زمانی که آیت الله میرزا محمد علی شاه آبادی که از حکما و عرفای عصر
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 16 خود بودند و سمت استادی امام را داشتند از دنیا رفتند، شاگردان ایشان
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 17 که جهت دهنده افراد با تقوا در بازار بودند افراد را به طرف امام هدایت می کردند. یکی از آنها که من از نزدیک آشنایی داشتم حاج آقا ضرغامی از شاگردان آیت الله شاه آبادی بود. وقتی از زمان پیدایش و ظهور امام خمینی پرسیدم، وی اظهار داشت: من از آقا روح الله تقلید می کنم. گفتم: علتش چیست؟ بعد این قضیه را نقل کرد و گفت: آقا روح الله تابستانها که هوا گرم بود بیشتر به تهران می آمدند. یک روز تمام مریدان آقای شاه آبادی جمع بودند، منتظر ایشان که بیاید و نماز جماعت بخواند. حاج آقا روح الله هم بودند. یک مقدار دیر آمدند. عده ای از افراد متشخص هم نظیر آقا روح الله منتظر بودند. زمانی که آقای شاه آبادی آمد، به او گفتند:
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 18 آقا دیر تشریف آوردید. ایشان نگاه عمیقی به ما کردند و گفتند که من بارها گفته ام که اگر دیر کردم، حاج آقا روح الله را برای نماز بگذارید. ایشان روح الله است، روح خداست .
آقای شاه آبادی صاحب کشف و کرامات بود و بعید نیست که آن استعداد و عظمت امام را با آن بصیرت باطنی تشخیص داده باشند. آقای شاه آبادی سطح فکر بسیار بالایی داشت و هیچ یک از علمای هم عصرش، هم طرازش نبودند.
حالا یک همچنین شخصیتی در مورد امام آن گونه قضاوت کند و بگوید هر وقت من دیر آمدم ایشان را در محراب قرار دهید و روح الله، روح خدا است، بسیار مطلب مهمی است.
من شخصاً مرحوم آمیرزا محمد علی شاه آبادی را دیده بودم، اما نه در حدی که از وجود ایشان استفاده کنم. من یک نوجوان بودم و در آن محلی که کارگری می کردم، می دیدم ایشان که عبور می کنند تا برای نماز وارد مسجد شوند مردم سلام و تعظیم می کنند و حتی دست ایشان را می بوسند. من هم بر اساس همان فطرت مذهبی که داشتم دست ایشان را می گرفتم و می بوسیدم.
مرحوم شاه آبادی همیشه لبخند بسیار ملیحی بر لب داشت که هنوز آن چهره در ذهن من باقی است و با دیدِ نافذی من را که یک بچهِ یتیم بودم نگاه می کردند و با کمال احترام با من برخورد داشتند. البته اطلاع نداشتند که من بچه یتیم هستم.
مرحوم شاه آبادی شاگردان بسیاری هم داشتند از جمله آشیخ رجبعلی خیاط، مرشد چلویی، حاج احمد ضرغامی، آقای قهرمانی، آقای معینی و...
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 19 حاج احمد ضرغامی در مرجعیت حضرت امام خیلی تلاش کرد و از آنجا که ایشان چهره سیاسی هم نداشت مورد وثوق مردم بود و در عین حال ترس و وحشتی هم از رژیم نداشت. یادم هست که یکی از دوستان آقای شاه آبادی نقل می کرد: زمان رضاشاه که عمامه ها را از سرِ روحانیون برمی داشتند و هر کسی که می خواست عمامهاش را بگذارد باید مجوز دولتی می داشت. آقای شاه آبادی که در همان محدودهِ بازار، مجلس داشت با عبا و عمامه می آمد مسجد. عده ای هم به دستگاه امنیتی گزارش داده بودند که آقایان از جمله ایشان بدون مجوز نماز می خوانند. همان روز از مقام امنیتی حکم می زنند که فلانی را بیاورید، حالا به شهربانی و یا هر جای دیگر.
رئیس نظمیه با تعدادی مأمور می روند مسجد آقا، آقای شاه آبادی که نمازش تمام می شود و خواست به منزل برود رئیس نظمیه می آید خدمت آقا، عرض می کند که آقا شما را خواسته اند همراه ما بیایید.
آقای شاه آبادی هم با نگاه تحقیرآمیزی می گوید: مگر من چاروادارم که دنبال هر کسی راه بیفتم؛ و با شجاعت به حرکت خودش ادامه می دهد و می رود منزل.
مأموران هم می بینند که اگر ایشان را با سر و صدا بگیرند، ممکن است آشوبی به پا شود. این است که ایشان را دستگیر نمی کنند.
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 20