تقریبا از 15 خرداد 42 وارد فعالیتهای انقلابی شدم. قبل از آن به مناسبت موقعیت و شغل پدرم، همچنین موقعیت مادرم که جد وی بانی کارهای خیر از جمله مسجد و حسینیه بود و پدربزرگ من نیز از سادات علوی و در سلک روحانیت بود در خانواده ما همیشه روحانیون رفت و آمد داشتند. به یاد دارم زمانی که ما بچه بودیم پزشک خانواده ما یک روحانی بود که داروهای گیاهی تجویز میکرد در عین حال درس هم میداد و به منبر نیز میرفت. به قول قدیمیها «حکیم» بود. در فصل تابستان و در ماههای محرم، صفر و رمضان روحانیونی که از قم، تهران یا یزد به روستا میآمدند بعضی از آنان هفتهها و ماهها، در خانه ما اقامت داشتند. به خاطر دارم بعد از درگذشت آیتالله العظمی بروجردی بود که ما سخنرانی امام خمینی را شنیدیم. در آن موقع در سن 16سالگی بودم.
در 15 خرداد 42 دوره دبیرستان را میگذراندم. در تیر ماه همان سال به اتفاق تعدادی از بازرگانان یزد به همراه پدرم به تهران و خیابان خراسان آمدم و در آنجا با کسانی آشنا شدم که پس از انقلاب آنها را شناختم. من در آن زمان این آقایان را نمیشناختم؛ کسانی از هیأتهای مؤتلفه از جمله محسن رفیق دوست، کریمی نوری. در همان سال وقتی که به یزد برگشتم برادر یکی از دوستان فرهنگی، نوار سخنرانی امام را در ضبط صوت که نوارهای ریلی بزرگی داشت به اتفاق چند نفر دیگر
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 127 از دوستان پخش کرد. من آنجا گفتم که امسال در قم و تهران خبرهایی بوده و اتفاقاتی رخ داده است. بچههای مسجدی و مسلمان بالاخره این صحبتها را از روحانیون شنیده بودند. یک روز به اتفاق یکی از دوستان در زیر زمینی که در فصل تابستان بسیار خنک بود، نوار سخنرانی امام را گوش کردیم. اینگونه بود که ما وارد انقلاب شدیم. البته من نمیتوانم نسبت به انقلابیون و کسانی که زندان رفتند، تبعید شدند و شهید شدند، بگویم مبارزه کردم.
زمانی که امام به نجف اشرف تبعید شد میتوانم بگویم که یک مقدار بیشتر وارد جریانات انقلاب شدم.
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 128