س: ساقی که بود؟
ج: ساقی یک زندانبان قدیمی بود که سالیان دراز در قزل قلعه زندان بان بود و زندان زیر نظر او اداره میشد، وی ویژگیهای خوبی داشت. او از زندانیانی که در مقابل بازجوها کرنش میکردند و یا در مقابل ارعاب و تهدید آنها مقاومت نمیکردند متنفر بود و در مقابل از کسانی که در مقابل بازجوهای ساواک میایستادند و مقاومت
کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 173 میکردند و به هیچ وجه حاضر نبودند اقرار کنند یا کسی را لو دهند، فوقالعاده خوشش میآمد، آنها را احترام میکرد و به نوعی آنها را حمایت هم میکرد.
برای نمونه، من خودم در انفرادیهای غربی قزل قلعه بودم. یکی از شبها یکی از زندانیهایی که بازداشت شده بود به نام معمار، خود را زده بود به دل درد، فکر میکرد با این شیوه او را آزاد میکنند. ساقی یک روانشناس بود و این تجربه را در طول سالهایی که زندانبان قزل قلعه بود بدست آورده بود. وقتی اطلاع پیدا کرد آمد در کریدور زندان، ما همه در انفرادی بودیم. با صدای بلند شروع کرد به آن زندانی که خودش را به دل درد زده بود نهیب زدن. به او گفت: تو که شجاعت و عرضه نداری غلط کردی وارد مبارزه شدی. این دوستانت را ببین، مثل کوه در مقابل بازجو مقاومت کردهاند. مثل اینها مرد باش، کسی که عرضه مبارزه را ندارد وارد مبارزه نمیشود، خفه شو. آن قدر به ... شلاق میزنیم که راه خانه ات را فراموش کنی، این یک نمونه از رفتار و برخورد ساقی با زندانیان سیاسی بود، او بطور فطری از زندانیانی که مقاوت میکردند، حمایت میکرد.
س: این حمایتها نمایان بود یا پنهانی؟
ج: نه، پنهانی بود. او فرد ورزیده و با تجربهای بود و دورانی را از سر گذرانده بود.
س: ساقی از باقیمانده دوران رضا شاه بود؟
ج: بله، او فرد خیلی باهوشی بود و در زندان هم احترام او را داشتند.
س: چند ماه در زندان قصر بودید؟
ج: حدود 10 ماه از بازداشت ما گذشته بود که ما را برای پرونده خوانی به دادستانی ارتش در خیابان سوم اسفند بردند و تکلیف کردند که برای خودمان وکیل انتخاب کنیم، ما از گرفتن وکیل امتناع کردیم. گفتیم ما در دادگاه از خودمان دفاع خواهیم کرد. سرانجام من به دو سال محکوم و در تاریخ دوم اسفند 1345 از زندان قصر آزاد شدم.
س: خانواده از محل زندان شما مطلع بود؟
ج: خیر، به آنها نگفته بودند. بیچارهها به این طرف و آن طرف سر میزدند. دادرسی ارتش رفته بودند، فرستاده بودند زندان قصر، زندان قصر رفته بودند، گفته بودند بروید
کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 174 قزل قلعه، شاید آنجا باشد. نمیگفتند به آنها که ما کجا زندانی هستیم تا اینکه ما را به زندان عشرت آباد منتقل کردند.
کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 175