آراء سیاسی امام خمینی(س)
نگرشی نوین در عرصه روابط بینالملل
□ استاد میشال نوفل – از لبنان
یکی از دوستان که «کارشناس مسائل جمهوری اسلامی» است همراه دیگر آگاهان میکوشید در خصوص «آخرین وداع» امت اسلام با امام خمینی اطلاعاتی کسب نماید.
همۀ حاضران، از جمله تاریخنگاری که در جمع ما بود، در برابر رویدادی که وحدت و یکپارچگی آن، در مقابل جهان از هم گسیختۀ شرق و غرب، بر ابهت بینظیر آن میافزود در حیرت و تعجب بودند. آن دوست کارشناس که نامش کاشف محجوب بود گفت: اکنون ایران یک دهه از دوران با خمینی بودن را پشت سر میگذارد اما رازش همچنان سربسته مانده است. ایرانیانی که ده سال پیش در بازگشت او به [کشورش] به استقبالش رفته بودند، همانها در لحظۀ وداع، بر محور «وصیت نامۀ» او متحد شدهاند. اکنون زمین پذیرای گامهای سنگین آنان شده و آسمان نیز میداند آنچه میگویند و میشنوند آنچه میخواهند.
گفتم: ایرانیان وی را همچون امامی شهید تشییع کردند، پس از آنکه دریافتند، چه بسا با فقدان «ولی امر» اینک یتیم گشتهاند. ولی امری که تابستان گذشته به آنان گفته بود که با پذیرفتن تصمیم «مسئولان کشور» مبنی بر قبول قطعنامه (در مورد آتش بس با عراق) مجبور به نوشیدن جام زهر شده است. بدون اینکه در آن جنگ طولانی – که جهانی آتش آن را برافروخت و خود قادر به خاموش کردن آن نشد - غالب یا مغلوب شود. راستی چه
کسی تضمین میکند پس از پذیرش قطعنامه 598 و غیبت امام، انقلاب ایران در آنچه انقلابهای دیگر را به شکست کشاند، گرفتار نشود.
کاشف پاسخ داد: شاید همان زهر، کار آن سرطانی را کرده است که پزشکان از آن سخن گفتند. به هر حال خدا بهتر میداند، ولی امام خمینی میخواست پیش از شتافتن به سوی معبود، درسی شایسته به همگان بدهد. لذا هنگامی که برای حل معضلات جهانی، راهی سوای آنچه میخائیل گورباچف برگزیده بود، انتخاب کرد. برگ تازهای [در عرصه بینالملل] گشوده شد و بار دیگر در موضعی که در قبال قضیۀ سلمان رشدی اتخاذ کرد، باب هرگونه سازش را بر روی جهان استکبار بست و این شیوه را به عنوان طریقی اجتنابناپذیر براساس طرد طاغوت و استکبار ترسیم نمود.
یک بنیادگرای کارکشته توضیح داد: او به عنوان عالم زمان خود نیک میدانست سازش با «زد و بندهای بینالمللی» که مراد از آن درمان بیماریهای وخیم بشریت با نوشیدن جرعههای فزایندهای از جام لیبرالیسم غربی است، به از دست رفتن حریت و هویت ملتها منجر خواهد شد. در آن صورت تسخیر دژی که از درون پوسیده است، بسهولت ممکن خواهد بود. آیا جمهوری اسلامی این چنین متحول میشود و نه اسلام رسمی که دولت مدافع آنست.
در پایان، باز میگردیم به دیدگاه خمینی گرایانه، تا شاید انگیزههای فتح باب مذاکره و مسالمت را به روی روسها با توجه به سیاست «نه شرقی، نه غربی» دریابیم. «محجوب» میکوشید این انگیزهها را به این ترتیب خلاصه نماید.
1- به هم خوردن معادلات حاکم بر جهان در پی اتخاذ سیاست جدیدی از سوی حکمرانان کرملین و تجدیدنظر آنان نسبت به مسائل جهان معاصر بالاخص مشکلات موجود در شوروی.
2- برخورد واقعگرایانه شوروی با مسائل جهان و اسلام (از جمله اعطای آزادی نسبی در انجام شعائر مذهبی) در پی به بن بست رسیدن مارکسیسم و اسلوبها و ابزارهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آن.
3- در معرض تندباد قرار گرفتن کمونیسم در حین بزرگترین آزمایشگاه بشری این نظام، در سرزمین افغانستان به عنوان صورت ترکیب شدهای از اسلام و سوسیالیسم در آسیای میانه.
