می خواستم عتبات بروم
من یکوقتی ـ که شاید سی سال پیش از این، چقدر سال پیش از این بود ـ که عبور کردم از خوزستان رفتم، می خواستم عتبات بروم، خوب این آب یک شط آب است، یک جوی و دو جوی نیست، یک شطّی که کشتیرانی توی آن می شود، زمین، تا چشم می کنی زمین افتاده و هیچ زراعت ندارد؛ من توی ذهنم آمد که شاید خاک این لیاقت زراعت ندارد. یک جایی پیاده شدیم. من رفتم خاک را... خاک خوب لکن دست خیانت نمی گذارد. آب از آنجا دارد هرز می رود، زمین هم اینجا افتاده است!
* * *
کتابامام به روایت امامصفحه 294