□ آقای دکتر لطفاَ قدری از گذشته خود (دوران کودکی، نوجوانی و جوانی) بگویید؟
■ من در یزد به دنیا آمدم، ولی در تهران مدرسه رفتم. در غرب تهران به دبستان اسلامی به نام شیخ عطار میرفتم و تقریبا جزو شاگردان خوب آنجا بودم.
بعد به دبیرستانهای مختلفی رفتم که نهایتش دبیرستان خوارزمی بود. یک سال آنجا بودم و این را هم بگویم دبیرستان که میرفتم، به دلیل اینکه دبیرستان ما اسلامی بود، به هیأتهای محلی میرفتم که هنوز هم با آنها رابطه دارم که مرا خوب میشناسند و من هم آنها را میشناسم. شاید اصل قضیه شناخت آنها بود که پایم به مسائل دینی و سیاسی باز شد و توانستم به لطف خدا به نحوی با مسجد هدایت آشنا شوم که آن موقع هنوز دیپلم نگرفته بودم و این قضیه مربوط به سال 42 بود.
این را هم بگویم که چون خانهمان غرب تهران بود، با آقای هاشمی رفسنجانی به دلایلی زودتر از اینها آشنا شدم و یادم می آید که، نمیدانم چه سالهایی بود ولی قطعا قبل از سال 44 یا 43 بود که ایشان در مسجد امام زمان در غرب تهران میآمدند و سخنرانی میکردند و همان جا یادم است که ایشان را یکبار گرفتند و این قضیه هیچ گاه یادم نمیرود.
بعضی چیزها به نظر من در زندگی شخصی من به وجود آمده که اسمش را نمیدانم چه بگذارم ولی واقعا لطف خدا بوده و فکر میکنم که من بیشتر با آدمهایی سر و کارم بوده که آدمهای خیلی خوبی بودند، آدمهای بزرگی بودند.
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 37 دبیرستان بودم که با افکار حضرت امام و مبارزات ایشان آشنا شدم. آن موقع بیشتر در مسجد جامع تهران، در بازار و در ماه مبارک رمضان، مسائل تند و به اصطلاح انقلابی مطرح میشد. یادم نمیرود که سعی میکردم که به آنجا بروم. خانهمان به دلیل اینکه غرب تهران بود، با آقای علی اصغر مروارید هم که به همان مسجد امام زمان میآمد و سخنرانی میکرد از نزدیک این سعادت را پیدا کردیم که توسط ایشان با آقای دکتر محمدجواد باهنر دوست بشویم.
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 38