خاطرات دیگری که با آقای هاشمی فراموش کردم بگویم مسالهای بود که به قبل از پیروزی انقلاب مربوط میشد.
در کلارک نرسیده به کرج دهستان خرمی بود که متعلق به دوستانمان بود. همه از این باغ استفاده میکردیم. خانوادههای زندانی هم که جایی نداشتند بروند بچههایشان نیاز به گردش و تفریح داشتند. در آن دوران خفقان و مبارزه رسیدگی به وضعیت خانواده زندانیان سیاسی هم مشکل بود و شک رژیم را برمی انگیخت اما ما ریسک میکردیم و برای دلجویی زن و بچه اینها سعی میکردیم شرایط خوبی را برای آنها فراهم کنیم. این بود که به فکر افتادیم از این باغ در این راه استفاده کنیم. اثر خیلی خوبی هم داشت. آنجا آقای هاشمی هم تشریف میآوردند. البته دوستان دیگر هم بودند. حتی شهید رجایی، شهید بهشتی و آقای باهنر هم بود. بعد هم یک جای دیگری خریدیم در بالای کرج که استخر هم داشت.
س: بصورت مشاع خریداری شد؟
ج: بله، دوستانمان خریده بودند. بدنبال این برنامه شرکتی تشکیل شد که به نام شرکت سبز معروف است.
س: چه سالی خریداری شد؟
کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 83 ج: حدوداً سالهای 48 و 49 خریداری کردیم. ابتدا این باغی که در کلارک و نرسیده به کرج داشتیم متعلق به چندنفر از دوستان ما بود. شش هفت نفری بودند که این باغ را خریداری کردند. بعداً این باغ با باغ دیگری که در بالای کرج و در جاده قزوین خریداری شد تبدیل به شرکت سبزه شد. شرکت سبزه استخر و تشکیلات بهتری داشت. این اقدام خیلی در روحیه خانوادههای زندانی و بچهها اثر گذاشت. آنجا بحثهای سیاسی و اجتماعی میشد. جلسات تفریحی هم برای اینها بود. گاهی سخنرانی میشد. بعد دیدیم راه ناجور و رفت و آمد سخت است لذا رفتیم به دماوند. آنجا را فروختیم و اینجا را خریداری کردیم.
س: دماوند هنوز هم هست؟
ج: بله. سعی ما بر این بود که بتوانیم برای خانوادههایی که شوهرشان، فرزندشان در زندان است محیط مناسبی برای تفریح و آرامش فراهم کنیم. خوب یک سری ناراحتیهای روانی به اینها وارد میشد. پدر که زندان بود خبرهای ناجوری هم که از زندان میآمد شکنجههایی که عوامل شاه میکردند اینها برای خانوادهها اثر خوبی نداشت؛ ولی این جلساتی که هفتهای یک روز در آنجا گذاشته میشد فوقالعاده روی اینها تاثیر گذاشت. اینها از جمله کارهایی بود که انجام دادیم.
س: ممنوعیتی از طرف ساواک ایجاد نشد؟
ج: این کارها بصورت مخفی انجام میشد.
س: حضور آقای هاشمی رفسنجانی و دیگران چه تاثیری داشت؟
ج: آقای باهنر، مرحوم شهید بهشتی و شهید رجائی هم بودند. اینها در این جلسات شرکت میکردند. اینها با بیاناتشان و با طرح مسائلی باعث تقویت روحیه خانواده زندانیان میشدند.
س: آیا این مکان به کانون سیاسی تبدیل شد؟
ج: این جمعی که بصورت اردوی یک روزه در خارج از تهران تشکیل میشد صرفاً برای رفاه خانوادههای زندانی موتلفه بود.
