فصل پنجم
خاطرات
عباسعلی زالی
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 153
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 154
عباسعلی زالی در سال 1316 در خانوادهای روستایی در شهر گلپایگان بهدنیا آمد. وی تحصیلات ابتدایی را در اصفهان گذراند. سپس وارد دانشسرای مقدماتی شد و به تدریس در روستاهای اطراف اصفهان مشغول شد. پس از ورود به دانشگاه تهران از سال 1342 ـ 1341 فعالیت خود را در انجمن اسلامی دانشگاه شروع کرد. پس از انقلاب در نهادهای دولتی مشغول به خدمت بوده و به مقام وزارت رسیدند. به سبب حضور در پستهای مدیریتی ملاقاتها و خاطراتی با حضرت امام داشته که در این دفتر آمده است. (تاریخ مصاحبه 9 / 5 / 1380)
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 155 من عباسعلی زالی در سال 1316 هـ.ش. در روستای تیکن از توابع گلپایگان به دنیا آمدم، تا حدود نه سالگی در همان روستا زندگی کردم؛ در آن زمان در روستا مدرسهای وجود نداشت و از آنجا که وضع خانوادگی ما خوب نبود، نتوانستم به مکان دیگر برای تحصیل بروم و در نزد پدربزرگم که روحانی بود مقدمات را فرا گرفتم. بالاخره به اصفهان نزد مادربزرگ رفتم و به خاطر اینکه دو، سه سال در مکتب درس خوانده بودم از کلاس دوم دبستان مدرسه را آغاز و تا ششم ابتدایی ادامه دادم، به خاطر عدم تمکن مالی قصد ادامه تحصیل نداشتم، مدتی در این اندیشه بودم که نزد یکی از آشنایان به قم بروم که این سعادت نصیب نشد. سه سال دیگر به هر نحو در اصفهان به ادامه تحصیل پرداختم. در آستانه ترک تحصیل با راهنمایی یکی از بستگان وارد دانشسرای مقدماتی شدم، در آن زمان دانشسرای مقدماتی کنکور ویژهای داشت و به کسانی که از امتیاز بالایی برخوردار میشدند کمک هزینه تعلق میگرفت. در کنکور شرکت کردم و نفر اول شدم و ماهیانه از شصت تومان بورس برخوردار شدم و دو سال دیگر به تحصیل ادامه دادم. پس از آن سه سال در یکی از روستاهای اصفهان به تدریس مشغول شدم؛ مدرسهای که دارای پنج کلاس درس بود و تقریبا همه کارهایش بر عهده من بود. عصرها درس میخواندم تا اینکه توانستم دیپلم متوسطه را بگیرم. پس از آن در کنکور دانشگاه شرکت نموده و وارد دانشکده کشاورزی دانشگاه تهران در پردیس کرج شدم. پس از حدود یک ماه متوجه شدم هزینه آنجا بالاست و من نمیتوانم هزینه تحصیل را فراهم کنم. این بار تصمیم گرفتم به اصفهان بازگشته و همان شغل معلمی را ادامه دهم. وقتی قصد انصراف داشتم، رفتم که اوراق ثبت نام را پس بگیرم آقایی به نام کلانی سؤال کرد چرا میخواهید بروید؟ گفتم: برای اینکه هزینه ماندن اینجا را
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 156 ندارم. وقتی پرونده مرا آورد گفت: شما چون جزو چند نفر اول دانشگاه هستید، ماهیانه هشتاد تومان به شما کمک هزینه تحصیلی تعلق میگیرد. این مسأله باعث تغییر تصمیم من شد.
به هر حال چهار سال در دانشکده کشاوزی تحصیل کردم. در همان دوران بود که با دانشجویانی که دارای علائق مذهبی بودند و معمولا در انجمن اسلامی فعالیت میکردند با نام امام خمینی آشنا شدم و این مصادف با سالهای 1341 ـ 1342 بود.
در ششم بهمن رژیم درصدد بود تا دانشجویان را به صورت اجباری پای صندوقهای رأی ببرد تا رأی دهند، ما با تمارض از شرکت در رفراندوم خودداری کردیم. در پانزده خرداد 1342 با تعدادی از دانشجویان قصد آمدن به تهران را داشتیم. مسؤولین هنگامی که متوجه شدند ما را از مقابل در دانشکده بازگرداندند، اما زمانی که خبرهای تهران مبنی بر کشته شدن تعدادی از مردم به آنجا رسید، دانشجویان در رستوران دانشکده عکس امام خمینی را جای عکس شاه قرار دادند. این عکس تا شب هم در آنجا بود و این مصادف با اوج تبلیغات رژیم بر ضد امام خمینی بود و گفته میشد که امام از مصر و جاهای دیگر پول گرفته و این شورش را به وجود آورده است.
روز بعد رئیس دانشکده به رستوران آمد و در حالی که گریه میکرد گفت: شما خودتان این عکس را پائین بیاورید وگرنه اگر کشاورزان به اینجا بریزند و این کار را انجام دهند برای شما گران تمام میشود. البته آقای دکتر مهدوی رئیس دانشکده با وجود اینکه اعتقادات مذهبی کم رنگی داشت ولی فرد روشنفکر و آزادهای بود. بعدها متوجه شدیم که
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 157 وی نیز ارتباطاتی را با آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان تا حدودی که برای وی مقدور بوده، داشت.
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 158