ما میشنیدیم که از آنجا مسلمانها را بیرون کردند. ولی اینها این طور تشخیص داده بودند که این کریستوفر که وزیر امور خارجه کلینتون بود، آن موقع معاون وزیرخارجه کارتر بود ، با 70 نفر آمده بود الجزایر و نشسته بود برای حل مسأله. اما اینجا در دفتر نخستوزیری سه نفر بودند، همین گودرز افتخارجهرمی و احمد عزیزی و آقای بهزاد نبوی و چند تن دیگر از همکارانشان که بحث میکردند چه جواب بدهند. سفیر الجزایر پیغام میآورد و پاسخ میگرفت که به هر صورت بارها من میدیدم که بهزاد یک جاهایی که به بن بست رسیده بود، با آقای رجایی خدمت امام میرفتند تا رهنمود بگیرند و امام فرموده بودند که باید موضوع حل شود. بعضی جاها اینها میخواستند که یک مقداری سختگیری کنند ولی امام تأیید نمیکرد. بارها میدیدم که بهزاد سرش را روی میز میگذاشت و احساس خستگی میکرد که هم میخواست به فرمان امام عمل کند و هم شرایطی که آنها میگفتند مناسب نبود. ولی تلاش میکرد که مذاکرات با شکست روبه رو نشود و حرف امام زمین نخورد. حالا به هر صورت به یک تفاهم رسیدند و گروگانها آزاد شدند. از آنجا من این تبعیت از فرمان امام و آبروداری کردن را در بهزاد دیدم، علیرغم اینکه دید سیاسیاش یک جور دیگری بود ولی میدانست باید چه کار بکند.
من این را لازم میدانم به عنوان یکی از همکاران آقای نبوی یادآوری کنم که به نظر من انقلاب را همین نوع افرادی که صادقانه در جهت اجرای اوامر رهبر انقلاب و مرجع تقلیدشان عمل کردند، تا اینجا جلو آوردند. ولی متأسفانه بعد از آن جریان هفت تیر پیش آمد و عزیزانی از دست رفتند. آن روز هم برای همه ما روز سختی بود. روز قبلش هم که
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 101 روز شش تیر باشد، یک بمبی منفجر شده بود و آیتالله خامنهای آسیب دیده بودند. خیلی فضای سختی بود. من در آن موقع به دلیل اینکه داشتم بودجه سال 60 را تدوین میکردم و یک درگیری بین دولت آقای رجایی و آقای بنیصدر پیش آمده بود از من کمک خواسته بودند. بعد هم به آقای خیّر که آن موقع وزیر برنامه و بودجه بود پیشنهاد شده بود که من بروم و معاون ایشان بشوم.
در کابینه دکتر باهنر در ماه مرداد 1360 آقای باهنر رأی اعتمادش را از مجلس گرفت و آن موقع من معاون سازمان برنامه بودم و برای خرید کشتی دست دوم به یونان رفته بودم. از آن جا که برگشتم خانمم گفت دفتر آقای باهنر زنگ بزن تا با او صحبت کنی. زنگ زدم. خود آقای باهنر پای تلفن آمد. بنده را مأمور کردند که رئیس برنامه و بودجه بشوم. یادم نمیرود همان روز که از یونان آمدیم، آمدم که کیفم را بیرون بیاورم، بازبین گمرکی گفت ببینیم در آن چه چیزی است. چیزی هم نخریده بودم. از این لوس بازیهای گمرکی. میخواستم بگذارم کیف را همان جا و بیایم. درهر صورت این هم برخوردی بود که هیچ یادم نمیرود.
بنابر این عضو کابینه جناب آقای باهنر شده و از مجلس رأی هم گرفتیم و مخالفتی هم با ما نشد. آقای عطاءالله مهاجرانی کسی بود که در دفاع از من صحبت کرد، چون برنامهام را آمدم نوشتم یک سری حرفهایی زده بودم که مورد توجه ایشان قرار گرفت. در کابینه آقای باهنر حادثه بزرگی که برای من اتفاق افتاد این بود که یک جوانی که خیال میکرد کابینه آقای باهنر هم مثل جاهای دیگر است و خودشیرینیهایی میکرد و جسارتهایی به آقای مهدوی کنی و یکی از این نمایندهها کرد و یک حرفهایی زد که واقعا به نظر من خیلی
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 102 سخیف بود به طوری که آقای مهدوی کنی بعدازظهر آن روز به عنوان اعتراض به مجلس نیامد، اصلا دیگر نیامد. البته مجلس رأی داد و ایشان هم وزیر کشور شد. یکی هم در مورد آقای موسوی بود که به عنوان وزیر امورخارجه ایشان یکی دوبار تحلیل کرده بود در رابطه با حکومت ملی مصدق که تحلیل خوبی هم بود، باز یکی دیگر آمد و یک سری جسارتها به ایشان کرد که ما وزیر خارجهای میخواهیم که ضد مصدق باشد و از این چیزها که بعد از اینکه رأی اعتماد گرفتیم، امام علاوه بر تأیید رئیس جمهور و باهنر، اختصاصاً درباره وزیر کشور (آقای مهدوی) تعابیر خوبی به کار بردند.
