اولین باری که حضرت امام را زیارت کردم، سال 1357 بود و در نوفل لوشاتو. آن موقع من از ایران فراری بودم.
پس از فارغ التحصیلی در رشته زمین شناسی از دانشگاه تبریز و گذراندن دوره خدمت وظیفه عمومی، برای تحصیل علوم حوزوی وارد قم شدم. جلسات بزرگداشت حاج آقا مصطفی و قیام مردم قم در نوزدهم دی ماه 1356 و کشتار مردم بیگناه به دست عمال رژیم شاه، حال و هوای مرا دگرگون کرد. برای چهلم شهدای قم به تبریز رفتم. مردم تبریز در بزرگداشت شهدای قم، قیام بزرگی به راه انداخته و با شکستن تمام تاسیسات دولتی، بانکها و مشروب فروشی ها و ... می توان گفت کمر رژیم را در تبریز شکستند. من هم که از مدتها قبل در دانشگاه تبریز فعال بودم، در آن روز هم با نیروهای رژیم درگیر شدم. ساواکی ها مرا شناسایی کرده و مورد هدف قرار دادند. گلوله به پای من اصابت کرد. در بیمارستان امام خمینی ـ پهلوی سابق ـ می خواستند گلوله را از پای من خارج کنند که ساواکی ها مرا شناخته و به بیمارستان یورش آوردند، ولی دوستان دانشجو مرا فراری دادند. بعد از مدتی آمدم قم، منزل آقای آل اسحاق ـ پدر شهید مهندس ابوالحَسن آل اسحاق ـ که بنده با ایشان سابقه آشنایی داشتم و در عملیات بدر شهید شد ـ مدت یکماه را در منزل ایشان به سر بردیم. در این مدت دکتر جراح می آوردند و پای مرا معالجه می کردند و گلوله را هم از پایم خارج کردند.
کتابامام و دفاع مقدسصفحه 27 دو روز بعد از فرارم از تبریز، ماموران ساواک در اصفهان به خانه ما ریخته و همه کتابهایم از جمله کتب حضرت امام و نوارهای آن بزرگوار را با خود برده و در مقابل اعتراض برادرم ـ شهید محسن صفوی فرمانده قرارگاه صراط المستقیم در غرب ـ ایشان را مورد ضرب و شتم قرار داده بودند. بعد از آن، از ایران فراری شدم. در غیاب من پدر و برادرهایم را مورد اذیت و آزار قرار می دادند. خصوصاً نادری رئیس ساواک اصفهان به پدرم بسیار اهانت کرده بود. چند ماهی را در جنوب لبنان و در منطقه رودخانه لیتانی در جبهۀ فلسطینی ها به سر بردم. حضور در آن جبهه و جمع فلسطینی ها را پس از مدتی به هوای زیارت امام رها کردم و از لبنان به پاریس رفتم و به دیدار حضرت امام نایل آمدم. برای اولین باری بود که آن حضرت را ملاقات می کردم. خوب یادم است که در لحظه ملاقات، بدنم می لرزید و بی اختیار گریه می کردم. من قبلاً عکس آن بزرگوار را دیده و نوارهایش را گوش کرده و کتابهایش را خوانده بودم؛ اما وجود شریفشان را زیارت نکرده بودم. در نوفل لوشاتو برای نماز می آمدند که ایشان را دیدم. نورانیت چهره، صلابت و ابهت حضرت امام، نفوذ چشمهای آن بزرگوار و ... هر کسی را تحت تاثیر قرار می داد. وقتی که بعد از نماز برای دستبوسی رفتم، حالت لرزش و گریه به من دست داد. بعد از آن به مدت یک ماهی که آنجا ماندم، هر روز بر معرفت و ایمانم نسبت به امامت و ولایت آن بزرگوار افزوده شد. آنجا فهمیدم امام یعنی چه، ولی فقیه چه معنی و عظمتی دارد و ... معنی ارادت یک مقلد به مرجع تقلید خود را درک کردم.
