فصل سوم: خاطرات محمدتقی بانکی
حل مسأله گروگان های امریکایی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) - گروه تاریخ (تدوینگر)

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1387

زبان اثر : فارسی

حل مسأله گروگان های امریکایی

‏ما می‌شنیدیم که از آنجا مسلمان‌ها را بیرون کردند. ولی اینها این طور ‏‎ ‎‏تشخیص داده بودند که این کریستوفر که وزیر امور خارجه کلینتون بود، ‏‎ ‎‏آن موقع معاون وزیرخارجه کارتر بود ، با 70 نفر آمده بود الجزایر و ‏‎ ‎‏نشسته بود برای حل مسأله. اما اینجا در دفتر نخست‌وزیری سه نفر ‏‎ ‎‏بودند، همین گودرز افتخارجهرمی و احمد عزیزی و آقای بهزاد نبوی و ‏‎ ‎‏چند تن دیگر از همکاران‌شان که بحث می‌کردند چه جواب بدهند. سفیر ‏‎ ‎‏الجزایر پیغام می‌آورد و پاسخ می‌گرفت که به هر صورت بارها من ‏‎ ‎‏می‌دیدم که بهزاد یک جاهایی که به بن بست رسیده بود، با آقای رجایی ‏‎ ‎‏خدمت امام می‌رفتند تا رهنمود بگیرند و امام فرموده بودند که باید ‏‎ ‎‏موضوع حل شود. بعضی جاها اینها می‌خواستند که یک مقداری ‏‎ ‎‏سخت‌گیری کنند ولی امام تأیید نمی‌کرد. بارها می‌دیدم که بهزاد سرش ‏‎ ‎‏را روی میز می‌گذاشت و احساس خستگی می‌کرد که هم می‌خواست به ‏‎ ‎‏فرمان امام عمل کند و هم شرایطی که آنها می‌گفتند مناسب نبود. ولی ‏‎ ‎‏تلاش می‌کرد که مذاکرات با شکست روبه رو نشود و حرف امام زمین ‏‎ ‎‏نخورد. حالا به هر صورت به یک تفاهم رسیدند و گروگان‌ها آزاد شدند. ‏‎ ‎‏از آنجا من این تبعیت از فرمان امام و آبروداری کردن را در بهزاد دیدم، ‏‎ ‎‏علی‌رغم اینکه دید سیاسی‌اش یک جور دیگری بود ولی می‌دانست باید ‏‎ ‎‏چه کار بکند.‏

‏ من این را لازم می‌دانم به عنوان یکی از همکاران آقای نبوی یادآوری ‏‎ ‎‏کنم که به نظر من انقلاب را همین نوع افرادی که صادقانه در جهت ‏‎ ‎‏اجرای اوامر رهبر انقلاب و مرجع تقلیدشان عمل کردند، تا اینجا جلو ‏‎ ‎‏آوردند. ولی متأسفانه بعد از آن جریان هفت تیر پیش آمد و عزیزانی از ‏‎ ‎‏دست رفتند. آن روز هم برای همه ما روز سختی بود. روز قبلش هم که ‏‎ ‎

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 101

‏روز شش تیر باشد، یک بمبی منفجر شده بود و آیت‌الله خامنه‌ای آسیب ‏‎ ‎‏دیده بودند. خیلی فضای سختی بود. من در آن موقع به دلیل اینکه داشتم ‏‎ ‎‏بودجه سال 60 را تدوین می‌کردم و یک درگیری بین دولت آقای رجایی ‏‎ ‎‏و آقای بنی‌صدر پیش آمده بود از من کمک خواسته بودند. بعد هم به ‏‎ ‎‏آقای خیّر که آن موقع وزیر برنامه و بودجه بود پیشنهاد شده بود که من ‏‎ ‎‏بروم و معاون ایشان بشوم. ‏

