اواخر اسفند 5 5 دادگاه من تشکیل شد. البته قبل از آن هم چند بار دادگاه رفته بودم. پرونده را جلویم گذاشتند و گفتند : بخوان. اگر دفاعی های داری بنویس. وکیل هم بود. البته تسخیری و اجباری بود. اگر انتخاب نمی کردیم، خودشان انتخاب می کردند. مبلغ هزار و چهارصد تومان هم از من گرفتند. وکیل سرهنگ حسینی بود که نسبتاً خوب بود.
پرونده را خواندم. افرادی برایم تک نویسی کرده بودند. یکی وحید افراخته بود که 4 صفحه خیلی زشت و بد برایم نوشته بود. چون در
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 92 رابطه با اعتقادات قبلا با هم بحثهایی داشتیم. وی اظهار کرده بود ایشان صوفی زده است. تمام مسائلی که از من می دانست نوشته بود. یکی از افرادی که برایم تک نویسی کرده بود حسن ابراری بود. یکی هم پسر آن سرهنگ که من جذبش کرده بودم. یکی هم خانم آقای غیوران که مجبورش کرده بودند راجع به خلقیات و روحیات من حرف بزند و مطالبی بنویسد.
زمانی که به دادگاه رفتم، عده ای از قاچاقچی های هروئینی را آورده بودند. آنها از من پرسیدند : جرم شما سیاسی است؟ گفتم: بله . من را بغل کردند و بوسیدند. خیلی احترام گذاشتند و دورم جمع شدند، گفتند: ریشه این فلان فلان شده ها را شما باید بخشکانید. موقع ناهار شد. من که پولی نداشتم. گروهبانی بود که قاچاقچی ها پول زیادی به او می دادند. آمد پرسید : ناهار چی می خورید؟ گفتم : من فعلا چیزی نمی خورم. چون پول ندارم . بلند شد و گفت: این حرفها چیه؛ تو جان بخواه. به گروهبان گفت: برای داداشم ناهار بیاورید. خلا صه قاچاقچی ها ناهار خیلی مفصلی به من دادند.
وارد دادگاه که شدم، یک تیمسار بود وشش سرهنگ تمام اطرافش نشسته بودند. یک سرگرد هم به عنوان نماینده دادستان نشسته بود. جلسه دادگاه رسمی شد. هر اتفاقی که هر کجا افتاده بود، حتی خارج از کشور، به ما نسبت می دادند.
سرگرد گفت : اینها کسانی اند که هواپیما می دزدند، تو فلسطین دخالت می کنند، تو لبنان، ویتنام، ظفار... همه جا نفوذ دارند. هر حرکت انقلابی را به ما نسبت داد و اشد مجازات را برای من تقاضا کرد. به من گفتند: بیرون باشید . یک ساعت با هم شور کردند و بعد که وارد دادگاه
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 93 شدم، حکم را خواندند. به نام نامی اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر، همه بلند شدند و خبردار ایستادند. من نشسته بودم. رئیس دادگاه پرخاش کرد. به ناچار بلند شدم و حکم قرائت شد: زندان ابد.
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 94