آقای رجایی به خاطر دعواهایی که آقای بنیصدر به راه انداخته بود نتوانسته بود برای چهار تا از وزارت خانهها وزیر انتخاب کند؛ به طوری که در بهمن یا اسفند 59 دو سه بار وزیر خارجه معرفی کرد و آقای بنیصدر قبول نکرد تا بالاخره طبق یک اصل قانون اساسی خودش
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 110 سمت سرپرستی وزارت خارجه را انتخاب کرد و ما دیدیم با بار سنگینی که آن روز داشت، میرفت به وزارت خارجه و معاونان را اداره میکرد که اینها بتوانند حداقل کارهایی را انجام بدهند. در وزارت اقتصاد و دارایی بالاخره بعد از مدتها درگیری و دعوا آقای نمازی را آقای بنیصدر و در وزارت بازرگانی هم باز بعد از دعواهای فراوان آقای پوراردبیلی را قبول کرده بود. وزیر نفت آقای تندگویان هم که شهید شد در نتیجه کابینه یک مقداری از این نظرها و به خاطر حضور آقای بنیصدر گرفتاری داشت. روزنامه انقلاب اسلامی و خود آقای بنیصدر به عنوان یک گروه مخالف در حال تضعیف یا درحال برخورد با آقای رجایی بودند که من قبلا عرض کردم یکی از آنها جریان خرید جنس ایران خودرو بود که واقعا خیلی وقت دولت را گرفت و مردم اعتمادشان از دولت کم شد. آقای بنیصدر تمام همتش را به کار میبرد که آقای رجایی را پیش مردم بیارزش جلوه دهد.
خوب است موضوعی را که برای من جالب بود این جا بگویم. همانطور که قبلاً گفتم پدرم بسیار مقید به رعایت اصول اسلامی بود نه تلویزیون و نه رادیو در خانه داشتیم و نه شطرنج یاد گرفتیم و نه اجازه میدادند که یاد بگیریم. سال اول دانشکده که رفتم، دیدم شاگرد اولها و شاگرد تیزهوشها در راهروی دانشکده فنی نشستهاند و دارند شطرنج بازی میکنند و گاه گاهی هم به خاطر کنجکاوی ایستادم و دیدم که یک برنامهای را دارند دنبال میکنند که اصلا شانسی نیست. من در کوچه که میرفتم چون خانه ما سرچشمه بود و آنجا قمارباز هم زیاد بود، دیده بودم به قول خودشان قاپ میریختند و قمار میکردند که ما از همین رفتار میفهمیدیم خیلی شانس و به اصطلاح اتفاق مؤثر است. ولی شطرنج را نمیشد باور کرد که حرام است. همان موقع هم با برادر
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 111 آیتالله حاجآقا مجتبی تهرانی که بعد گفت از شاگردهای امام ـ رحمتالله علیهـ بوده است و آن موقع روحانی مبارزی بود و ما با او آشنایی داشتیم، و اینها را ما از او پرسیدیم چون پدرش حاج میرزا عبدالعلی تهرانی از علمای بزرگ بود. ما دو سه بار سؤال کردیم که آقا در تاریخ بگردید که نکند این لغت شطرنج که میگویید، لغتش لغت یک حدیث است و با این شطرنج معمولی هم زبان است و این لغت به اصطلاح تشابه اسمی باشد و نکند آن شطرنجی که در حدیث آمده به یک چیز دیگری گفته میشده است که به هر صورت جواب میدادند که نه، در حدیث آمده. ما هم نه فقیه بودیم و نه فرصت داشتیم که برویم جستجو و پژوهش علمی بکنیم. سال 1366 من یک سفری به اروپا رفتم چون در دفتر خدمات حقوقی کار میکردم. یک عدد از این کامپیوترهای دستی آنجا دیدم و بعد در آن نواری بود که شطرنج را برنامهریزی کرده بود. این دیگر برای من خیلی عجیب بود، برداشتم آوردم و این را قم بردم خدمت آیتالله صانعی رفتم آقای صانعی با دقت گوش کرد. قشنگ برایش نشان دادم، اتفاقا پسرش هم بود. پسرش هم دقت میکرد و مدام نشان میداد که این پسر هم علاقه و کنجکاوی دارد. برایش نشان دادم که ببینید من به عنوان یک آدم که یک دکمه را فشار میدهم، او نیز فکر میکند و یک عکس العملی نشان میدهد و نشان میدهد که در مقابل فکر، فکر است. در این مورد ایشان قدری تأمل کرد و تحریرالوسیله امام را آورد و دامادش هم یک روحانی بود نگاه کردند و گفت برای من بنویسید، من رویش فکر میکنم. به تهران آوردیم و یک نامه نوشتیم به امید اینکه ایشان برود تحقیق کند و بعد ایشان به من نامه داد که نه خیر در احادیث آمده و ائمه اطهار بهتر از من و تو تکلیف ما را میدانند و نجات ما را میدانند. پس درنتیجه باید پیروی کنی. ما هم البته قبول
