اسدالله تجریشی
آشنایی با داریوش فروهر
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) - گروه تاریخ (تدوینگر)

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1387

زبان اثر : فارسی

آشنایی با داریوش فروهر

‏آشنایی من با داریوش فروهر‏‏ از طریق برادرم حاج مرتضی‏‏ بود. وقتی‏‎ ‎‏مرتضی را دستگیر کردند و به زندان قزل حصار بردند تعدادی‏‎ ‎‏روزنامه نگار و زندانی سیاسی هم آنجا بودند.‏

‏زندانبان زندان هم فردی بود به اسم «ساقی»، مردی خشن و بسیار‏‎ ‎‏بداخلاق که بچه های زندان را مدام شلا ق می زد.‏

‏وقتی به همراه خانواده به ملاقات حاج مرتضی‏‏ می رفتیم خانم پروانه‏‎ ‎‏اسکندرپور‏‏ همسر داریوش فروهر‏‏ هم جزو ملاقاتی ها بود. بعدها که‏‎ ‎

کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 9

‏بیشتر ایشان را شناختم متوجه شدم که داریوش فروهر با بازار در ارتباط‏‎ ‎‏است و طرفدارانی در آنجا دارد که هنوز هم اندکی از آنها باقی مانده اند.‏‎ ‎‏البته از جبهه ملی جدا شده بودند و برای خودشان حزب مستقلی ایجاد‏‎ ‎‏کرده بودند.‏

‏داریوش فروهر‏‏ اگر چه مذهبی نبود، ولی انگیزه ملی و وطن خواهی‏‎ ‎‏داشت و تا آنجایی که من اطلاع دارم و از ایشان شناخت داشتم، اهل‏‎ ‎‏خیانت و خدعه به ملک و مملکتش نبود و من موردی از ایشان ندیدم‏‎ ‎‏که با خائنین خارج از کشور ارتباط و سازش داشته باشد.‏

‏فروهر‏‏ مرد آزادیخواهی بود که در دفاع از آرمانش ایستاد و بارها‏‎ ‎‏دستگیر شد و هر بار که آزاد می شد، باز هم دست از مخالفت با رژیم‏‎ ‎‏شاه برنمی داشت‏‎[1]‎‏.‏

کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 10

  • . د ا ریوش فروهر  در سال 1343 در زندان با «حاج آقا مصطفی  خمینی» آشنا شد و از طریق ایشان با شخصیت حضرت امام(ره) پیوند خورد؛ در سال 1357 به پاریس رفت و در خیلِ یاران حضرت امام خمینی(ره) قرار گرفت و به همراه ایشان در پرواز انقلاب به ایران بازگشت.فروهر  بعد از پیروزی انقلا ب اسلامی وزیر مشاور سیاسی و وزیرِ کار و امور اجتماعی کابینه مهندس بازرگان  و عضو هیئت ویژه دولت برای حلِ مسئله کردستان بود؛ و سرانجام در سال 1377 به همراه همسرش پروانه اسکندرپور  به طرز فجیعی در منزل مسکونی خویش به قتل رسید.داریوش فروهر  در مصاحبه ای که با واحد خاطرات موسسه تنظیم و نشر آثار امام در مهرماه 1377 داشت، در بخشی از خاطراتش درباره آشنایی خود با حاج آقا مصطفی  می گوید:در پایان شهریور سال 1343 دوباره به زندان رفتم. در زندان بودم که موضوع کاپیتولاسیون پیش آمد. یعنی موضوعِ دادن یک امتیازهای خاص به مستشاران به ویژه نظامی امریکا، که ایشان آن سخنرانی معروف را کردند و بعد در یک بخشی از زندان انفرادی بودم، ولی چون دو نفر زندانی در این کریدور چهار سلول بیشتر نبود، دیگر دربست ما آنجا بودیم. یک گروهبان دوم داشت زندان که این بعد از بیست و هشتم مرداد و لشکر 2 زرهی متصدی زندان بود و در قزل قلعه هم متصدی زندان بود و ما را خوب می شناخت، آمد در آن کریدور و گفت: اکنون برای شما مهمان می آید. خوب من چون چندین دوره زندانی او بودم، با من خیلی دوستانه برخورد می کرد. گفت: میهمان است. با یک لهجه آذربایجانی. دیدم یک روحانی بلند بالای جوانی وارد شد و خود آن کس که همراهشان بود گفت: فرزند حضرت آیت الله خمینی است. خوب طبیعتاً با هم آشنا شدیم و تا پایان زندان ما تقریباً با هم غذا می خوردیم. چون بعد از آمدن ایشان شدیم سه نفر که هر کدام پرونده جداگانه ای داشتند. یکی از افسران نظامی حزب توده بود که آمده بود و برای بازسازی سازمانشان، او را گرفته بودند و آنجا بود - پرویز حکمت جو  - و بعد از چند سال محکوم به حبس ابد و بعد محکوم به اعدام شد و بعد هم درون زندان او را کشتند. به هر حال از طریق حاج آقا مصطفی  خمینی من آشناتر شدم با شخصیت و نظرهای امام و برخورد بسیار دلیرانه حاج آقا مصطفی برایم گیرندگی خاص داشت. برای نمونه وقتی هیأتهایی می آمدند برای بازدید از داخل زندان، مخصوصاً از دادستانی ارتش که می آمدند، می نشست و به تلاوت قرآن می پرداخت. بلند بلند قرآن می خواند و هیچ کس به سلول ایشان نمی رفت و هیچ وقت هم قلم و کاغذ به او نمی دادند.