4- به نظر میرسد که اتحاد جماهیر شوروی از نظر جمعیت مسلمان آن، قدرت اسلامی بزرگی در جهان به شمار میآید و از این نظر پنجمین کشور جهان محسوب میشود که شمار مسلمانان آن متجاوز از پنجاه میلیون میباشد که بسرعت نیز رو به افزایش هستند. چنانچه یکی از
جمعیتشناسان معروف آمریکایی – مورای ویشباک که صداقتی بیش از دیگران نیز دارد - معتقد است که جمعیت مسلمان شوروی در پایان این قرن به هشتاد میلیون نفر خواهد رسید در حالی که تعداد کل جمعیت اتحاد شوروی اندکی بیش از سیصد میلیون نفر خواهد بود.
5- بی شک بیداری مذهبی بویژه در جمهوریهای آسیای میانه (ترکستان بزرگ مسلماننشین) و در منطقه قفقاز از سال 1980، به نحوی تحت تأثیر مبارزات افغانها و نیز انقلاب اسلامی ایران، همچنین وخامت مناسبات داخلی بین روسها و مسلمانان روسیه بوده است. گزارش منابع روسی نیز از جنبش بنیادگرایی اسلامی در جمهوریهای آسیای مرکزی و تشکیل شبکههای آن در جامعه حکایت دارد که آن را به «دولتی درون دولت» متحول کرده است.
6- رهبری مذهبی در ایران که به مثابۀ قطب جذب کننده مسلمان آسیای مرکزی، قفقاز و مردم روسیه و افغانستان میباشد، ابعاد بحران اتحاد جماهیر شوروی یا مسلمانان آن کشور را درک میکند، این مرجعیت دریافته است که اتحاد شوروی اینک به کانون تحولات در نظام روابط بینالملل بدل شده و محل نزاع دو ابرقدرت برای اصلاح اوضاع به نفع خود و نیز تلاش روزافزون آنان برای بازگرداندن مجدد اوضاع به درگیریهای داخلی و مشاجرات منطقهای است. عنصر فعال در این تحول، سیاست جدید شوروی است که میخائیل گورباچف با بازسازی با پروستریکا آغازگر اعمال این سیاست بود. از این رو نزدیکی ایران به شوروی از باب تداخل دین و سیاست برای قرار گرفتن در قلب معادله جدید جهان و به دلیل التهابی است که در حوزه بزرگ آسیای مرکزی رخ داده و نیز تکلیفی است که رهبران آن را برمیانگیزد که مسلمانان دیگر کشورها و قانون اساسی آن بالاترین شکل دموکراسی در عصر خود نبود؟ وی سپس به تشریح پدیدههای «افول عصر غیبت» پرداخت. به فاجعهای که اکنون تمدن بشری را با حوادثی چون چرنوبیل که به نابودی محیط زیست انسانی، کاهش پوشش گیاهی جنگلها، گسترش صحراها و مسامحه کاری در حفظ منابع آبی منجر شده است، تهدید میکند. وی از مناطقی یاد کرد که تا چندی پیش در آرامش به سر میبردند، اما اخیراً دستخوش «آشوبهای عظیمی» شدهاند، مناطق مانند بالکان، آسیای مرکزی سوسیالیست، خاور دور و شاخ آفریقا که در عرض یک شبانه روز دستخوش از هم گسیختگی شدهاند. وی در پایان با طرح چند پرسش تأکیدی ادامه داد: آیا چین که در میدان رقابت بین دو ابرقدرت غافلگیر شده از امروز به بعد میتواند فاصلۀ خود را بین این دو قطب به طور مساوی حفظ نماید؟ آیا
سلطه امریکا در پرتو نرمش حاصل از پرسترویکای شوروی این فرض را مطرح نمیسازد که حالت شکست و عدم اعتماد در روابط میان مسکو - پکن استمرار خواهد یافت؟ آیا با «گرفتن» جنبش دموکرات طلبی در چین، نزدیکی چین و شوروی اتفاقی است؟
بگذریم، یکی از حاضران این را گفت و سپس شروع کرد به تحلیل از رفتار مردم ایران در مراسم تشییع امام خمینی، گاهی آن را به سوگواری کربلا تشبیه میکرد و زمانی آن را کربلای دوم میخواند.
این گریز دوستم کاشف را که به ذکر خاطراتی از گذشته علاقمند است، بر آن داشت که سری به خاطراتش بزند و رویدادهای گذشته را به خاطر آورد. آنگاه گفت: استاد؛ آیا به یاد میآورید زمانی را که برای دیدن امام به پاریس شتافتیم؟ روزهایی که بسیاری از تحلیلگران غرق در پیشبینیها و اظهارنظرهای مختلف بودند.
