خمین که بودیم سنگربندی می کردیم
شاید شما هیچ کدامتان یادتان نباشد، همۀ این شلوغیها که حالا می بینید بود. ما شاهدش بودیم. ما در همان محلی که بودیم، یعنی خمین که بودیم سنگربندی می کردیم. من هم تفنگ داشتم. منتها من بچه بودم به اندازۀ بچگی ام. بچه شانزده، هفده ساله. ما تفنگ دستمان بود. تعلم تفنگ هم می کردیم. من بلدم الآن تفنگ اندازی
کتابامام به روایت امامصفحه 253 را. این اخوی ما بزرگتر از ما بود. ایشان تفنگ انداز است. منتها حالا پیرمرد است. ما سنگر می رفتیم و با این اشراری که بودند و حمله می کردند و می خواستند بگیرند و چپاول بکنند. هرج و مرج بود. دیگر دولت مرکزی قدرت نداشت. و هرج و مرج بود. قبل از این رضا خان بود. هرج و مرج و دولت مرکزی هم بدون قدرت. و همه جا. کاشان و این حدود قم و کاشان دست نایب حسین کاشی بود؛ «نایب حسین» و پسرش. [به ]آن حدود ما هم حمله می کردند «زلقی»ها و نمی دانم اینها حمله می کردند. و یک دفعه هم آمدند یک محله ای از خمین را گرفتند. و مردم با آنها معارضه کردند. و تفنگ دست گرفتند. و ما هم جزء آنها بودیم که به اندازه ای که می توانستیم حرکت بکنیم.
ما امیدواریم که این ملت ما همه تفنگدار باشند و همه جنگجو. آن قدری که می توانیم می زنیم.
* * *
کتابامام به روایت امامصفحه 254