س: اصلیت پدر شما قمی است؟
ج: خیر، پدر من یزدی و متعلق به محله صباغ های یزد است. وقتی پدر و مادرش را از دست می دهد به قم هجرت می کند. خیلی هم متدین و مقید بود، چون پشتکار زیادی داشت در قم ماند و همان جا هم ازدواج کرد. ایشان آن موقع کارش حمله دار بود. زائر می برد به خانه خدا. آن دوران هم غیر از این وضع حالا بود ... مرد آزادی خواهی بود. از سه - چهار سالگی یادم می آید همیشه نیمه شب بیدار بود و نماز شب
کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 5 می خواند. اذان صبح که می گفتند مادرم و بچه ها را بیدار می کرد و می گفت: «بلند شوید نمازتان را بخوانید». یکی از خصلت های دیگر شان این بود که اولاً به زبان عربی خیلی مسلط بود بطوری که هر سال از عربستان با اینکه ارتباطات آن زمان ناقص بود طی دفترچه هایی تمام ضوابط را می فرستادند قم برای پدرم و یادم هست که یک سال مرحوم تولیت، برای پدرم پیام فرستاد که من امسال می خواهم به حج بروم شما دیگر زائر نگیرید. پدرم که خیلی مناعت طبع داشت گفت: «نه، من یک ماه بیشتر در ایران نیستم و مردم از من انتظار دارند. هر روز در خانه من را می زنند به امید آنکه من آنها را به حج ببرم». لذا حاضر نشد که با او برود. حتی آن سال یادم هست که وقتی پدرم از حج برگشت سالهایی بود که آخرین ماشین «سیمی» می گفتند، تازه آورده بودند. ماشین ها توی رمل گیر می کند اینها از راه عراق و از نجف که راه عرعر، می رفتند همه می گویند بروید حاجعلی را بیاورید. پدرم وقتی می آید می گوید لاستیک هایتان را نیم باد کنید، حالا هل بدهید و ماشینها حرکت می کنند. ایشان تجربه های زیادی داشت.
س: پدر شما حضرت امام را دیده بودند؟
ج: بله.
س: اطلاعی داشتند که شما فعالیت دارید؟
ج: بله.
س: مخالفت نمی کردند؟
ج: نه، پدرم خیلی ضد پهلوی بود.
س: یعنی شما را به این کار تشویق می کردند؟
ج: بله، چون خودش ضد پهلوی بود، گاهی می آمد تهران و می رفت سر قبر رضاخان. یک روز به او گفتم: چرا سر قبر رضاخان می روی؟ گفت: می روم لعنتش کنم. پدر من با رضاخان مخالف سرسخت بود.
س: در رابطه با مادر بزرگوارتان هم خلاصه ای بفرمایید؟
ج: مادر من زن بزرگواری بود. یک زن متدینه، رشید و مقاوم بود. هیچ اهل ضعف نبود و هیچ گاه اجازه نمی داد کسی جلویش غیبت کند. آن قدر روشن بود که دوستان
کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 6 من که همه تحصیل کرده بودند وقتی او را می دیدند می گفتند زن مدیر و مدبری است. من یادم هست هر وقت من را بازداشت می کردند می آمد منزل ما، می گفت: «بچه هایت کوچک اند، زنت جوان است». در آن زمان من دو فرزند پسر داشتم، فرزند اولم 3 سال و فرزند دوم من یکسال داشت.
س: نام فامیلی را بعد از فوت پدر عوض کردید؟
ج: بله، به نظرم همان زمان که حضور داشتند عوض کردیم. البته در مورد تاریخ دقیق آن تردید دارم. بهرحال من این فامیلی را از همسرم گرفتم. پدرش مرحوم حاج محمود توکل بود. توکلی ها از تاجرهای بزرگ قم بودند که در زمان خودش ریشه خیلی محکمی داشتند. پدر من هم فامیلی اش صباغ بود، از صباغهای معروف یزد بود.
س: ازطرف پدر و مادر برای مبارزه با رژیم شاه هیچ ممانعتی نبود؟
ج: خیر، آنها مانع نمی شدند.
س: بنابراین روحیه مضاعف به شما می دادند؟
ج: بله، اما دیگران در حاشیه حرف می زدند.
کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 7