- بیاد دارم که ما به بازگشت پیروزمندانه امام به تهران یقین داشتیم. برای همین تصمیم گرفتیم سوار هواپیمایی شویم که او و یارانش را به تهران انتقال میداد. هنوز گفتههای شما را به یاد میآوریم. موقعی که ایستاده بودیم تا به سخنان او گوش فرا دهیم که در سایه درخت سیب در نوفل لوشاتو بیاعتنا به سر و صدای دوربینهای خبرنگاران و روزنامهنگاران با دانشجویان و دیگر مریدان خود با طمأنینه سخن میگفت.
- شما گفتید: سخنان او گفتههای عرفا و متالهین است که براساس اولویت «جهاد اکبر» یا جهاد با نفس، امر به معروف و نهی از منکر میکند.
- وی به این نکته اشاره کرد که پس از ابن عربی زنجیرۀ عرفان در حال گسستن بود که ایرانیان اهل حکمت و عرفان به اتصال آن همت گماردند. او بر اهمیت مشارکت شیرازی [ملاصدرا] در این زمینه تأکید داشت.
- آنچه در پیام امام خمینی به میخائیل گورباچف رهبر شوروی جلب توجه میکند «مسائل و پیش درآمدهایی» است که امام جهت گشودن باب مناظرۀ فکری آورده است، از جمله معیار شناخت در جهانبینی الهی و شواهدی که جهت تبیین مسئله وحی، نبوت و معاد برای سیاستمداران ذکر میکند.
سابقه نداشته است که یک رهبر مسلمان از رئیس جمهور یک ابرقدرت در جهان بخواهد که علم و معرفت را وسیلۀ رهایی از مشکلات قرار دهد، بدانگونه که امام خمینی به گورباچف توصیه کرده است.
آنچه در این اقدام امام خمینی اهمیت بیشتری دارد ماهیت تهاجمی بینظیر آن است که با فریادی رسا سقوط کمونیسم و شکست مکتب ماتریالیسم را اعلام میدارد. بر این اساس به گورباچف توصیه میکند که
به استادان برجسته و خبرگان تیزهوش شوروی دستور دهد به آثار فارابی و بوعلی سینا در حکمت مشاء، سهروردی در حکمت اشراق و صدرالمتألهین در حکمت متعالیه مراجعه کنند: «اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد (محیی الدین بن عربی) مطلع گردید تنی چند از خبرگان تیزهوش خود را که در اینگونه مسائل قویا دست دارند راهی قم گردانید تا پس از چند سالی با توکل به خدا از عمق لطیف باریکتر از موی منازل معرفت آگاه گردند.»
یکی از حضار پیشنهاد میدهد برای تنفس موقتاً بحث را متوقف کنیم. صحبتهای جنبی در میگیرد و پرسشهای شتابزدهای در مورد اهل عرفان و نظرات آنان مطرح میگردد. به متنی از دکتر شریعتی استناد میشود که در آن گفته بود «احساس عرفانی» یا تصوف آمیخته به دریافت معرفت، موجب تعالی جوهر انسانی به ارزشهای والا میشود، و چنان انرژی به انسان میدهد که هیچ انگیزۀ مادی نمیتواند موجب آن شود. آنچه عشق و عبادت در تاریخ انسان آفریده است غنیترین گنجهای فرهنگی به شمار میآید، که ارزش و زیبایی آن با همه تاریخ برابر است. همان انگیزهای که از انسانهایی کوچک، تندبادهای سهمگین میسازد و موجودی ناچیز را به جهان بزرگی بدل میسازد. به طوری که طبیعت در برابر آنان سنگریزهای را میماند که کوچکترین ضربهای آن را به سویی پرت میکند، آنگاه پرتوی از این آیات قرآنی را روشنیبخش گفتار خود میآورد:
«والشمس و ضحیها و القمر اذا تلیها و النهار اذا جلیها و اللیل اذا یغشیها و السماء و مابناها و الارض و ما دحیها و نفس و ما سواها» (سوگند به آفتاب و روشنی آن به هنگام چاشت و سوگند به ماه چون از پی آن برآید و سوگند به روز چون گیتی را روشن کند و سوگند به شب چون فروپوشدش و سوگند به آسمان و آن که آن را برآورده و سوگند به زمین و آن که آن را بگسترده و سوگند به نفس و آن که نیکویش بیافریده).