‏در کابینه دکتر باهنر در ماه مرداد 1360 آقای باهنر رأی اعتمادش را از ‏‎ ‎‏مجلس گرفت و آن موقع من معاون سازمان برنامه بودم و برای خرید ‏‎ ‎‏کشتی دست دوم به یونان رفته بودم. از آن جا که برگشتم خانمم گفت ‏‎ ‎‏دفتر آقای باهنر زنگ بزن تا با او صحبت کنی. زنگ زدم. خود آقای ‏‎ ‎‏باهنر پای تلفن آمد. بنده را مأمور کردند که رئیس برنامه و بودجه بشوم. ‏‎ ‎‏یادم نمی‌رود همان روز که از یونان آمدیم، آمدم که کیفم را بیرون ‏‎ ‎‏بیاورم، بازبین گمرکی گفت ببینیم در آن چه چیزی است. چیزی هم ‏‎ ‎‏نخریده بودم. از این لوس بازی‌های گمرکی. می‌خواستم بگذارم کیف را ‏‎ ‎‏همان جا و بیایم. درهر صورت این هم برخوردی بود که هیچ یادم ‏‎ ‎‏نمی‌رود. ‏

‏بنابر این عضو کابینه جناب آقای باهنر شده و از مجلس رأی هم ‏‎ ‎‏گرفتیم و مخالفتی هم با ما نشد. آقای عطاءالله مهاجرانی کسی بود که در ‏‎ ‎‏دفاع از من صحبت کرد، چون برنامه‌ام را آمدم نوشتم یک سری ‏‎ ‎‏حرف‌هایی زده بودم که مورد توجه ایشان قرار گرفت. در کابینه آقای ‏‎ ‎‏باهنر حادثه بزرگی که برای من اتفاق افتاد این بود که یک جوانی که ‏‎ ‎‏خیال می‌کرد کابینه آقای باهنر هم مثل جاهای دیگر است و ‏‎ ‎‏خودشیرینی‌هایی می‌کرد و جسارت‌هایی به آقای مهدوی کنی و یکی از ‏‎ ‎‏این نماینده‌ها کرد و یک حرف‌هایی زد که واقعا به نظر من خیلی ‏‎ ‎

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 102

‏سخیف بود به طوری که آقای مهدوی کنی بعدازظهر آن روز به عنوان ‏‎ ‎‏اعتراض به مجلس نیامد، اصلا دیگر نیامد. البته مجلس رأی داد و ایشان ‏‎ ‎‏هم وزیر کشور شد. یکی هم در مورد آقای موسوی بود که به عنوان ‏‎ ‎‏وزیر امورخارجه ایشان یکی دوبار تحلیل کرده بود در رابطه با حکومت ‏‎ ‎‏ملی مصدق که تحلیل خوبی هم بود، باز یکی دیگر آمد و یک سری ‏‎ ‎‏جسارت‌ها به ایشان کرد که ما وزیر خارجه‌ای می‌خواهیم که ضد مصدق ‏‎ ‎‏باشد و از این چیزها که بعد از اینکه رأی اعتماد گرفتیم، امام علاوه بر ‏‎ ‎‏تأیید رئیس جمهور و باهنر، اختصاصاً درباره وزیر کشور (آقای مهدوی) ‏‎ ‎‏تعابیر خوبی به کار بردند.‏‎[1]‎

‏بعد از آن آقای رجایی و آقای باهنر برگشتند گفتند که خوب شد ‏‎ ‎‏قشنگ مشخص بود که آزردگی آقای مهدوی کنی را امام دوست نداشت ‏‎ ‎‏ببیند. ‏

