فردای آن روز عباس مدرسی که مسئول آموزش منافقین بود، پیشم آمد و گفت : هفت نفراز علما اطلاعیه داده اند که زندگی کردن و هم غذا شدن با مارکسیستها حرام است. و اینجا در این بند قضایایش با زندان
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 107 قصر فرق دارد و شما در این باره تا فردا فکر کن و بگو که نظر تو چیست ؟ گفتم : احتیاج به فردا نیست. همین الان می گویم. من اهل مبارزه تا سر حد جان هستم. اما منهای سازمان مجاهدین. دوم اینکه من پیرو فتوای همین علمای هفت نفره هستم . همین افرادی که دیروز از من استقبال کردند و بغلم کردند و بوسیدند، از فردایش به هر کدام از اینها
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 108 تو کریدور سلام می کردم، جواب سلامم را که نمی دادند هیچ، پشتشان را به من می کردند. من را جزو بریده ها حساب کردند. جلوی کریدور اتاقی درست کرده بودند به نام « اتاق بریده ها » و به قول خودشان اتاق خبرچین ها و وابسته های رژیم. در این اتاق افراد سرشناسی مثل آقایان : عزت مطهری، حسین بنکدار و... بودند.
وقتی به این اتاق آمدیم، آنجا تشکیلاتی درست کردیم و این دوستان به من پیشنهاد کردند که تو مسئول این اتاق باش. یعنی رابط بین افراد این اتاق با منافقین، که من قبول نکردم.
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 109