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 112 داشتیم ولی دنبال این بودم که به بچهام یاد بدهم یا نه؟ من این نوار را که توی آن شطرنج بود برداشتم و بردم در زیرزمین گذاشتم که بچهها به آن دسترسی نداشته باشند. از قضا به ژاپن برای یک قرارداد مربوط به فولاد رفتم که در یکی از روزنامههای انگلیسی نوشته بود که آیتالله خمینی رهبر مذهبی ایران گفته که شطرنج حلال است. پسربزرگم آن موقع سال چهارم بود، وقتی برگشتم در زدم آمدم بیایم تو که پسرم گفت: پدر فهمیدید شطرنج حلال شد! وقتی که فهمیده بود رفته بود و یاد گرفته بود اما من هنوز هم بلد نیستم. چون وقت نکردم یاد بگیرم. من فکر میکنم این پژوهشی که امام کرد دری به روی جامعه روحانیت باز کرد و پیامی برای جامعه روحانیت داد که وظیفه اینها را سنگینتر کرد. این حادثه بزرگی بود در زندگیام هنوز یادم است که چقدر زجر بردم و چقدر در فکر بودم که چطور ما نمیتوانیم این مسأله را بررسی کنیم. شک نداشتم چون بهترین بچههای دانشگاه را میدیدم که به این کار مشغول بودند که کار ناشایستی اگر بود بهترینها دنبالش نمیرفتند. این یک حادثه بزرگی بود نه برای اینکه شطرنج جایز شد یا نشد بلکه به خاطر شجاعت یک فقیه درباره برخورد با حرفهای سنتی و این برای من ارزنده بود.
یکی از کارها که در دوره مدیریت سازمان برنامه در دستور کار قرار گرفت این بود که قرار شد مبانی اقتصادی توسعه را اول تنظیم کنیم تا بعداً بتوانیم برنامهریزی داشته باشیم. در تدوین مبانی اقتصادی یک آقایی از قم از زمان آقای خیّر به نام منیرالدین حسینی به سازمان برنامه میآمد و ما هم او را جدی نمیشناختیم ولی میگفتند که بالاخره حرفی دارد. روزهای شنبه صبح میآمد و با دو سه تا از مشاورهای ما و معاونان ما یک مقداری بحثهایی میکرد و ما به عنوان اینکه به هر صورت جامعه
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 113 روحانیت و مدرسین قم میداند ما داریم چه کار میکنیم و چه حرفی داریم میزنیم، داشتیم کارمان را انجام میدادیم و میرفتیم بحثهایمان را هم در شورای اقتصاد و دولت میکردیم. یک نامهای اینها بعداً به امام نوشتند که اینها دارند حرفهای بیربط یا حرفهای خلاف اصول میزنند. تعاونی را دارند تقویت میکنند که من رفتم پهلوی آقای مهندس حسینی و گفتم آقا شما که آمدید و مدعی هستید و امام را آزرده کردید با این گزارش داخلیتان دیگر لازم نیست بیایید. اگر بنا باشد که شما روزهای شنبه بیایید اینجا و کار ما را ببینید و نه تذکرات کتبی بدهی نه شفاهی این به نظر من راه صحیح و درستی نیست و لازم نیست شما بیایید. بعد دفتر امام دو نفر را معرفی فرمودند یکی آقای سید جعفر کریمی و دیگری آقای احمدی که در جلسات شورا تشریف میآوردند و نگاه میکردند کارهای ما را و دیگر تعارضی هم پیش نیامد. این بحث بود که دیگر کار زیرساختها را ما دنبال کردیم به یک نتایج خوبی هم رسید و یک جایی هم متوقف شد به خاطر اینکه مباحث جنگ و اینها وقت نخستوزیری را گرفت.
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 114