در این یک ماه مسائل مختلفی را مشاهده کردم، حضور افراد مختلف، مثلاً شهید صدوقی و ... که برای زیارت امام به نوفل لوشاتو می آمدند،
کتابامام و دفاع مقدسصفحه 28 عکسهای مختلفی که از شهدا می رسید، نحوۀ صدور و ارسال اعلامیه های حضرت امام، حضور ایشان در نمازهای ظهر و مغرب و عشا، برخورد بسیار ساده و دوستانه حضرت امام با دانشجویان و ... در ذهن و خاطرم نقش بسته است.
یادم می آید در آنجا حضرت امام فرمودند: ما شاه را بیرون می کنیم، رژیم شاه را سرنگون می کنیم. ما که به خیال خودمان مقداری معادلات سیاسی دنیا در دستمان بود و از مسائل تحلیل داشتیم، نمی دانستیم که حضرت امام چگونه، با کدام سلاح و نیرو این کار را خواهند کرد؟ اما آن بزرگوار خیلی محکم این مطلب را مطرح کرده و در پیامهایشان به ملت و مردم ایران نوید پیروزی مردم و سرنگونی رژیم شاه را مطرح می کردند. در این یک ماهی که نوفل لوشاتو بودم، یک ماشین فولکس استیشن در اختیار داشتم و تحت نظر شهید حاج مهدی عراقی برای انجام بعضی امور و خریدهای لازم به پاریس رفت و آمد می کردم.
در نوفل لوشاتو نحوۀ پذیرایی از مهمانان، چه دانشجویانی که از سراسر اروپا می آمدند و چه مهمانان ایرانی بسیار جالب بود. مرحوم شهید عراقی معمولاً تخم مرغ آب پز می کرد و یک روز هم دو تا گوسفند خریدند و در همان خانه کوچک محل زندگی حضرت امام آنها را ذبح کرده و از گوشت آنها یک آب گوشت بسیار لذیذی درست کردند و در سر سفره به سادگی درون کاسه کوچک هر نفر مقداری آب گوشت ریخته شد، و بعضی اوقات هم پلو بود. پذیرایی بسیار ساده بود و کسی هم انتظاری نداشت. محیط بسیار صمیمی و آکنده از صفا و محبت بود. دوستداران امام مثل پروانه بر گرد شمع وجود امام می گشتند و آرزو داشتند که یک روز بتوانند بیشتر بمانند تا
کتابامام و دفاع مقدسصفحه 29 حضرت امام را بهتر ببینند. امام با آن عظمت و موقعیت و شانی که داشتند با افراد و دانشجویان رفتاری بسیار صمیمی داشتند. آنها به راحتی با آن بزرگوار، سؤال و پرسش کرده و در آن اتاق کوچک کنار آن حضرت می نشستند و با حوصله یکی یکی ایشان را زیارت می کردند و امام هم با نهایت رافت و بزرگواری و روی باز با آنها برخورد می کردند. اما بنی صدر هفته ای یکبار می آمد و بسیار متکبرانه و مغرورانه برخورد می کرد، نیم ساعتی خودش را نشان می داد و زود هم می رفت.
در نوفل لوشاتو از نوافل حضرت امام چیزی ندیدم اما نمازهای یومیه بجز نماز صبح به امامت حضرت امام در حیاط منزل برگزار می شد و چون جمعیت زیاد و مُهر کم بود، حضرت امام به جای مهر دوم که بعضی ها می گذارند، از یک برگ درخت استفاده می کردند. در نماز سوره های کوتاه را آن هم به طور نسبتاً سریع قرائت می فرمودند. سادگی و بی پیرایگی حضرت امام بر اطرافیان تاثیر فوق العاده ای داشت و من در ظرف این یک ماه بیشتر از تمام عمرم مستفیض شدم. در کنار سایر ویژگیهای بارز آن بزرگوار، نظم و صلابت ایشان واقعاً چشمگیر بود. مثلاً در عکس العمل نسبت به اخبار ناگواری که از ایران می رسید، حضرت امام آنقدر با صلابت واطمینان و با توکل حرف می زدند که واقعاً همه را مات و مبهوت می کرد.
کتابامام و دفاع مقدسصفحه 30