در مدتی که زندان بودم وقتم را به دو قسمت تقسیم کرده بودم، یک بخش مطالعه بود و بخش دیگر را هم به یادگیری زبان انگلیسی اختصاص داده بودم. در شش ماه آخر فکر کردیم که اگر آزاد شویم ساواک به هیچ وجه ما را رها نخواهد کرد، از طرفی هم به هیچ وجه حاضر نیستم رهبر عزیز انقلابمان، امام خمینی و مبارزه با رژیم فاسد شاه را رها کنیم. لذا با دوستان به مشورت نشستیم. البته آقای حاج سید محمود میرفندرسکی هم که به دو سال زندان محکوم شده بود 6 ماه زودتر آزاد شد چون تقاضای عفو مشروط کرد. هرزندانی سیاسی که دو سوم زندانیاش را کشیده بود میتوانست یک سوم یا بقیه آن را تقاضای عفو مشروط کند. وقتی ایشان رفت ما سه نفر، شهید اسلامی و حبیبالله شفیق و من فکر کردیم در پوشش چه کاری بتوانیم به مبارزه ادامه دهیم و به راحتی گرفتار ساواک نشویم.
در جمعبندی به این نتیجه رسیدیم که یک بنیاد فرهنگی تشکیل بدهیم. از جمله کارهای آن بنیاد که در اولویت قرار داشت ایجاد مدرسه دخترانه بود که نیاز مبرم آن روز هم بود لذا این در برنامه ما قرار گرفت. وقتی اسفند 1345 آزاد شدیم شخصیتهای زیادی از اقشار مختلف برای دیدار آمدند، از جمله آیتالله طالقانی، دکتر
کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 200 سحابی، مهندس بازرگان ... از قشرهای دانشگاهی و بازار به دیدن من آمدند. آیتالله خامنهای و آیتالله هاشمی رفسنجانی هم از کسانی بودند که به دیدن من آمدند. یکی از همین روزها آیتالله خامنهای از من سئوال کردند، حالا که آزاد شدید برنامه شما چیست؟ خدمتشان عرض کردم: ما در شش ماهه پایانی زندانمان فکر کردیم وقتی آزاد شویم ساواک به راحتی ما را رها نخواهد کرد. لذا در جمع بندی به این نتیجه رسیدیم که یک بنیاد فرهنگی تشکیل بدهیم تا در پوشش آن بتوانیم به مبارزه با رژیم ادامه دهیم، بعدها در همین چند سال اخیر بعد از رهبریشان که با ایشان ملاقات داشتم، از من سئوال کردند یادت هست وقتی از زندان آزاد شده بودی من و آقای هاشمی آمدیم امیریه کوچه شیبانی بدیدن شما. وقتی برنامه بیرون آمدنتان را که چگونه میخواستید به مبارزه ادامه دهید برای ما تعریف کردید من و آقای هاشمی از برنامه شما روحیه گرفتیم.
کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 201