همان اوایل پیروزی انقلاب بود که توطئه های ضد انقلاب و گروههای سیاسی بر علیه انقلاب شروع شد و بنده ماموریت یافتم که به خرمشهر بروم. چهار ماهی را در آنجا بودیم که درگیریهای کردستان از جمله در پاوه و دیگر جاها شروع شد. امام برای ختم غائله کردستان دستور داده بودند که مردم، رزمنده ها و حزب اللّه به سمت کردستان بروند. یادم می آید مدنی که در آن زمان استاندار خوزستان بود، از عزیمت برادران سپاهی به کردستان ممانعت بعمل می آورد اما ما ماموریت گرفتیم که مدتی را در سپاه گچساران در خدمت برادران باشیم که از آنجا به منطقه سنقر اعزام شدیم. علاوه بر درگیری و مقابله با ضد انقلاب، خود را موظف می دانستیم تا به مردم محروم آن نواحی خدماتی ارائه دهیم. در این جهت به چند شهر و از جمله جوانرود سر زدیم. بعد از گذشت مدتی از ماموریت، قرار شد به مرخصی برویم.
در کرمانشاه از مسئولین سپاه خواستیم که برنامه زیارت حضرت امام و دیدار با آن بزرگوار را برای ما ردیف کنند که آنها هم نامه ای برای دفتر حضرت امام در قم مرقوم داشته و برای ما که حدود نوزده نفر بودیم، درخواست ملاقات کردند. دیدارهای آن موقع بسیار ساده و مردمی برگزار می شد؛ به طوری که ما تفنگ بر دوش به زیارت امام رفتیم و کسی هم متعرض ما نشد. ما همه اش به چهره امام نگاه می کردیم و دلمان می خواست که آن بزرگوار یک عنایتی به ما بنماید. وقتی که برای لحظه ای کوتاه نگاه من
کتابامام و دفاع مقدسصفحه 109 با نگاه آن حضرت گره خورد، خدا می داند که چقدر لذت بخش بود؛ آن هم با آن تبسم شیرینی که حضرت امام بر لب داشتند. این موضوع واقعاً از خاطرات فراموش نشدنی برای اینجانب است.
کتابامام و دفاع مقدسصفحه 110