بعد از آن آقای رجایی و آقای باهنر برگشتند گفتند که خوب شد قشنگ مشخص بود که آزردگی آقای مهدوی کنی را امام دوست نداشت ببیند.
□ قبل از اینکه اسامی به مجلس برود آیا برای تأیید پیش امام رفته بود؟
■ نمیدانم. فقط میدانم با من صحبت نکردند. ولی روال این نبود. من بعید میدانم که امام اجازه میداد این کار بشود. یعنی امام اگر میخواست تأیید بکند، خودش تأیید میکرد. دیگر نیازی به مجلس نداشت. ممکن است در یک جایی در مورد یک نفر با امام صحبت میشد ولی درباره جمع نه. در دورههای بعد هم امام دخالت نمیکرد. حتی در یک جایی که بین آقای موسوی و آقای خامنهای اختلاف پیش آمده بود امام فرموده بود که موارد اختلاف را آقای هاشمی رفسنجانی و
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 103 موسوی اردبیلی تصمیم بگیرند. خودش تصمیم نگرفته بود. خب متاسفانه دوره آقای باهنر کم بود. آقای باهنر شخصیتی بود که سر وقت جلسات دولت را شروع میکرد و سر وقت هم تمام میکرد. آن دو سه هفتهای که ما خدمت آقای باهنر بودیم، خیلی کار دقیق و سر وقت انجام میشد خیلی خوب بود. متأسفانه ایشان شهید شد. بعد از شهادت آقای باهنر آقای مهدویکنی نخستوزیر شد. دوره آقای مهدویکنی هم به هر صورت کوتاه بود. چون با آمدن آقای خامنهای به عنوان رئیسجمهور آقای موسوی نخستوزیر شد و کابینه شروع به کار کرد.
□ از خاطرات آن دوره که به نوعی به امام نیز ارتباط پیدا می کند چه چیزی به یاد دارید؟
■ یک نکتهای درباره کابینه آقای موسوی را به خاطر میآورم که روزنامه رسالت یکی دو تا گزارش بیربط و بد دربارهی، آقای موسوی نوشته بود که به نظرم به خاطر نجابت و آن شرافت انسانی که آقای موسوی داشت خیلی در این مورد ملاحظه کرده بود که موضع نگیرد که حتی به خود من که افتخار داشتم از دوستان نزدیک آقای موسوی باشم گفت من میتوانم یک مصاحبه کنم ولی صلاح نیست. رفتیم خدمت امام. امام در آنجا گفت که این مسئول روزنامه از دوستان من است ولی بنا نیست که وظایف ملی یا وظیفه مملکتی را به خاطر دوستی نادیده بگیرم. این هم باز برای بنده خیلی آموزنده بود که علیرغم علاقهای که امام به مسئولان داشت ولی درجایی که خطایی میدید صریح میگفت و خیلی ملاحظه افراد را نمیکرد.
در مورد جنگ هم یکی دوبار خدمتشان رسیدیم، در آن جلسات خصوصی که رفته بودیم و بحث جنگ بود ایشان با یک سعه صدر و آرامشی از پیروزی در جنگ صحبت میکردند و ما که جوان بودیم و
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 104 علیرغم اینکه خطراتی میدیدیم ولی جرأت هم نمیکردیم خیلی با امام بحث کنیم. ایشان خیلی در این مورد مطمئن حرف میزد و برای ما همین تعیین کننده بود و بحثی نداشتیم. یک نکته مهم دیگری که از حساسیت امام دیدیم این بود که ما به دلیل اینکه فکر میکردیم سیگار یک چیز غیراصیل است، به اصطلاح قیمتش را میخواستیم بالا ببریم و امام دستور داده بود که اول قیمتها را بیاورید تا من ببینم. یک بار به عنوان برنامهریز مملکت و مسئول برنامه و بودجه با آقای نخستوزیر خدمت امام رسیدیم و توضیح دادیم بابت مسائل جنگ و کمبودها که چه ضرورتهایی دارد که در یک جاهایی ما هزینههایی را بدهیم. خب ایشان هم خوشبختانه در آن جلسه تأیید فرمودند. من توفیق بیشتری نداشتم که به صورت خصوصی با امام جلساتی داشته باشم. هر چه بود همان بحثهای عمومی است.
