داخل هر سلولی دو سه نفر مذهبی و به همین اندازه هم غیر مذهبی بود.
در سلول ما یک کردی بود که در دانشکده حقوق لیسانس گرفته و نامش کریم بود.
یک روز کریم را برای بازجویی بردند و دو سه ساعت طول کشید. وقتی برگشت، پاهایش خونین و مالین بود. پاها را باندپیچی کرده بودند و دوباره از روی باند زده بودند که همین طور خون می زد بیرون.
وقتی آوردند، با همان افکار عوامانه خودش شروع کرد به بوسیدن
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 86 پاهایش و می گفت : ای پا، من از تو ممنونم که در راه آزادی خلق زجرها کشیدی و شکنجه شدی. بعد رو کرد به من و گفت : این نهضت پیروز می شود. گفتم : چطور؟ گفت : امروز تو اتاق بازجو که بودم، یک روحانی را آوردند که قادر نبود روی پاهایش بایستد. دو سه نفر نگهبان نگهش داشته بودند. اما او آن چنان به بازجو پرخاش می کرد، مثل اینکه این رئیس بازجو است. نگاه کردم دیدم به اندازهِ دو تا بالش کف پاهایش سیاه و ورم کرده است، ولی همین طور با شهامت رو در روی بازجو ایستاده بود. وقتی مسائل داخل روحانیت کشیده شود و آنها همین طور استوار باشند، به دلیل مذهبی بودن توده های مردم و دنباله روی از روحانیت، مطمئن باش این انقلاب پیروز می شود.
سئوال کردم : این روحانی نامش چه بود؟ گفت : نمی دانم. بهش می گفتند رضا . بعداً که تفحص کردم، فهمیدم ایشان آیت الله مهدوی کنی
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 87 بوده است.
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 88