور را نمیبیند. صدای تو صدای آن سیدی است که در ظهر عاشورا لای چرخهای آسیاب به خون خود غلتید.
ما نباید یکسره ادبیات نمایش غرب را رد و طرد کنیم، که در میان آنها بسیارند آثار انقلابی که با روح انقلاب اسلامی نیز همخوان و موافقاند. تماشاگران یونان باستان زادگاه هنر نمایشی به استناد آنچه به ما رسیده، مردمی متمدن و بافرهنگ بودند.
برای آموختن و کشف حقایق حیات و جهت اعتلای روان، عطشی سیریناپذیر داشتند و عقل و اعتدال را کلید رستگاری میپنداشتند. میراث ادبی خویش را با شناختی عمیق حراست میکردند و بنیادهای مذهبی و مراسم آیین خود را گرامی میداشتند. مضافاً این که برای آهنگ و بافت کلام نیز منزلتی خاص قایل بودند.
اینها همه سبب شد که درام یونان باستان آکنده از افکاری والا و کلامی شگرف باشد و در رویارویی با پلیدی، رنج و فاجعه کمال صداقت را به کار گیرد. در عصر شکسپیر نیز
تماشاگران همانند یونانیان، سرشار از شور زندگی بودند و برای زبان، موسیقی و ادبیات و سیاست، شوقی وصفناپذیر داشتند. آنان به انسان در حد مخلوقی سرشار از توانایی و استعدادهای عظیم مینگریستند و در جمع، جزئی از حرکت مثبت و پرجوش و خروش عصر خویش که ویژگی روح زمانهشان بود محسوب میشدند.
از این روی کلام زیبا، حرکت و افکار والا جملگی به آثار ادبیات نمایشی هنرمندان عصرشان راه یافت. بنابراین ادبیات نمایشی دنیا و از جمله ادبیات یونان، ادبیات عصر شکسپیر و ادبیات آلمان که در «وایمار» پدید آمد و در آن بزرگانی نظیر گوته و شیلر آثار بزرگی آفریدند که در شمار نمایشنامههای بزرگ هنرهای تئاتری هستند. نکته اینکه در سالهای انقلاب آثاری از سوفکل و گوته و دیگران بارها تجدید چاپ شد که این خود، بیان کننده رابطه میان ادبیات ملتهاست.