در سال 58 پس از همهپرسی، قانون اساسی تصویب شد و بنا شد رئیسجمهور معلوم شود. اول نامزدی که از طریق حزب جمهوری اسلامی مطرح شده بود، آقای جلال الدین فارسی بود که به دلایلی که مخالف با قانون اساسی بود، رد شد و بعد آقای دکتر حسن حبیبی نامزد شد. من به خاطر شناختی که هم از آقای حبیبی داشتم و هم از آقای بنیصدر و در خارج از کشور بحثهای بنیصدر را شنیده بودم و میدانستم بحثهای وی غیرفنی و نادرست است، جزو آنهایی بودیم که از آقای حبیبی دفاع میکردم و جزو آن گروهی بودم که این شهر و آن شهر کمک رفتیم. البته روحانیت هم کمک میکرد. رفتم خرم آباد و یک شب در مسجد خرم آباد صحبت کردم در دفاع از آقای حبیبی و آن هم دفاع اعتقادی بود، حزبی نبود. من جزو حزب جمهوری اسلامی نبودم و اگر مثلا جلال الدین فارسی کاندیدا میشد این کار را نمیکردم اعتقاد
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 105 داشتم که حبیبی مثلا مؤثرتر و مثبتتر از بنیصدر است منتها با تاکتیک و سخنرانی بنیصدر بالاخره برنده شد و ما خیلی آزرده شدیم.
یک حالتی در مردم ما هست و آن تأثیرپذیری از سخنرانیهایی است که برای مردم میکنند. شما نگاه کنید ببینید اولین بار که مجلس شورای اسلامی تشکیل شد، اولین نماینده تهران کی بود؟ فخرالدین حجازی چون خیلی خوب سخنرانی میکرد،. در حالی که آقای هاشمی آن روز مجلس میآمد، آقای خامنهای هم میآمد، اما فخرالدین حجازی اول شد، ولی دور دوم دیگر نشد. یا این آقایی که توی تلویزیون برنامه خانواده را اجرا میکرد، توی مجلس اول شد. آقای حسینی خب معلم هم بود، من هم این اعتقاد را دارم که مرد خوبی است و اصلا مقایسه نمیکنم. ولی درهر صورت میخواهم بگویم که افکار عمومی گول آن سخنرانیهایش را خورد متأسفانه و واقعا صداقت برای ریاست جمهوری نداشت. نه اینکه من امروز بگویم بلکه آن سالی که کاندیدا شده بود هم میگفتم.
به هر صورت آقای بنیصدر که روی کار آمد امام هم فرماندهی کل قوا را به او دادند و اینها چیزهایی بود که ما را آزار میداد ولی به دلیلی که امام فرموده بود، سکوت میکردیم. ما از آن کسانی نبودیم که اگر چیزی را هم میفهمیدیم آن را همه جا عنوان کنیم. هنوز از امریکا به ایران نیامده بودم، وقتی دیدم که در مدرسه رفاه آقای بازرگان از طرف امام معرفی شد به عنوان نخستوزیر واقعا متأثر شدم و به بعضی ازدوستان هم زنگ زدم و گفتم. نه اینکه ذرهای شک روی خلوص و ایمان آقای بازرگان داشته باشیم، بلکه فکر میکردیم در آن فضای اجتماعی که امام میخواهد رهبری جامعه را در قرن 20 داشته باشد، آقای بازرگان مناسب نبود. من هنوز هم متأثرم از اینکه ایشان نخستوزیر شد و نخستوزیرشدنش باعث شد که از خدمت کردن به
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 106 جمهوری اسلامی دور شود. بعداً شنیدیم که بحثهایی بوده که ایشان بشود یا نشود، دو تا تز بوده، اگر آن تزی را میپذیرفتند که نخستوزیر نشود بلکه یک عنصر کابینه بشود، من فکر میکنم که خیلی بهتر میتوانست کار کند. چون ما کسی نبودیم ما خیلی کوچکتر از آقای بازرگان بودیم، چه از نظر صداقت و چه از نظر ایمان. ما در دانشکده فنی مبارزاتش و تقوایش را دیده بودیم، ولی بنیصدر را ما آن جور نمیدیدیم. ما اصلا دیدمان نسبت به آقای بنیصدر به هیچ وجه خوب نبود برای اینکه رفتارش را در خارج از کشور دیده بودیم ولی به هر دلیلی هم کاندیدا شد و هم رأی آورد و خب فجایعی به وجود آورد که همه شاهد آن بودیم و باعث حذف بهترین نیروهای مسلمان شد. هیچ وقت من و دوستانمان نزدیک به آقای بنیصدر نبودیم ولی توی تشکیلات مرحوم رجایی ما کمک کردیم که الحمدلله خدا هم کمک کرد که آن جریان ادامه پیدا نکند و ایشان از کار کنار برود که نعمالمطلوب هم بشود.
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 107