من « اسدالله آقا محمدحسین تجریشی» فرزند حسین درآبان 1316 در یک خانواده مذهبی در تهران متولد شدم. پدرم قهوه چی بود. من ایشان را ندیدم، شش ماهه بودم که از دنیا رفت. ولی آن طور که شنیدم پدرم از لوتیهای آن زمان بود. معروف بود به «کاکا حسین» ورزشکار زورخانه ای بود که حالا مذهبی باشد، نه، آن طور نبود. ولی اگر به کسی ظلمی می شد به ایشان رجوع می کردند و او برخورد می کرد.
آن وقت تهران خیلی بزرگ نبود و چند محله معروف داشت که بستگان ما بیشتر در بازار و اطراف مسجد جامع مغازه های متعدد داشتند و این، آهسته آهسته برای خانواده ی ما یک موقعیت اجتماعی ایجاد کرد. طوری که اهالی آن جا از خانواده ما حرف شنوی داشتند و احترام خاصی برای ما قائل بودند.
مادرم با شش بچه که من کوچکترین شان بودم زندگی سختی را آغاز کرد و مشکلات زیادی را پشت سر گذاشت تا فرزندانش را بزرگ کرد. تحصیلات من در حد متوسطه است. ابتدایی را در مدرسه فرخی و
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 1 متوسطه را در مدرسه حافظ گذراندم و از نوجوانی با شرکت در محافل مذهبی به فعالیتهای سیاسی - مذهبی علاقه مند شدم و از همان نوجوانی به پخش اعلامیه هایی در حمایت از حضرت امام روی آوردم و در 5 1 خرداد 1342 در محل باجگیران قم به همین علت دستگیر شدم و پس از انتقال به ساواک قم آزاد گردیدم. وارد جریانات سیاسی که شدم، معارف اسلامی مثل ادبیات، عرفان، فلسفه و مسائل سیاسی را در زندان آموختم و به فضل خدا این سطح مطالعاتم است.
زمانی که تحصیلات را رها کردم در کارگاه برادرم به کارگری مشغول شدم. در کارخانه ای که ظروف آلومینیوم تولید می کرد در رشتهِ خمکاری دست به کار شدم. یادم است که از صبح زود که می رفتم سرکار تا اول غروب کار می کردم. مزد یک کارگر متعارف 7 تومان بود و من هم روزی هفت تومان می گرفتم. این اولین کار من بود. ده سال کارگری کردم. بعداً با شخصی به نام متولی شریک شدم و کارگاه آلومینیوم را تأسیس کردیم. اما خیلی زود ورشکست شدیم. رها کردم، آمدم در بازار و با شخص دیگری شریک شدم و وارد کار لوازم التحریر و خرازی شدم. با ورود به کارهای سیاسی تصمیم گرفتم تغییر شغل بدهم. بنابراین حرفه ی خشکشویی را انتخاب کردم.
محل کسب را به خارج از بازار به خیابان خواجه عبدالله انصاری منتقل کردم تا بتوانم به کارهای انقلابی ام توسعه بیشتری بدهم. ابتدای این خیابان محل استقرار برخی از مستشاران امریکایی بود.
علت رو آوردن به خشکشویی این بود که معمولا تمام گروهها و اقشار مختلف برای شستشوی لباسشان آنجا مراجعه می کنند. هر مشتری که می آمد از او آدرس می گرفتم، می گفتم چون ممکن است قبض شما
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 2 گم شود، باید آدرستان را به ما بدهید. بعد مشتریها را شناسایی می کردم.
در همین مغازه بود که در آبان ماه 1354 به همراه حسن ابراری دستگیر شدم و بیش از دو ماه در زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری به سر بردم و شدیدترین شکنجه ها را در آنجا متحمل شدم. سپس به زندان اوین منتقل گردیدم، تا اینکه انقلاب به پیروزی نزدیک شد. پس از پیروزی انقلاب به کمیته استقبال از امام پیوستم و پس از شکل گیری کمیته انقلاب اسلامی مسئولیت کمیته بازار تهران را به عهده گرفتم و در دولت مهندس میرحسین موسوی به مدت شش سال مشاور عالی وزیر کار جناب آقای ابوالقاسم سرحدی زاده بودم.
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 3