س: درباره آقای حاج طرخانی توضیحات بیشتری ارائه دهید.
ج: حاج تقی طرخانی بازرگان بود، در خیابان پامنار و در ساختمان گل، حجره داشت. ایشان انسان وارسته و ذیقیمتی بود که کمک بسیاری در پیروزی انقلاب و پس از آن داشت و هر آنچه داشت برای انقلاب در طبق اخلاص گذاشت. حتی من یادم است در جریان درگیریهای اوایل انقلاب که جوانها زخمی میشدند آنها را به بیمارستان میرساند، به وضعیت آنها رسیدگی میکرد و حتی بعضی از آنها را به خانه خود میبرد و مدتها پرستاری میکرد که گرفتار عوامل رژیم شاه نشوند. حتی روحانیونی که از دست عوامل شاه فراری بودند در ویلایی که در شمال داشت پناه داد. علاقه زیادی به امام داشت حتی در روزهای اعتصاب به فرمان امام از خانهاش بیرون نمیآمد.
کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 208 از جمله اقدامات مهم دیگر او همین ساخت مسجد قبا بود که بسیاری از هزینههای ساخت مسجد قبا به دوش ایشان افتاد.
س: چگونه شهید شد؟
ج: گودرزی که بعدها رئیس گروه فرقان شد، طلبه سادهای بود که قبل از انحرافش در فعالیتهای مسجد حضور داشت، حتی در کتابخانه مسجد قبا فعالیت مستقیم داشت، حاج طرخانی هم خیلی به او کمک میکرد. امکانات مالی خوبی هم برای او فراهم کرد. منتهی رفته رفته که گودرزی انحراف پیدا کرد و جزو سرکردههای گروه فرقان شد ارتباط شهید طرخانی با او قطع شد.
تا اینکه یک روز از شهید طرخانی درخواست پانصد هزار تومان پول میکند. این مقدار پول هم در آن زمان مبلغ زیادی بود. شهید طرخانی به او میگوید: آن روزی که
کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 209 به تو پول میدادم شما پیرو امام بودید، ولی حالا از مسیر انقلاب و امام خارج شدید لذا کمکی نمیتوانم به شما بکنم.
همان مطلب موجب شد که شبانه دو موتور سوار آمدند درب منزل ایشان و زنگ درب منزل را زدند، ایشان تا درب را باز میکند در جا او را ترور و با موتور سیکلت فرار میکنند.
س: شهید طرخانی از ابتدای نهضت در جریان مسائل بودند؟
ج: بله، ایشان حتی زمانی که امام به ترکیه تبعید شدند یک نفر روحانی به نام آقای سجادی را که به زبان ترکی آشنایی داشت و سالها در لبنان ساکن بود با هزینه شخصی خودش به ترکیه فرستاد و از ایشان خواست تا با سفر به ترکیه و مذاکره با چند تن از نمایندگان مجلس ترکیه و طرح این سئوال از برادران مسلمان که چرا زندانبان و تبعید گاه رهبر و مرجع ما شدهاید؟ خواستار اقدام قانونی آنها باشد. بدنبال این قضیه برخی از نمایندههای مجلس ترکیه به حضور امام در ترکیه اعتراض کردند.
س: به دیدار امام هم رفته بودند؟
ج: خیر.
س: آقای سجادی چطور؟
ج: فکر نمیکنم. دولت ترکیه امام خمینی را در بورسای ترکیه کاملاً تحت نظر داشت، حتی برای بردن امام به مسجد ابتدا مسجد را خالی میکردند تا کسی با امام در ارتباط نباشد. حتی وقتی داماد آیتالله خوانساری، حجتالاسلام سید فضل الله از طرف مراجع برای دیدار امام به ترکیه سفر میکند امام را از بورسا به هتلی در استانبول منتقل میکنند تا با ایشان در هتل ملاقات کنند. سید فضل الله وقتی امام را میبیند میگوید: الحمدلله شما در این جا راحت هستید؟ امام هم در پاسخ میفرمایند که مرا موقتاً برای دیدار با شما به اینجا آوردهاند.
س: مرحوم حاج طرخانی به نجف یا پاریس نرفتند؟
ج: نه، همین جا بودند و همیشه مواظب رزمندهها و مبارزین بودند.
س: قبل از اینکه حضرت امام تبعید شوند، چطور رابطهای داشتند؟
کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 210 ج: من این را نمیدانم، قبل از پیروزی انقلاب با تجار ارتباط داشتم، پول میگرفتم. یکی هم ایشان بود. خیلی هم به من علاقه داشت.
س: تاجر چی بودند؟
ج: در کار فروش سیمان و روغن نباتی و جنسهای مختلف بودند. الان هم حاج کاظم آقا برادر بزرگترش هست. اینها پسرهای مرحوم حاج آقا رضا شاهبوری (طرخانی بزرگ) بودند که مسجد اعظم را آیتالله بروجردی با کمک اینها ساخت. خیلی خانواده وارستهای هستند و زیربنای مستحکمی دارند.
س: این کمکها و فعالیتها علنی بود یا مخفی؟
ج: نه، مخفی عمل میکرد.
س: سابقه دستگیری هم داشتند؟
ج: نخیر، خیلی محتاط بود و در این زمینه دقت میکرد.
س: چه سالی شهید شدند؟
ج: در یک فاصله کمی با حادثه شهادت شهید عراقی ایشان را ترور کردند.
س: ظاهراً شما هم در لیست ترور گروه فرقان بودید؟
ج: بله، از زندان اوین چند مرتبه به من اطلاع دادند که اسم شما در لیست فرقان قرار دارد لذا به من اطلاع دادند که یک چند روزی در تهران نباشم. من خانوادهام را برداشتم و رفتم به مشهد. آن موقع دفتر کار من در میدان هفتتیر بود و مدیرعامل شرکت دژساز نو بودم. سرایدار شرکت را آوردم منزل و به او گفتم درب ورودی ساختمان را قفل میکنی و اگر مشکلی پیش آمد از عقب حیاط خلوت که نردهبان دارد میروی بالا و همسایهها را صدا میکنی. این را هم پیشبینی کرده بودم. اتفاقاً یک شب 7-8 نفر مسلح میریزند به داخل خانه. آن مرد هم از پشت در ورودی نگاه میکند و به پشتبام میرود و داد وبیداد میکند تا اینکه آنها فرار میکنند.
کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 211