این گذشت تا اینکه من در تابستان آن سال در یک برنامهای با آقای آل اسحاق، پدر وزیر قبلی بازرگانی که روحانی بود و درس اصول کافی میداد، ما هم میرفتیم خدمت ایشان. آقای آل اسحاق با آقا مصطفی خمینی رفیق بود. مثل اینکه همدرس بودند.
سال ششم که بودیم ما رفتیم قم، از طریق آقای آل اسحاق به حاجآقا مصطفی معرفی شدیم. آنجا بود که خیلی خدمت ایشان میرفتیم و یک خرده سنمان دیگر بالا رفته بود و دبیرستانی هم بودیم و بعد هم
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 79 دانشگاه قبول شدیم. خیلی ما به خدمت آقا مصطفی رفت و آمد داشتیم و به بهانههای مختلف میرفتیم.
یادم میآید که بارها از ایشان در مورد مسائل سیاسی سؤال میکردیم. ضمن اینکه ایشان سعی میکرد کمتر حرف بزند و ایشان مرتب به ابویشان میگفت حاجآقا. یکی دو بار در مورد مسائل سیاسی که آن موقع کابینه علم بود و علم داشت میرفت و منصور داشت میآمد و اینها ما سؤال میکردیم که ایشان بحث سماجت و جدیت و پیگیری امام را توضیح میداد که ایشان خیلی مصرند که اینها فاسدند و همه نوکر اسرائیل هستند و خیلی برای ما آن موقع جالب بود که یک روحانی با تصوری که جامعه داشت که دور از مسائل سیاسی باشد، اینقدر واقف باشد به مسائل سیاسی. دیگر رفته بودم سال اول دانشگاه. اما توی دبیرستان که بودیم فضای مدرسه علوی همگن و مذهبی بود.
وقتی که وارد دانشکده فنی شدم زمان جنگ ویتنام بود. جنگ ویتکونگها با آمریکاییها، و کمونیستها در دانشگاه بیداد میکردند و افتخارشان این بود که ما مبارزه داریم میکنیم و ما حق طلبیم. بچه مذهبیها هم آن زمان خیلی تعدادشان محدود بود و هم خیلی مهجور بودند و خیلی به اصطلاح مورد تمسخر قرار میگرفتند.
من یادم نمیرود یک روزی سال سوم دانشکده فنی بودم، یکی از این کمونیستهای کم عقل به من گفت تو ممکن است خمینی بشوی ولی «هوشیمینه» نمیتوانی بشوی! بعد از انقلاب دیدمش و به او گفتم دیدی که چه قدر امام از «هوشیمینه» و از همه آنها بزرگتر است؟ از این شماتتها زیاد میشد. حالا من وقتی که سال اول دانشکده را میگذراندم به خاطر گرفتن ایده با حاجآقا مصطفی تماس داشتم و ایشان
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 80 هم بزرگواری میکرد، منتها من آن بنیه فنی سیاسی را که باید داشته باشم که از ایشان بتوانیم استفاده کنم، نداشتم.
در تهران به دلیل اینکه از بچهها شنیده بودم که استاد مطهری از شاگردهای امام بوده به ایشان متوسل شدیم و از ایشان خواهش کردیم که بیایند در مسجد دانشگاه تهران سخنرانی کنند. ما سه نفر بودیم رفتیم با رئیس دانشگاه هم صحبت کردیم. رئیس دانشگاه هم حالا با میل یا بیمیل استقبال کرد و پنجشنبهها آقای مطهری آمدند دانشگاه و از طریق ایشان ما سعی میکردیم کاری اگر دارند انجام بدهیم که بعد از حادثه 21 فروردین که به شاه به اصطلاح حمله کردند و شاه را میخواستند بکشند که متأسفانه کشته نشد. سال بعدش مراسم دعاخوانی در مسجد دانشگاه تهران گذاشتند و به آقای مطهری گفتند به عنوان خطیبی که روزهای پنجشنبه میآیی بیا دعا بخوان. خب طبیعی بود که آقای مطهری هم تشریف نیاوردند، در نتیجه ایشان را از سخنرانی عزل کردند. در هر صورت این را میخواستم بگویم که قبل از تبعید امام که من سال اول دانشگاه بودم در سال 43 من یک تماسهایی با آقا مصطفی داشتم بعد یک دفعه صبح آمدیم دانشگاه و فهمیدیم در روزنامه نوشتند که امام تبعید شدند.
چهره آقا مصطفی یک چهره مهربانی بود. خیلی هم قاطع در مسائل سیاسی.
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 81