من درباره شهید بهشتی هم دلم میخواهد این جمله را گفته باشم. راه افتادن صنعت هستهای بعد از انقلاب مرهون 1. شهید بهشتی 2. آقای هاشمی و 3. آقای مهندس موسوی بود. یعنی من اینها را به ترتیب دارم میگویم. اگر شهید بهشتی نبود این چراغ روشن نمیشد اگر هاشمی نبود همین طور. مهندس موسوی و آقای هاشمی به نظر من میشود بگوییم که دو بال بودند که هر دویشان کار کردند ولی آنکه راه انداخت و توانست یا علی اول کار را بگوید در سال 58، آخرهای سال 58 و سفت بیاید میدان شهید بهشتی بود و من جا دارد از ایشان یاد بکنم که خدا روح ایشان را قطعا شادتر خواهد کرد.
ایشان مردی بودند که بسیار شناخت و اطلاعات داشتند و اطلاعات این موضوع را دنبال کردند و خواندند و صحبت کردند و به جمعبندی رساندند بدون اینکه سر و صدا بکنند. یعنی من این را میتوانم بگویم که بهترین کسی که در عمرم دیدم که یک کاری را خیلی راحت و قشنگ بدون اینکه سر و صدا بکند انجام دهد شهید بهشتی بود. آن موقع هم خیلی جار و جنجال و جو سازی علیه کار ایشان بود که این را من نمیتوانم فراموش کنم. شهید دکتر قندی، که دکترای برق بود در مخابرات و یک مدتی هم اگر خاطرتان باشد وزیر مخابرات در اوایل انقلاب بود. ایشان هم واقعاً به نظر من یک فرد بسیار باهوش بود، نابغه بود و از لحاظ علمی جزو کسانی بود که هر وقت من دیدم، نمراتش عالی بود.
جمیع جوانب را ایشان در آن تبحر داشت. مثلا نقاشی میکشید، خط خوبی داشت و خب دکتر برق هم بود. یعنی واقعا به تمام معنا چند بعدی بود. من یادم هست آقای دکتر غفوری فرد و دکتر نیکروش و
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 66 ایشان نزدیکیهای پیروزی انقلاب، یک شب اینها در خیابان همین جور با ماشین اعلامیه پخش کرده بودند در طرفهای سرچشمه، که اینها را گرفته بودند و برده بودند کلانتری خیابان پامنار چون اصل کار در خانه ما بود و کل آن کاغذها را قرار شد ما جابجا بکنیم، من صبح خیلی زود ساعت چهار، چهار ونیم بود که راه افتادم و رفتم به آن کلانتری که ببینم چی شده است و آن موقع هم دیگر کوران انقلاب بود. رفتم آنجا و دیدم که شهید قندی، دکتر نیکروش و دکتر غفوری فرد آنجا هستند. آنجا یک جای کوچکی بود که مثلا صد نفر را در آن نگه داشته بودند. هر کس را گرفته بودند همان جا نگه داشته بودند که صبح مثلا ببرند به باغشاه، خلاصه من صبح به توصیه دوستان رفتم که با شهید قندی جایمان را عوض کنیم که یک گروهبان خیلی گردن کلفتی آنجا بود و همین که من خواستم به جای شهید قندی سوار ماشینی که آنها را به باغ شاه میبرد بنشینم، مرا شناخت یک لگد خیلی محکمی هم به من زد و بیرون انداخت.
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 67
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 68