‎□‎‏ قبل از اینکه اسامی به مجلس برود آیا برای تأیید پیش امام رفته ‏‎ ‎‏بود؟ ‏

‎■‎‏ نمی‌دانم. فقط می‌دانم با من صحبت نکردند. ولی روال این نبود. من ‏‎ ‎‏بعید می‌دانم که امام اجازه می‌داد این کار بشود. یعنی امام اگر ‏‎ ‎‏می‌خواست تأیید بکند، خودش تأیید می‌کرد. دیگر نیازی به مجلس ‏‎ ‎‏نداشت. ممکن است در یک جایی در مورد یک نفر با امام صحبت ‏‎ ‎‏می‌شد ولی درباره جمع نه. در دوره‌های بعد هم امام دخالت نمی‌کرد. ‏‎ ‎‏حتی در یک جایی که بین آقای موسوی و آقای خامنه‌ای اختلاف پیش ‏‎ ‎‏آمده بود امام فرموده بود که موارد اختلاف را آقای هاشمی رفسنجانی و ‏‎ ‎

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 103

‏موسوی اردبیلی تصمیم بگیرند. خودش تصمیم نگرفته بود. خب ‏‎ ‎‏متاسفانه دوره آقای باهنر کم بود. آقای باهنر شخصیتی بود که سر وقت ‏‎ ‎‏جلسات دولت را شروع می‌کرد و سر وقت هم تمام می‌کرد. آن دو سه ‏‎ ‎‏هفته‌ای که ما خدمت آقای باهنر بودیم، خیلی کار دقیق و سر وقت انجام ‏‎ ‎‏می‌شد خیلی خوب بود. متأسفانه ایشان شهید شد. بعد از شهادت آقای ‏‎ ‎‏باهنر آقای مهدوی‌کنی نخست‌وزیر شد. دوره آقای مهدوی‌کنی هم به هر ‏‎ ‎‏صورت کوتاه بود. چون با آمدن آقای خامنه‌ای به عنوان رئیس‌جمهور ‏‎ ‎‏آقای موسوی نخست‌وزیر شد و کابینه شروع به کار کرد.‏

‎□‎‏ از خاطرات آن دوره که به نوعی به امام نیز ارتباط پیدا می کند چه ‏‎ ‎‏چیزی به یاد دارید؟‏

‏ ‏‎■‎‏ یک نکته‌ای درباره کابینه آقای موسوی را به خاطر می‌آورم که ‏‎ ‎‏روزنامه رسالت یکی دو تا گزارش‌ بی‌ربط و بد درباره‌ی، آقای موسوی ‏‎ ‎‏نوشته بود که به نظرم به خاطر نجابت و آن شرافت انسانی که آقای ‏‎ ‎‏موسوی داشت خیلی در این مورد ملاحظه کرده بود که موضع نگیرد که ‏‎ ‎‏حتی به خود من که افتخار داشتم از دوستان نزدیک آقای موسوی باشم ‏‎ ‎‏گفت من می‌توانم یک مصاحبه کنم ولی صلاح نیست. رفتیم خدمت ‏‎ ‎‏امام. امام در آنجا گفت که این مسئول روزنامه از دوستان من است ولی ‏‎ ‎‏بنا نیست که وظایف ملی یا وظیفه مملکتی را به خاطر دوستی نادیده ‏‎ ‎‏بگیرم. این هم باز برای بنده خیلی آموزنده بود که علی‌رغم علاقه‌ای که ‏‎ ‎‏امام به مسئولان داشت ولی درجایی که خطایی می‌دید صریح می‌گفت و ‏‎ ‎‏خیلی ملاحظه افراد را نمی‌کرد.‏

‏ در مورد جنگ هم یکی دوبار خدمت‌شان رسیدیم، در آن جلسات ‏‎ ‎‏خصوصی که رفته بودیم و بحث جنگ بود ایشان با یک سعه صدر و ‏‎ ‎‏آرامشی از پیروزی در جنگ صحبت می‌کردند و ما که جوان بودیم و ‏‎ ‎

