فصل سوم: خاطرات محمدتقی بانکی
مبارزه فرهنگی و سیاسی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) - گروه تاریخ (تدوینگر)

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1387

زبان اثر : فارسی

مبارزه فرهنگی و سیاسی

‎□‎‏ آیا شما در همان زمان که کارهای مهمی شروع شده بود، در این ‏‎ ‎‏اکیپ‌ها و تیم‌ها شرکت داشتید؟ ‏

‎■‎‏ چون ما تحت تأثیر یک سری آموزش‌هایی بودیم که معتقد به ‏‎ ‎‏کارهای فرهنگی بود و کارهای سیاسی را بیهوده می‌دانست، بنابراین در ‏‎ ‎‏هیچ‌کدام از تشکیلات مبارزاتی عضو نبودم. یک قصه‌ای تعریف کنم از ‏‎ ‎‏آقای هاشمی رفسنجانی که این قصه شاید مثلا مربوط به سال 63 و 64 ‏‎ ‎‏باشد که من در دولت بودم. در یک مجلسی ایشان نکته‌ای گفت که ‏‎ ‎‏برای‌تان می‌گویم. ایشان گفتند که من و آقای خامنه‌ای معتقد به کار ‏‎ ‎‏سیاسی بودیم و بیشتر کارهای سیاسی می‌کردیم. آقای باهنر و بهشتی ‏‎ ‎‏بیشتر کار فرهنگی می‌کردند. رفتار ما نشان داد که کار ما بهتر از کارهای ‏‎ ‎‏آنها بوده، به هر صورت توی مملکت این دو جور فکر بود. ‏


کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 83

‏به هر صورت حالا هر کسی که آشناست می‌داند که دو مشی بود و ‏‎ ‎‏الآن هم تاریخ را نگاه بکنید می‌بینید که مشی آقای بهشتی و باهنر بیشتر ‏‎ ‎‏در جهت نشر فرهنگی افکار امام بود و مشی بعضی از آقایان دیگر مثل ‏‎ ‎‏خود آقای هاشمی بیشتر در جهت سیاسی و برخوردها بوده است. میزان ‏‎ ‎‏زندان رفتن و تبعید این آقایان را ببینید و میزان خدمات فرهنگی آن ‏‎ ‎‏آقایان را. من خلاصه در سال 43 و 44 و با آن فضای خاص مدرسه ‏‎ ‎‏علوی حرکت می‌کردم و از سال 45 به بعد بود که یک مقداری تحت ‏‎ ‎‏تأثیر شهید باکری قرار گرفتیم، شهید باکری دو سال از ما جلوتر بود در ‏‎ ‎‏دانشکده فنی و آنجا این جزوات شناخت و این‌هایی که ایشان تهیه ‏‎ ‎‏می‌کردند می‌آورد در انجمن و نمازخانه دانشکده فنی و مرا دعوت کرده ‏‎ ‎‏بود، من هم می‌رفتم پارک شهر و بعدازظهر پنجشنبه یک دو ساعتی با ‏‎ ‎‏من کار می‌کرد. البته بعدش ایشان از دانشکده که رفت به دانشگاه صنعتی ‏‎ ‎‏شریف و مشغول به درس دادن شد و رابطه ما قطع شد و دیگر تا سال ‏‎ ‎‏چهارم نتوانستیم ایشان را ببینیم و بعد هم که دستگیر شد و شهید شد. ‏‎ ‎‏من فهمیدم که چون مقداری فعالیت‌هایش کم شده تماسم را با ایشان از ‏‎ ‎‏دست دادم. چون تماس‌ها فقط سر قرار بود نه او تلفن به من داده بود و ‏‎ ‎‏نه من. در سال 43 و 44 جز اینکه بعضی موقع‌ها اعلامیه‌ای می‌آوردند و ‏‎ ‎‏به ما می‌دادند ما می‌خواندیم، کار خاصی نکردیم. تا اینکه در سالی که ‏‎ ‎‏مهندس شدم و در سربازی بودم شنیدم که امام دارد درس‌هایی به نام ‏‎ ‎‏ولایت فقیه را در نجف می‌دهد. بعد نوشته‌هایش می‌آمد. ‏

‏ما کاری که می‌کردیم در سال 48 به بعد نوشته‌ها که می‌آمد متن را ‏‎ ‎‏برمی‌داشتیم و مثلا یک کاغذ می‌گذاشتیم سه بار کپی می‌گذاشتیم زیرش ‏‎ ‎‏می‌نوشتیم و به بچه‌ها می‌دادیم. برای من به عنوان یک جوان مسلمان، ‏‎ ‎‏ولایت فقیه یک ابزار بسیار مهم و قوی برای مبارزه با کمونیسم بود. ‏‎ ‎

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 84

‏یعنی کمونیستی که معتقد بود که باید با شاه مبارزه کند و در قبالش ‏‎ ‎‏خیلی از آقایان بودند که معتقد به همین کار فرهنگی بودند که در ‏‎ ‎‏درازمدت ما منتظر امام زمان باید باشیم که او بیاید و اصلاح کند. وقتی ‏‎ ‎‏امام این بحث ولایت فقیهش را مطرح کرد در واقع یک راه نجاتی بود ‏‎ ‎‏که ما دیدیم اسلام مدعی حکومت است، ولو اینکه امام زمان هم نباشد. ‏

‏ ‏

 

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 85