پس از این تنفس، آن دوست هنرمند که میتوان او را یک کارشناس جغرافیای سیاسی اسلام و یک صاحبنظر سخنور به شمار آورد، علی رغم خستگی، در انتظار فرصتی برای گفتن بود. او ناگهان مانند کسی که رؤیای گریزندهای را گرفته باشد گفت: تبریز بزرگ که در نزدیکی قفقاز هماره محل تلاقی انقلابها و جنبشهایی در روسیه، ترکیه و ایران بوده است، بنابراین چنانچه همکاری بین ایران و شوروی در جهت توسعه روابط شمال - جنوب گسترش یابد، چه بسا دروازۀ دربند برای عبور پرچمهای «امت میانه» گشوده شود و نوادگان میرسیدعلی اوغلو و میرزا کوچک خان و ناربوتابیکوف و ریسکولوف را در بربگیرد.
مورخ ما صحنه را برای طرح چارچوب
مشخص برای آیندهنگری مناسب دید و با این گفته وارد صحنه شد: «هر کس اندلس گمشدهای دارد ولی آنچه میماند چیزی جز حسرت و انتظار نیست» او به سرعت متوجه تفاوت میان اسپانیای مسیحی و قفقاز اسلامی شده: «تشابه میان انحطاط حکومت قاجارها که سبب از دست رفتن قفقاز و بخشی از آذربایجان در قرن گذشته بودند و نیز فروپاشی پایگاه سوسیالیسم در شوروی به خاطر شکست تئوری حاکم بر آن و نیز سست شدن کنترل مرکز بر سایر ایالات» را در نظر قرار دارد، و با استناد به آرا و تحقیقات علمی غربیها توضیح داد که طریقتهای صوفیه اکنون در مناطق مسلماننشین شوروی بویژه آسیای میانه و شمال قفقاز، جایی که طریقت نه تنها نیروی معنوی، بلکه یک قدرت سیاسی به شمار میآید در اوج گسترش است و قدرت نفوذ و تأثیر گذاری آن، از آنچه پیش از انقلاب اکتبر بوده بیشتر شده است.
در پاسخ به پرسشهایی که احتیاج به توضیح داشت، مورخ ما به منابع خود روسها استناد جست که میگویند: (اتحاد شوروی از بیست سال پیش شاهد جنبش بنیادگرای اسلامی بوده و فرقههای صوفیه نیز به عللی جذب این حرکت شده و به صورت جزء لاینفک آن درآمده است. او معتقد بود که این فرقهها نیز به نوبۀ خود در استحکام بخشیدن به جنبش مؤثر میباشند.
چنانچه این حرکت نیز به طریقت صوفیه هیبت و صیغهای خاص میبخشد.
اکنون این سئوال مطرح میشود که در این صورت حاصل مطالعات و تحقیقات غرب و آنچه منابع رسمی در تحکیم آن میکوشند چه خواهد بود؟
با کمی تأمل میتوان چنین نتیجه گرفت که همانگونه که تجاوز مغول به آسیای مرکزی در قرن سیزدهم و از بین بردن آثار اسلام، موجب ریشهدار شدن اسلام در صفوف تودههای مردم از طریق صوفیه و در نتیجه صیانت آیین محمدی گردید، در قرن بیستم نیز مارکسیسم لنینیسم، به وسیلۀ فرقههای صوفیه که طرق آنان با صوفیان مشرق عربی متفاوت است، در گسترش اسلام، تأثیر داشت. لذا نگرانی شوروی را که اظهارات اخیر گورباچف مبنی بر اینکه بنیادگرایی در ازبکستان و قزاقستان «دندان نشان داده است» بیانگر آن است باید جدی تلقی کرد. زیرا بیش از نیم قرن است که مقامات این کشور داعیۀ ایجاد جامعهای نوین و به دور از «تعصب» و «خرافات» و خالی از گرایشهای دینی را داشتهاند و این نگرانی با توجه به سرعت نسبی جمعیت در آسیای میانه که رشد «روند بنیادگرایی» و تجدید اسلامگرایی را در پی خواهد داشت، میرود که به خطر عظیمی بدل شود. در واقع این اسلام مردمی است که جهان را همچون مسلمانان ایران به شمار آورده، بر حسب ضرورت در جهت تعیین سرنوشت آنان، مشارکت نماید.
(نقل از کتاب عبرات و عبارات چاپ بیروت 1990صفحه 211)
پاورقیها: