یک وقتی قضیه صلیب سرخی ها تو دنیا سر و صدا راه انداخته بود. سیزده سال بود که در زندانهای ایران به روی آنها باز نشده بود. مکرر می خواستند به ایران بیایند، ولی شاه قبول نمی کرد. تا اینکه مسئول آن زمان صلیب سرخ با شاه به تفاهم رسیدند که افراد صلیب وارد زندانها بشوند دو گزارش تهیه کنند؛ یکی را برای صلیب سرخ و یکی هم برای شاه بفرستند. قرار شد مسائل در رسانه ها مطرح نشود. شاه از آنها سه - چهار ماه وقت خواست و تو این مدت گروههای مختلفی دکتر و کارشناس فرستاد داخل زندان که بچه ها را معاینه کنند و آثار شکنجه ها را ببینند و گزارش تهیه کنند. وقتی این گزارش به دست شاه رسید، فـهمید اوضاع خیلی خراب است. می خواست از زیر دعوت صلیب سرخی ها در برود، ولی دیگر دیر شده بود. قضیه بازدید صلیب سرخی از زندانهای ایران در دنیا پیچیده بود.
دو - سه روزی را صلیب سرخی ها به بازدید از زندان قصر اختصاص دادند. شخصی بود به نام سرهنگ زمانی که رئیس زندان قصر بود. فرد بسیار خبیث و ناپاکی بود. این سرهنگ مکرر نیروهایش را با چوب و چماق به داخل بند می آورد و بچه های مذهبی را می زد که چرا تو نماز می خوانی؟ چرا در سلول نماز جماعت برگزار می کنید؟ او می گفت: خدایِ من شاه است. هر کس خدا را می خواهد ببیند، به اعلیحضرت
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 102 نگاه کند. وی همراه صلیب سرخی ها از زندان بازدید می کرد.
روز ملاقات، خانواده ها کلی مرغ و گوشت و میوه و انواع شیرینی ها را برای زندانیانشان آورده بودند. یکی از مأموران صلیب سرخ به زبان انگلیسی پرسید : اینها چیست؟ سرگرد هم گفت : اینها را ما برای زندانیان تهیه کرده ایم. غافل از اینکه بچه ها موضوع را فهمیدند و مأمور را کناری کشیدند و حقایق را برایش بازگو کردند.
وقتی آنها توضیح خواستند، برای صحبت کردن با صلیبی ها، از آنها خواستیم که مأموران را از خود دور کنند تا بتوانیم حرفهایمان را بزنیم. آنها هم قبول کردند. وقتی داشتیم با آنها صحبت می کردیم، مأمورین از پشت شیشه ها ناظر بودند و به بچه ها دندان قروچه می رفتند. یعنی مسائل را بازگو نکنید. ایجاد رعب و وحشت می کردند. بچه ها هم دیگر اعتنا نمی کردند. وسط حیاط حوض آبی بود و کنارش درخت سیبی داشت. بچه ها هم داخل حوض، آب تنی می کردند. برای صلیب سرخی ها که پنج نفر بودند، میز و صندلی زیر درخت آوردند. هندوانه و میوه هم برایشان گذاشته بودند. مترجم آنها آقای حسین شریعتمداری بود که به زبان انگلیسی تسلط داشت. حرفهای بچه ها را ترجمه می کرد و تکراریها را حذف می کرد.
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 103