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 104

‏علی‌رغم اینکه خطراتی می‌دیدیم ولی جرأت هم نمی‌کردیم خیلی با امام ‏‎ ‎‏بحث کنیم. ایشان خیلی در این مورد مطمئن حرف می‌زد و برای ما ‏‎ ‎‏همین تعیین کننده بود و بحثی نداشتیم. یک نکته مهم دیگری که از ‏‎ ‎‏حساسیت امام دیدیم این بود که ما به دلیل اینکه فکر می‌کردیم سیگار ‏‎ ‎‏یک چیز غیراصیل است، به اصطلاح قیمتش را می‌خواستیم بالا ببریم و ‏‎ ‎‏امام دستور داده بود که اول قیمت‌ها را بیاورید تا من ببینم. یک‌ بار به ‏‎ ‎‏عنوان برنامه‌ریز مملکت و مسئول برنامه و بودجه با آقای نخست‌وزیر ‏‎ ‎‏خدمت امام رسیدیم و توضیح دادیم بابت مسائل جنگ و کمبودها که ‏‎ ‎‏چه ضرورت‌هایی دارد که در یک جاهایی ما هزینه‌هایی را بدهیم. خب ‏‎ ‎‏ایشان هم خوشبختانه در آن جلسه تأیید فرمودند. من توفیق بیشتری ‏‎ ‎‏نداشتم که به صورت خصوصی با امام جلساتی داشته باشم. هر چه بود ‏‎ ‎‏همان بحث‌های عمومی است. ‏

‏در سال 58 پس از همه‌پرسی، قانون اساسی تصویب شد و بنا شد ‏‎ ‎‏رئیس‌جمهور معلوم شود. اول نامزدی که از طریق حزب جمهوری ‏‎ ‎‏اسلامی مطرح شده بود، آقای جلال الدین فارسی بود که به دلایلی که ‏‎ ‎‏مخالف با قانون اساسی بود، رد شد و بعد آقای دکتر حسن حبیبی نامزد ‏‎ ‎‏شد. من به خاطر شناختی که هم از آقای حبیبی داشتم و هم از آقای ‏‎ ‎‏بنی‌صدر و در خارج از کشور بحث‌های بنی‌صدر را شنیده بودم و ‏‎ ‎‏می‌دانستم بحث‌های وی غیرفنی و نادرست است، جزو آنهایی بودیم که ‏‎ ‎‏از آقای حبیبی دفاع می‌کردم و جزو آن گروهی بودم که این شهر و آن ‏‎ ‎‏شهر کمک رفتیم. البته روحانیت هم کمک می‌کرد. رفتم خرم آباد و یک ‏‎ ‎‏شب در مسجد خرم آباد صحبت کردم در دفاع از آقای حبیبی و آن هم ‏‎ ‎‏دفاع اعتقادی بود، حزبی نبود. من جزو حزب جمهوری اسلامی نبودم و ‏‎ ‎‏اگر مثلا جلال الدین فارسی کاندیدا می‌شد این کار را نمی‌کردم اعتقاد ‏‎ ‎

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 105

‏داشتم که حبیبی مثلا مؤثرتر و مثبت‌تر از بنی‌صدر است منتها با تاکتیک ‏‎ ‎‏و سخنرانی بنی‌صدر بالاخره برنده شد و ما خیلی آزرده شدیم. ‏

‏یک حالتی در مردم ما هست و آن تأثیرپذیری از سخنرانی‌هایی است ‏‎ ‎‏که برای مردم می‌کنند. شما نگاه کنید ببینید اولین بار که مجلس شورای ‏‎ ‎‏اسلامی تشکیل شد، اولین نماینده تهران کی بود؟ فخرالدین حجازی ‏‎ ‎‏چون خیلی خوب سخنرانی می‌کرد،. در حالی که آقای هاشمی آن روز ‏‎ ‎‏مجلس می‌آمد، آقای خامنه‌ای هم می‌آمد، اما فخرالدین حجازی اول شد، ‏‎ ‎‏ولی دور دوم دیگر نشد. یا این آقایی که توی تلویزیون برنامه خانواده را ‏‎ ‎‏اجرا می‌کرد، توی مجلس اول شد. آقای حسینی خب معلم هم بود، من ‏‎ ‎‏هم این اعتقاد را دارم که مرد خوبی است و اصلا مقایسه نمی‌کنم. ولی ‏‎ ‎‏درهر صورت می‌خواهم بگویم که افکار عمومی گول آن سخنرانی‌هایش ‏‎ ‎‏را خورد متأسفانه و واقعا صداقت برای ریاست جمهوری نداشت. نه ‏‎ ‎‏اینکه من امروز بگویم بلکه آن سالی که کاندیدا شده بود هم می‌گفتم.‏

