دو، سه اتاق آن طرفتر اتاق منوچهری بود. وی بازجوی ابراری بود. حسن را آوردند آن جا، دیدم بنده خدا را اینقدر زده بودند که صورتش به اندازه یک دیگ شده بود و چشمهایش پیدا نبود. همین طور افتاده بود تو اتاق بازجو. وضع من هم بهتر از او نبود. من را با حسن رو به رو کردند.
معمولا در شیوه های بازجویی اگر فرد به تنهایی دستگیر می شد، خیلی چیزها را می شد کتمان کرد. ولی وقتی دو نفر با هم دستگیر می شدند و بعد هم یک کسی که محرم اسرار سازمان بوده، مثل وحید افراخته که از همه چیز خبر داشت، انکار کردن غیر ممکن بود.
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 76 به همین دلیل از من و حسن یک سری اقرارهایی گرفتند. بازجوی حسن، منوچهری بود و بازجوی من هم آرش بود. اینها فکر می کردند من رابط روحانیت با سازمان هستم. به من می گفتند که تو با آقای طالقانی چه ارتباطاتی داشتی؟ با آقای لاهوتی، با آقای هاشمی، با آقای مهدوی کنی چه ارتباطی داشتی؟ من هم گفتم به غیر از آقای لاهوتی با کسی ارتباطی نداشتم. من آقای طالقانی را اصلا خارج از زندان ندیده بودم. بعدها که به بند روحانیت رفتم، ایشان را زیارت کردم. تنها روحانی که من با او ارتباط داشتم، آقای لاهوتی بود که مسائل سازمان را به ایشان منتقل می کردم.
مسئله اسلحه و شناخت افسری که دو تا سلاح با صدا خفه کن به آقای لاهوتی داده بود، خیلی مهم بود و می خواستند به هر شکلی شده افسر ارتشی را کشف کنند.
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 77