رضا رضایی که دستگیر می شود به بازجوی خودش می گوید: من
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 45 می توانم با شما همکاری کنم که بقیه اعضا دستگیر شوند. یکی از آنها برادرم احمد است.
با ازغندی قرار می گذارند که بروند خیابان گردی و آن مراکزی را که احتمال می دادند بگردند تا بتوانند اعضای سازمان را شناسایی و دستگیر کنند. در خیابان 15 خرداد، کوچه پامنار حمامی بود به نام حمام جعفری که دو در داشت. یکی توی این کوچه و در دیگرش به کوچه بازار آهنگرها باز می شد و به راحتی می شد از این خیابان به خیابان بعدی رفت.
احمد به شکل یک واکسی دوره گرد، خودش را به رضا می رساند و گفت و شنودی بین اینها رد و بدل می شود.
رضا به ازغندی که کاملا اعتمادش را جلب کرده بود می گوید: احمد توی این حمام است. البته امروز بعید می دانم باشد. فردا حتماً می آید.روز بعد می آیند جلوی حمام. رضا به ازغندی می گوید: اجازه بده من بروم نگاه کنم و برگردم . آنها نمی دانستند حمام دو تا در دارد. جلوی در حمام خودش و نیروها می ایستند. رضا وارد حمام می شود، از آن در خارج می شود و احمد هم با موتور منتظرش بوده که با هم از منطقه فرار می کنند.فرار رضا رضایی ضربه سختی به حیثیت ساواک وارد کرد. بعد از چند روز رضا تلفنی به ازغندی می گوید فکر نکنید من فرار کردم، من
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 46 دنبال آنها هستم. فلان جا هم تعدادی اسلحه است، بروید بردارید. اتفاقاً همین طور هم بود. تعدادی اسلحه بود که زنگ زده بود و کهنه و به درد نخور شده بود. رضا به اینها آدرس می دهد و آنها هم می روند و می بینند درست گفته است. باز دوباره اعتمادشان مقداری به رضا جلب می شود و همین باعث شد از فشارها کم کنند و دست از تعقیب بچه ها بردارند و افرادی که می خواستند به جاهای امن تری بروند راحت رفتند. چند روز بعد ساواکی ها می بینند اینها از دستشان گریختند، آن وقت فشارشان زیاد می شود.
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 47