البته ما نباید در صداقت سران اولیه سازمان مجاهدین خلق شک کنیم. باید اعتراف کنیم که انصافاً آن موقع کسی نبود که پاسخ گوی شبهه های مسائل اعتقادی بچه ها باشد. اصولا مذهب و مسائل مذهبی بیشتر در تکایا و حسینیه های جنوب شهر آن هم در سطحی بسیار ابتدایی بود.
کمتر جایی بود که امثال آقای مطهری را داشته باشد. کمتر کسی پاسخگوی ابهامات در ارتباط با مارکسیسم بود.
ما نباید در دینداری آنها شک کنیم. بعداً منحرف شدند. بنای تعلیم و تربیت و اعتقاداتشان با کتابهای مارکس و هگل و... شکل گرفت.
دسترسی مختصری به آقای طالقانی داشتند، به همین دلیل نتوانستند آن طور که باید راه را از بیراهه تمیز دهند.
حالا من از قضایای خودم که با اینها ارتباط داشتم و بحثهایی که با وحید افراخته داشتم و یا گفت و شنودهایی که با بهرام آرام داشتم اینها را خواهم گفت تا قضایا بیشتر روشن شود. این است که نمی شود اینها را
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 47 کافر دانست یا خدمات ارزندهای را که آن زمانها داشتند نادیده گرفت.
کادر اولیه سازمان شهید شدند، و تنها یک نفرشان ماند که مسعود رجوی بود که او هم در زندان بود، رضا و احمد رضایی که بیرون بودند باز درصدد برآمدند که تشکیلات را سر و سامان دهند که موفق هم شدند؛ و این تشکل مجدداً شکل گرفت و در این زمان اگر جنگ مسلحانه ای با رژیم شروع شد، باعثش همین گروه بودند.
گروههای متعدد دیگری هم اعلام موجودیت کردند، که سازمان و تشکیلات مسلحانه داشتند، مثل گروه «اباذر»، گروه «حزب الله» که توسط تقی شهرام و محمد مفیدی راه افتاد که سرتیپ طاهری را ترور کردند.
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 48 من یادم هست وقتی در شبستان مسجد جامع که شبستان آقای جعفری می گفتند روضه برقرار بود، سرتیپ طاهری با 200 نفر از کماندوهایش ریختند آنجا و سطح خیابان و حتی پشت بامها را نیز از نیروهای خود، که مجهز به سپر و کلاه خود آهنی و چماق و باتوم بودند پر کردند و سرتیپ طاهری بدون واهمه با چکمه وارد مسجد شد و حتی سخنران را از منبر پایین کشید و با کماندوهای تحت امرش به مردم حمله کرد. این طور جسارت داشت. این مسائل باعث شد که بچه های مسلمان رنجیده خاطر شوند و تصمیم به ترور سرتیپ طاهری بگیرند.
نحوهِ ترورش به این شکل بود که محمد مفیدی و تقی شهرام سوار بر موتور می روند و خانه ی ایشان را شناسایی می کنند. ساعت ورود و خروج به خانه را زیر نظر می گیرند. یک روز که سرتیپ طاهری می خواست از خانه بیرون بیاید، با نردبان و وسایل نقاشی و لباس کار می روند جلوی در خانه، به محض بیرون آمدن می روند جلو و می گویند تیمسار این آدرس را برای ما بخوانید. کاغذ را به دستش می دهند و بلافاصله چند تیر به او می زنند و وی را می کشند. اسلحه و کلاهش را برمی دارند و این وسایل در خانه ی تیمی رضا نگهداری می شد و زمانی که در محله دزدی صورت می گیرد، نیروهای انتظامی می ریزند و درگیری می شود، خانه ی تیمی رضا رضایی تصادفاً کشف می شود و وقتی داخل خانه می روند، رضا به شهادت می رسد و کلاه و سلاح
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 49 کمری سرتیپ طاهری در آن خانه پیدا می شود.
احمد هم قبل از رضا در یک تعقیب و مراقبتی که ساواک داشته درگیر می شود و تا آخرین گلوله هایش با آنها مقابله می کند. زمانی که گلوله هایش تمام می شود دستهایش را به عنوان اینکه تسلیم شده بالا می برد. آنها هم چون زنده بودن بچه ها را می خواستند و دنبال مطلب جدیدتری از سازمان می گشتند، دیگر شلیک نمی کنند. احمد نارنجکی داشته که ضامنش را می کشد و توی دستش نگه می دارد. چهار نفر از مأمورین که می روند او را بگیرند، نارنجک را منفجر می کند که هم خودش شهید می شود و هم آن چهار نفر کشته می شوند.
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 50