ما هر بار که از جبهه می آمدیم و چند روزی را می ماندیم، تلاش می کردیم از همان فرصت چند روزه استفاده کرده و یکی دو سه باری به ملاقات حضرت امام برویم و اصلاً هم این احساس را نداشتیم که نتوانیم حضرت امام را ببینیم یا روزی با جای خالی ایشان مواجه شویم. ملاقات حضرت امام عشقی بود که در دل بچه ها موج می زد و بچه ها سنگ تمام می گذاشتند تا از دیدار حضرت امام بهره برگیرند.
در یکی از این ملاقاتها که کنترلها مقداری بیشتر شده و کارت ملاقات لازم بود، دو نفر از دوستان طلبۀ رزمنده ـ شهید فلاح و شهید مصطفی خلیلی ـ را دیدم. البته قبلاً هم در ملاقات های حضرت امام گاهی اوقات آنها را تک تک دیده بودم، اما دو نفر را با هم ندیده بودم. شهید فلاح طلبۀ رزمنده ای بود
کتابامام و دفاع مقدسصفحه 116 که مویرگهای انگشتش قطع شده بود و ایشان هم طلبه و مبلّغ بود و هم رزمنده ای که در جبهه از رشادتها و شجاعتها و شهامتهایش خاطرات عظیم و شیرینی به یادگار مانده است. من از ایشان پرسیدم که حاج علی آقا تو چطوری به اینجا آمدی؟ گفت که من قم بودم. شب خواب دیدم که فردا امام ملاقات عمومی دارند. برای توفیق زیارت حضرت امام از خداوند مدد خواستم و برای این کار صد تا صلوات نذر کردم. در حالی که برنامه مسافرت نداشتم، صبح روز بعد مقدمات حرکت به تهران جور شد. وقتی که به ترمینال رسیدم، دیدم خیلی شلوغ است، پنجاه تا صلوات اضافه کردم. اصلاً انگار که کارها سریع هماهنگ بشود، برای تهران ماشین گیرم آمد و خلاصه تا رسیدم جماران تعداد صلوات ها به پانصد رسید. برای این موانع بازرسی هم هر کدام تعدادی صلوات نذر کردم تا رسیدم به اینجا که حالا دیگر شما را دیده ام و باید کاری بکنی. شهید فلاح و شهید مصطفی خلیلی هیچ کدام کارت ملاقات نداشتند. من به اتفاق خانواده و نیز خانمی از فامیل به ملاقات آمده و کارت ملاقات به تعداد همراهان تهیه کرده بودم. این خانم همواره آرزوی دیدار حضرت امام را داشت و می گفت شما که خدمت حضرت امام می روید، من را هم ببرید و من هم می گفتم اگر خدا توفیق نصیب کند، یک روزی درست خواهد شد. اتفاقاً آن روز ایشان هم آمده بود و برایش کارت ملاقات تهیه کرده بودیم. شهید فلاح و شهید خلیلی که گفتند ما تا اینجا صلواتی آمده ایم و از این جا به بعد را شما باید هماهنگ نمایید. گفتم پدرتان خوب، من فقط چند کارت ملاقات به تعداد همراهان دارم. گفتند ما نمی دانیم باید ردیف شود. من به ناچار به خانمها گفتم کدامیک از شما داوطلب هستید، کارت ملاقاتتان را به این برادران بدهید؟ یکی از دو نفر خانمی که کارتشان را دادند،
کتابامام و دفاع مقدسصفحه 117 همان خانمی بود که همیشه آرزوی دیدار حضرت امام را داشت که البته بعداً هم موفق نشد. حاج علی آقا فلاح هم علاوه بر ملاقات نوبت اول، چون ازدحام جمعیت زیاد بود دوباره و بر اثر فشار جمعیت به داخل حسینیه جماران رانده شده و مجدداً توفیق زیارت حضرت امام برایش حاصل می شود. که در این مورد شاید چیزی جز توفیق تاثیر آن صلواتها را نتوان دخالت داد.
کتابامام و دفاع مقدسصفحه 118