از دفتر امام برای قرائت خطبه عقدمان وقت گرفته شد. وقتی که خدمت حضرت امام رسیدیم، ایشان در صحن حیاط آن خانه کوچک نشسته بودند و آقای توسلی هم حضور داشتند. پس از سلام و دستبوسی، حضرت امام وکیل خانم و آقای توسلی هم وکیل من شدند. خطبه عقد را حضرت امام خواندند. بعد از پایان خطبه رو به من کردند؛ البته چهره ایشان جوری بود که هم به سمت من بود و هم به سمت خانم و گفتند که: با هم بسازید، با هم خوب باشید. این جمله را دو بار تکرار کردند. مثل اینکه یک فرمان و یک آیه الهی بود که نازل می شد و انگار که داشت با همه وجود ما پیوند می خورد. آقای انصاری که آنجا ایستاده بود، گفتند: ایشان «آقای مبلغ»، عضو شورای عالی سپاه هستند و با آقای محسن رضایی کار می کنند. امام سرشان را تکان دادند و زیر لب چیزی گفتند که من نشنیدم. من عرض کردم، اخیراً آقای رضایی حکمی داده و بنده را به عنوان فرمانده سپاه استان تهران معرفی کرده اند؛ با توجه به اینکه این مسئولیت، سنگین است، از جنابعالی التماس دعا داریم. امام سرشان را تکان دادند و دو بار فرمودند انشاءاللّه موفق باشید، انشاءاللّه موفق باشید. دعای امام همین بود. آن موقع اوضاع تهران خیلی به هم ریخته بود و منافقین معمولاً اقدام به ترور می کردند. همه جا تقریباً ناامن شده بود و جوّ پیچیده ای وجود داشت. اما به خواست خداوند با قوّت قلب و اراده قوی حاصل از همین دعای حضرت امام، شروع کردیم و خداوند هم کمک کرد و
کتابامام و دفاع مقدسصفحه 141 کارها سر و سامان یافت.
همراهان من برای اولین بار حضرت امام را می دیدند. سادگی ایشان، نشستن کنار ایوان و طرز برخورد آن حضرت برایشان بسیار جالب و باور نکردنی بود. چون خیلی راحت وارد خانه خیلی کوچک و محقر و ساده حضرت امام شدند و حضرت امام هم با این سادگی نشستند و خطبه عقد را خواندند، برای آنها تعجب آور بود.
کتابامام و دفاع مقدسصفحه 142