س: پس در باغ کرج برنامه سیاسی نداشتید؟
کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 84 ج: چرا؛ ممکن بود یک برنامهای باشد ولی بیشتر هدف این بود که این خانوادهها را حفظ کنیم تا تقویت روحیه بشوند. رسیدگی به وضعیت خانوادگی آنها بشود. اینها چون شوهرانشان و برادرانشان و یا فرزندانشان نبودند وقتی به این باغ میآمدند فوقالعاده روحیه میگرفتند، و این فعالیتها خیلی در مبارزه افراد تاثیر گذاشت. یک زندانی که همسرش با بچههای کوچک در خانه تنها است این خیلی اثر منفی به بار میآورد ولی ما تنها به این کارمان اکتفا نمیکردیم که فقط جمعهها اینها را بصورت تفریحی ببریم بیرون. ما تک تک مشکلات این خانوادهها را رسیدگی و تا حد ممکن حل میکردیم.
س: برای این کار از وجوهات هم استفاده میکردید؟
ج: همانطور که گفتم حضرت امام به من اجازه مصرف از وجوهات را داده بودند.
س: تحت همین عنوان؟
ج: قبل از اینکه امام اجازه بدهند از سال 40 از طریق دوستانی که داشتم پول میگرفتم. آنها ماهانه کمک میکردند منتها بعد از اینکه حضرت امام اجازه وجوهات به من دادند موثرتر شد و من تا حد زیادی مشکل آنها را حل میکردم.
س: این کمکها به اطلاع امام میرسید؟
ج: لزومی نداشت تا ریز این کارها به نظر امام برسد. یکی از دوستان ما به نام آقای علمدار به نجف میرود و خدمت امام میرسد، میگوید که من از دوستان آقای توکلی هستم. امام میگوید: تو از خانوادههای زندانیان خبر داری؟ اینها گوشه زندان هستند. به اینها لطمه نخورد و خانوادههای آنها مشکل پیدا نکنند؟ برو از طرف من به اینها رسیدگی کن و بگو من اینجا در نجف هر شب شما را دعا میکنم. خوب اینها برای ما قوت قلب بود. البته من با اطمینان قلب آن کار را انجام میدادم و بدون اجازه امام هم کاری نمیکردیم. یعنی اجازه میگرفتیم که اگر این جوان از من اعلامیه گرفت و رفت و او را گرفتند و زدند و یک جایی از بدن او عیب کرد و یا از بین رفت پیش خدا مسئول نباشیم، لذا وقتی ما اجازه داشتیم مشکلی نبود. برادر خودم و آن کارمند محل کارم را موقعی که من در 15 خرداد فراری بودم بارها برده بودند و زده بودند، خوب
کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 85 اینها را اگر ما مجوز نداشتیم اصلاً مبارزه قابل ادامه نبود. فشار رژیم بیشتر میشد، هر چه فشار دستگاه امنیتی بیشتر میشد برادران ما استوارتر در این راه به مبارزه ادامه میدادند. از طرف دیگر راهی که انتخاب کرده بودیم و مشی ما هماهنگتر با آهنگ حرکت امام بود. آن هم امامی که راهش راه انبیاء بود.
آن روزها فشار دستگاه امنیتی شاه خیلی زیاد بود روز به روز هم زیادتر میشد. مثلاً وقتی دوستان ما را میگرفتند و با این کابلهای برق فشار قوی میزدند، آنها برای این کار دوره دیده بودند تمام پشت را میزدند و همه خونی میشد. چطور میشد که این جوان وقتی میآمد بیرون بازهم قویتر و مستحکمتر بود؟ امام به ما گفته بودند که ما راه سخت و پرپیچ و خمی در پیش داریم اگر بنا باشد ماموری به شما حمله کند شما وحشت کنید کار پیش نخواهد رفت. گاهی آدم روزهای اولی که امام مبارزه را شروع کرد مرور میکند میبیند که ایشان مثل یک معمار زبردستی این مبارزه و نهضت را طراحی کرده است. اینها حکایت از چه میکند!؟ خوب این کار یک آدم عادی نبود و بعد از ائمه طاهرین کسی که با این پایداری و استقامت در مقابل ظلم بایستد، نداشتهایم.
کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 86