حرف نزد، رفت سراغ نماز
من در مکه که مشرف بودم یک روز می خواستم یک کتابی بخرم که برای آن کتابفروش هم فایده داشت، ایستاده بودم، اذان گفتند، یکدفعه رها کرد و گفت که: «سنّة حنفیّة» دیگر با من حرف نزد، رفت سراغ نماز. در مدینه بازار را که من دیدم بسته بود. یعنی باز بود لکن هیچ کس نبود. می رفتند سراغ نماز. چرا شما نمی روید سراغ نماز؟
* * *
کتابامام به روایت امامصفحه 294