یک بار یک گروه ورزشکار صد تا دویست نفری از جبههها پیاده به قم و تهران آمدند و به جماران رفتند. امام در آن روز وقتی آنها را دید خیلی متأثر شد. اتفاقا اکثر این آقایان بعدها در یک عملیاتی شهید شدند. آنها بچههای خوزستان بودند. امام در آن روز بسیار به آنان نگاه کرد، چون
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 150 آن روز هوا گرم بود و علاوه بر آن امام کسالت داشت، صحبت زیادی نکرد، فکر میکنم به مناسبت 15 خرداد بود. آن روز نزدیک اذان ظهر بود میگفتند وقت نیست و حتی یکی میگفت آقا امام اینها را میبیند یا نه؟ با اینکه امام کسالت داشت خیلی از آنان را نگاه کرد. امام به ورزشکاران خندید و یکی، دو دفعه با آنان شوخی کرد. آن روز امام نسبت به رزم آوران و کسانی که از خوزستان پیاده آمده بودند، متأثر شد. ما هم تصمیم گرفتیم پیاده روی بزرگ به این صورت را برگزار نکنیم آقای علی نژاد میگفت: امام قبلا میدانست که آنان قرار است شهید شوند. ما وقتی گفتیم اینها از خوزستان به اینجا پیاده آمدهاند امام فرمود: این جوانها چرا خودشان را اذیت کرده و از آنجا تا اینجا پیاده آمدهاند؟ آنان پیاده و پابرهنه آمده بودند. به هر حال من در آن روز یک حالت عاطفی شدید خاصی را در امام دیدم بعد حاج احمدآقا از ما عذر خواهی کرد. من به کوچه آمدم، ظهر بود به حاج احمد آقا گفتم شما امروز ناراحت شدید خیلی شما را اذیت کردیم کاش نمیآمدیم. گفت: نه. گفتم: نکند امام کسالت داشت، شما گفتید امروز سخنرانی میکند. گفت: امام امروز سخنرانی نمیکند ولی امام حتما با اینها یک رابطه خاصی برقرار کردهاند به هر حال شما بروید خیلی خوش آمدید.
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 151