وظیفه می دانم فریاد کنم
آنها خیال می کنند که من از این زندگی، خیلی خوشی دارم می برم که تهدید من می کنند. چه زندگی است که من دارم. هر چه زودتر بهتر. بیایند؛ هر چه زودتر بهتر. خوب، «عِنْدَ أکْرَمِ الْأکْرَمین» انسان می رود. آنجا کریم است؛ خدا کریم است. لااقل گوش انسان از اینطور چیزهایی که می شنود، هر روز می شنود، هر روز نالۀ مردم را می شنود، هر روز اطلاع می دهند که دخترها را چه کردند، دخترها را کشتند بعضی شان را، سر ناهار ریختند آن قلدرها و چماق کِشها، ریختند سر ناهار، دیگ، نمی دانم، [آب یا غذای]جوش را ریختند به سر این بیچاره ها. چه شده است؟ گفتند مثلاً مرده باد زید، زنده باد زید. این آدم کشتن دارد؟! گفتند ما جشن 2500 ساله را می خواهیم چه کنیم؟! جشن را آنها باید بگیرند که زندگی دارند، آنها باید بگیرند که یک حکومتی دارند که در تحت نظر آن حکومت در رفاه هستند، در پناه هستند. ... من ... وظیفۀ خودم می دانم که تذکر به شما بدهم [و] تا آن اندازه که صدای من می رسد فریاد کنم، تا آن اندازه ای که قلم من می رسد بنویسم منتشر کنم.
* * *
کتابامام به روایت امامصفحه 94