س: در زندان عشرت آباد هم بازجویی و شکنجه ادامه داشت؟
ج: در زندان عشرت آباد فقط یک مرتبه از من بازجویی کردند و دو مرتبه هم اعتصاب غذا کردیم و در نامهای که به دادستان ارتش - بهزادیان - نوشتیم؛ سه مورد را یادآوری کردیم: اول اینکه به زندان انفرادی قزل قلعه منتقل شویم، دوم اینکه با دادستان ارتش ملاقات داشته باشیم و سوم آنکه نظر قطعی دادستان روی پرونده ما قرار گیرد.
در اعتصاب دوم که 72 ساعت طول کشید ساقی به عشرت آباد آمد و با یک مینیبوس ما را به زندان موقت شهربانی منتقل کرد. در ورود به آن زندان ابتدا از ما عکس گرفتند. درآن جا به ساقی گفتیم که ما دزد نیستیم که ما را به زندان موقت شهربانی آوردید. ضمناً ما در حال اعتصاب غذا هستیم. ساقی هم با دادستان ارتش تلفنی صحبت کرد و او هم به ساقی دستور داد که ما را به زندان قصر منتقل کنند و از ما هم خواست که اعتصاب غذای خودمان را بشکنیم و در عوض بهزادیان قول داد آن دو خواسته ما را عملی کند.
س: لطفاً جزئیات این اعتصاب غذا را بفرمایید؟
ج: همانطور که گفتم در این مدتی که در سلولهای انفرادی عشرت آباد زندانی بودیم دومرتبه اعتصاب غذا کردم مرتبه اول نزدیک 24 ساعت طول کشید که سرهنگ افضلی رئیس شکنجه گرهای قزل قلعه آمد و با چند نفر از زندانیان سیاسی صحبت کرد. از جمله به سلول انفرادی من آمد بطوری که ناگهان دیدم درب انفرادی اتاق من باز شد و یک سینی غذا به داخل سلول آوردند. سرهنگ افضلی گفت: چرا اعتصاب غذا کردی؟ گفتم: خواسته مان را کتباً به دادستانی نوشتهایم. دیدم از جیبش یک نامه که به عنوان نماینده دادستانی است بیرون آورد و گفت: من نماینده دادستان هستم. گفتم: متاسفانه تو همان کسی هستی که برادران ما را در قزل قلعه شکنجه کردی. گفت:خدا
کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 175 را شکر کن، اگر شما را شهربانی بازداشت کرده بود الان اعدامتان کرده بودند. برو دعا کن که سازمان امنیت شما را بازداشت کرده است. انتظار نداشت که من با او به صراحت صحبت کنم در حالی که درب را محکم به هم زد، گفت: من با تو کاری ندارم. بعد به سلول عزت الله خلیلی، لاجوردی و سید محسن امیر حسینی رفت و گفت: من به شرف سربازیم قسم میخورم که اگر شما اعتصاب غذای خودتان را بشکنید من ظرف ده تا 15 روز آن سه خواستهای که دارید عملی میکنم، امیر حسینی هم به حیاط پشت زندان رفت و به برادران گفت: به نظرم میرسد اعتصاب غذایمان را بشکنیم؛ اگر تا 15 روز جواب مثبت نیامد مجدداً اعتصاب غذا میکنیم. البته 19 روز طول کشید اعتنائی نکردند مجدداً از استوارها قلم و کاغذ گرفتیم و هر کدام جداگانه به دادستان نامه نوشتیم و مجدداً این سه خواسته خودمان را به دادستان ارتش اعلام کردیم:
اول اینکه به زندان عمومیمنتقل شویم، دوم آن که قرار ملاقات با دادستان نظامی (بهزادیان) داشته باشیم و سوم اینکه قرار نهائی بازپرس روی پرونده ما قرار بگیرد.
وقتی خواستههایمان را کتباً اعلام کردیم، روز اعتصاب را هم روز شنبه ساعت 8 صبح تعیین نمودیم. چون روزهای پنجشنبه نیم ساعت ملاقات حضوری داشتیم. قرارمان این بود که در ملاقات روز پنجشنبه اعلام کنیم که دیگر ما طاقت ماندن در زندان انفرادی را نداریم و از روز شنبه اعتصاب غذا خواهیم کرد. ما وقتی برای وضو به حیاط پشت سلول میرفتیم به زبان عربی صحبت میکردیم و در همان گفتگوهای سریع به دوستان میرساندیم که میخواهیم روزه بگیریم. درهمان ایام سید محسن امیر حسینی قرارش تبدیل به آزادی شد. آمد درحیاط عمومی و بلند اعلام کرد که دوستان من آزاد شدم. ما هم به او پیام دادیم که به خانوادهها بگویید که به دادستانی ارتش بروند و ما از روز شنبه اعتصاب غذایمان را شروع میکنیم.
از ساعت 8 صبح اعتصاب غذا شروع شد. در ظرف 24 ساعت تیمسار جاویدی فرمانده پادگان با زندانیانی که در انفرادی در حال اعتصاب غذا بودند ملاقات کرد و درخواست پایان دادن به اعتصاب غذا نمود که پاسخ منفی دادیم. نزدیک به 72 ساعت
کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 176 اعتصاب غذای ما طول کشید فرمانده نظامی عشرت آباد به ساواک اعلام کرده بود که اینها به هیچ وجه حاضر به شکست اعتصاب غذا نیستند. بعد از 72 ساعت که از اعتصاب غذا میگذشت ساقی یک اتوبوس ماگیروس آورد و تمام وسائلمان را تحویل دادند و ما را به زندان موقت شهربانی منتقل کردند. ما اعتراض کردیم که ما را باید به زندان قصر منتقل کنید. ساقی با بهزادیان - دادستان ارتش - صحبت کرد و او هم موافقت کرد که ما را به زندان قصر ببرند. البته بهزادیان به ساقی گفت: من یک هفته دیگر اینها را میخواهم تا خواسته آنها را عملی کنم، آنها اعتصاب غذایشان را بشکنند، اگر عملی نکردم میتوانند مجدداً اعتصاب غذایشان را شروع کنند.
س: شما هم اعتصاب غذای خودتان را شکستید؟
ج: بله، وقتی به زندان قصر رسیدیم در وسط میدان قصر ماست و خیار و نان تافتون برای ما خریدند و ما اعتصاب غذای خودمان را شکستیم، بعد همه ما را به زندان شماره 3 منتقل کردند.
کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 177