داستان انتقال ما از زندان شماره 3 به زندان شماره 4 از این قرار بود که یک روز یکی از استوارها پیام آورد که سرهنگ تیموری با شما کار دارد. مرحوم لاجوردی که در کریدور زندان قدم میزد گفت: فکر میکنی سرهنگ با تو چکار دارد؟گفتم: نمیدانم. البته سرهنگ تیموری آدم خوبی بود و رفتار احترام آمیزی با ما داشت. من رفتم زیر هشت، تیموری تا مرا دید، گفت: وسایلتان را جمع کنید و بروید به زندان شماره 4 وقتی دلیل آن را خواستم گفت: مگر شما از روزی که آمدید اینجا دلتان نمیخواست بروید نزد آقای طالقانی، خوب بهانهگیری نکنید و سریع بروید وسایلتان را جمع کنید. ما هم همان عصری وسایلمان را جمع کردیم و به زندان شماره 4 منتقل شدیم.
حدود ساعت 5 بعدازظهر بود که ما آماده شدیم تا به زندان شماره 4 برویم.
در بدو ورود به زندان شماره 4 من به دوستان پیشنهاد کردم برای اینکه از همه افراد زندان مطمئن نیستیم، هر کس از ما سوال کرد که جرم شما چیست؟ بگوئیم ما در مسجد صلوات بلند میفرستادیم و به همین دلیل ما را گرفتهاند. میدانید که معمولاً در زندانهای سیاسی زندانی جدیدی که وارد میشد او را سئوال پیچ میکردند. برای خلاصی از این سوالها، چون از همه زندانیان سیاسی مطمئن نبودیم شیوه خوبی را در پیش گرفتیم و بعدها که وضع ما از نظر دادگاه روشن شد اظهار نظر زندانیان سیاسی در مورد ما این بود که اینها افراد زیرکی هستند.
کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 184