سرهنگی در آن منطقه بود که شغلش معاونت شهربانی بود، به نام
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 55 سرهنگ صداقتیان که رئیس اداره مواد مخدر بود. اینها لباسهایشان را می آوردند مغازه من. زن و بچه اش بی بند و بار بودند. پسر 18 ساله ای داشت که من با او گرم گرفتم. علتش این بود که یک روز کتش را برای شستشو آورد، دیدم یک مُهر از جیبش بیرون افتاد. من تعجب کردم. گفتم: این مهر چیه؟ گفت: از کل خانواده فقط من نماز می خوانم.
دیدم می شود روی این پسر کار کرد و به این خاطر با وی گرم گرفتم. گزارشش را به آقای ابراری دادم. کتاب دفاعیات را دادم خواند. خیلی تأثیر داشت و او کاملا جذب شد.
کلاس دوازده بود. یک روز آمد و گفت: می خواهم انشاء بنویسم.
کمکم کن. یک انشای قرص و محکم و انقلا بی نوشتم.
فردایش این انشاء را در کلاس خواند. انشاء را از او می گیرند و از آن به بعد زیر نظر بود. بعدها که ما را دستگیرکرده بودند، به این انشاء اشاره کرده بودند و بازجو می گفت: شما در فلان تاریخ این انشاء را نوشتی و دست صداقتیان دادید که برود در مدرسه بخواند.
همسایه صداقتیان یک سرگرد امریکایی بود. پسرش برایش نقشه کشید و خودش رفته بود دنبال بمب سازی. بمب دستی ساخته و از پشت بام خانه شان داخل حیاط سرگرد امریکایی انداخته و شیشه ها می شکنند. وقتی می آید توی خیابان می بیند چند تا ماشین ساواک ریختند داخل خانه سرگرد و تمام قطعات بمب را هم جمع کردند.
البته این کار وی بدون مشورت با من انجام شد و اگر می خواست کمک بگیرد به شکل دیگری راهنمایی اش می کردم.
جوان پرشوری بود. کتاب دفاعیات را برده بود مسجد سید خندان و به آقای کروبی که آن موقع امام جماعت مسجد بود، داده بود.
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 56 البته این موضوع را قبلا با من مشورت کرده بود؛ یک روز این جوان آمد و گفت که در مسجد سید خندان شیخی است به نام شیخ مهدی. معروف است و خیلی خوب حرف می زند. اجازه می دهید این کتاب را بدهم ایشان بخوانند. من هم سرِخود کتاب را به ایشان دادم. بعدها فهمیدم ایشان شیخ مهدی کروبی هستند.
اگر ساواک این کتاب را از کسی می گرفت، حداقل 15 سال زندانی داشت.
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 57