‏ به هر صورت آقای بنی‌صدر که روی کار آمد امام هم فرماندهی کل ‏‎ ‎‏قوا را به او دادند و اینها چیزهایی بود که ما را آزار می‌داد ولی به دلیلی ‏‎ ‎‏که امام فرموده بود، سکوت می‌کردیم. ما از آن کسانی نبودیم که اگر ‏‎ ‎‏چیزی را هم می‌فهمیدیم آن را همه جا عنوان کنیم. هنوز از امریکا به ‏‎ ‎‏ایران نیامده بودم، وقتی دیدم که در مدرسه رفاه آقای بازرگان از طرف ‏‎ ‎‏امام معرفی شد به عنوان نخست‌وزیر واقعا متأثر شدم و به بعضی ‏‎ ‎‏ازدوستان هم زنگ زدم و گفتم. نه اینکه ذره‌ای شک روی خلوص و ‏‎ ‎‏ایمان آقای بازرگان داشته باشیم، بلکه فکر می‌کردیم در آن فضای ‏‎ ‎‏اجتماعی که امام می‌خواهد رهبری جامعه را در قرن 20 داشته باشد، ‏‎ ‎‏آقای بازرگان مناسب نبود. من هنوز هم متأثرم از اینکه ایشان ‏‎ ‎‏نخست‌وزیر شد و نخست‌وزیرشدنش باعث شد که از خدمت کردن به ‏‎ ‎

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 106

‏جمهوری اسلامی دور شود. بعداً شنیدیم که بحث‌هایی بوده که ایشان ‏‎ ‎‏بشود یا نشود، دو تا تز بوده، اگر آن تزی را می‌پذیرفتند که نخست‌وزیر ‏‎ ‎‏نشود بلکه یک عنصر کابینه بشود، من فکر می‌کنم که خیلی بهتر ‏‎ ‎‏می‌توانست کار کند. چون ما کسی نبودیم ما خیلی کوچک‌تر از آقای ‏‎ ‎‏بازرگان بودیم، چه از نظر صداقت و چه از نظر ایمان. ما در دانشکده ‏‎ ‎‏فنی مبارزاتش و تقوایش را دیده بودیم، ولی بنی‌صدر را ما آن جور ‏‎ ‎‏نمی‌دیدیم. ما اصلا دیدمان نسبت به آقای بنی‌صدر به هیچ وجه خوب ‏‎ ‎‏نبود برای اینکه رفتارش را در خارج از کشور دیده بودیم ولی به هر ‏‎ ‎‏دلیلی هم کاندیدا شد و هم رأی آورد و خب فجایعی به وجود آورد که ‏‎ ‎‏همه شاهد آن بودیم و باعث حذف بهترین نیروهای مسلمان شد. هیچ ‏‎ ‎‏وقت من و دوستان‌مان نزدیک به آقای بنی‌صدر نبودیم ولی توی ‏‎ ‎‏تشکیلات مرحوم رجایی ما کمک کردیم که الحمدلله خدا هم کمک کرد ‏‎ ‎‏که آن جریان ادامه پیدا نکند و ایشان از کار کنار برود که نعم‌المطلوب ‏‎ ‎‏هم بشود. ‏

‏ ‏

 

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 107

  • 1. وزارت کشور از وزارتخانه های بسیار وسیع است و بحمدالله در رأسش هم آقای مهدوی واقع شدند که خب ما از سابق ایشان را ارادت داشتیم و حالا هم ارادت داریم و بعدها هم ارادت خواهیم داشت به ایشان. امام خمینی 31 / 5 / 60 (صحیفه امام، ج 15، ص124).